به نام خداوند بخشاینده مهربان
در نیمهی دوم قرن دوم هجری، که دوران اقتدار و حاکمیت حکومت بنیعباس در اوج خود بود، شرایط بسیار سخت و تکاندهندهای برای خاندان عصمت و طهارت و امامت معصوم شیعه فراهم آمده بود. این ایام مصادف بود با برقراری حکومت هارونالرشید و اوج ستمگریهای او درباره امام موسی کاظم(ع) و شیعیان طرفدار او و سالهای آخر عمر این امام مظلوم توأم با فقر، شکنجه، زندان، تحقیر و توهین هارونالرشید سپری شد و نهایتاً در نهایت مظلومیت، امام موسی بن جعفر(ع) به زهرِ کینه هارون به شهادت رسید. در چنین شرایط هولناکی امام رضا(ع) در سن بیست و نه سالگی سکان کشتی امامت را بهعهده گرفتند و در طوفان حوادثی تکاندهنده، این کشتی را بهسوی ساحل امنیت، ناخدایی کردند. در آن دوران مدعیانی از درون خاندان و فرزندان امامت برای غصب امامت و رهبری به صحنه آمدند. بعضی از یاران نزدیک به امام موسی کاظم(ع) با شهادت ایشان مدعی وقف در امامتشده و خود را جانشین امور آن امام میدانستند؛ بعضی از فرزندان او خودشان را امام معرفی میکردند. تعدادی از عموزادگان و برادرزادگان به گروه اسماعیلیهِ مدعیِ امامت پیوستند. عدهای دست به شمشیر برده و خود مستقلاً به جنگ شاهان بنیعباس رفتند که همگی قتل عام شدند، عدهای کلاً با همه چیز و همه کس به مخالفت پرداختند از جمله با امام رضا(ع) به خصومتی شدید روی آوردند تا جایی که به کشتن ایشان همت گماشتند. این همه مشکلات همه، در درون خاندان امامت بود، در بیرون از آن هزاران مانع، دردسر، دروغ، تهمت، جوسازی و دنیاپرستی و ... وجود داشت. حکومت غاصب بنیعباس از یک سو و جامعهی هزار رنگ از سوی دیگر، هر روز مشکلی و حادثهای را ایجاد میکردند. امام رضا(ع) در دوران امامت خود قبل از ولیعهدی مأمون در مدینه به رفع و رجوع اینگونه مشکلات میپرداختند. با مرگ هارونالرشید و فروپاشی دولت ستمگر او در اندک زمانی بین دو فرزند او برای کسب قدرت یعنی امین و مأمون نزاع و مخالفت در گرفت که خیلی زود به جنگِ تمام عیارِ نظامی تبدیل شد و سپاه مأمون از مرو به بغداد تاخت و سر امین را برای برادرش بردند و حکومت به یک ایرانیزاده و کنیززادهِ عباسی، یعنی مأمون رسید که بسیار باهوش بود. مدّت زمان کشاکش بین این دو برادر فرصت مناسبی برای امام رضا(ع) بهوجود آورد تا بتواند سازمانی دوباره به خاندان امامت بدهد. در آن دوران بنی هاشم شجره بسیار گستردهای شده بودند که طیف وسیعی از آنها به عباسیان پیوسته بودند که بنابر یک روایت تاریخی تعداد آنها به سی و سه هزار نفر رسیده بود که به بنیعباس خدمت میکردند و زمانی که دولت عباسی رو به ضعف نهاد، این افراد گروههای مختلفی را تأسیس کردند و سر به شورش برداشته و بسیاری از آنها مدعی امامت و رهبری خاندان امامت گردیدند؛ آنها با تأسیس تفکر و ایدئولوژیهای موازیِ خط امامت، به شبهه و تردید در شناخت حق روی آوردند. پسر امام موسی کاظم(ع) یعنی عباس بن موسی بن جعفر به حکومت مأمون پیوست و در دامِ نیرنگ مأمون برای به جانِ هم انداختن علویان افتاد و از سوی او والی کوفه شد و در برابر او علی بن محمد بن جعفر صادق نوهی دیگر امام صادق(ع) از فرزند دیگر او به جنگ پرداخت که آن دو و یارانشان یکدیگر را کشتار کردند و پیروزی در کوفه با نوه امام صادق(ع) بودکه پسر امام موسی کاظم(ع) را اسیر و بهدستور سردارانِ علی بن محمد بن جعفر صادق سر بریده شد. در حقیقت دو نوهی امام صادق(ع) یکی از موسی بن جعفر(ع) و دیگر از محمد بن جعفر با هم به جنگ پرداختند و سر یکی بهوسیلهی دیگری از تن جدا گردید. وابستگان دیگری از بنی هاشم و فرزندان و بازماندگان امامان گذشته با شعار رضای آل محمد، طالب حکومت گردیدند که در موفقیتهای اولیه خود اقدام به قتل و غارت و کشتار مردم و مخالفان خود میکردند که همهی آنها در نبردهای آخر خود از سپاهیان بنیعباس شکست میخوردند و مأمون یا آنها راکشت و یا تنی چند از آنها را به امام رضا(ع) سپرد که شک و تردید از حقانیت راه امام رضا(ع) همه را فرا میگرفت؛ این حوادث بخش کوچکی از شرایط دوران امامت امام رضا(ع) بود.
خود نظام عباسی با توطئههای پیچیده مأمون و وزیر زیرک او فضل از معضلات سختی بود که امام با آن رو در رو بود. ولیعهد شدن او با جبر و حیله مأمون برای برانداختن مدعیان علوی و بنی هاشمی و عملیاتهای مخربی که درباره فروریختن شخصیت و آبروی امام رضا(ع) در دربار مأمون صورت میگرفت خود مزید بر علت بود؛ آزادی نژادی و اعتقادی که برخلاف بنی امیه، بنیعباس آن را ارائه میدادند باعث پدیدارشدن فرقههای مدعی عقلانیت و دین میشد که نیاز به دادنِ پاسخ به پرسشهای آنها در سطح بسیار گسترده داشت و از میان مدعیان خاندان امامت هیچ کس به پاسخگویی جز امام رضا(ع) اقدام نمیکرد و آن امام تنها و مظلوم و غریب در اندیشه و عمل و راه، یکتنه به مبارزه با شرایط سخت آن روز پرداخت و بالاخره امام رضا(ع) در مبارزه با همهی مدعیان و اندیشهها و نحلههای فکری به پیروزی رسید و این پیروزی چیزی نبود که مأمون تحمل آن را بتواند تاب بیاورد و لذا در اقدامی ناجوانمردانه امام را به شهادت رسانید و پایتخت را به بغداد منتقل کرد و با شدّت هر چه تمامتر بهسوی تفکر عقلگرای معتزله روی آورد و اعتزالیان از این به بعد در دستگاه حکومت بنیعباس مسلط شدند و فرقههای متعدد دینی و فکری و اندیشههای وارداتی از یونان در جامعه آن روز تا دربار بنیعباس پیشروی کرد و این همزمان بود با امامت سردار بزرگ دیگری از خاندان شیعه امامیه یعنی امام جواد(ع) که در خردسالی مسئولیت امامت را بهعهده گرفت؛ اکنون در سال 203 هجری امامی هفتساله بر کرسی امامت نشست، گویا خداوند میخواست تظاهر به بزرگی و عقلانیت حکومت بنیعباس را با خُردی سن امامت امام جواد(ع)، به سخره بگیرد و این کودک و توانایی علمی و عقلی او، او را از کل اندیشمندان و دانایان بنیعباس برتر نماید تا اثبات بطلان حیلهها و خیانتهای آنها گردد. مباحثه یحیی بن اکثمِ معتزلی که از مشاوران مأمون بهشمار میرفت با امام جواد(ع) در سن 9 سالگی وی یکی از کرامات عظیم آن امام در بیاعتبار جلوه دادن قدرت علمی و عقلی بنیعباس بود. در این کتاب تفصیل جامعی از عملکرد امام جواد(ع) طرح و بیان گردیده که گوشهای از عظمت آگاهی و هنر امامت او را هویدا مینماید. مأمون در سال 220 هجری از دنیا رفت و معتصم برادر او به حکومت رسید و معتصم تمام فرزندان و سرداران مأمون را از میان برداشت و نفوذ ایرانیان در دربار بنیعباس کمرنگ و ترکان به دربار راه پیدا کرده و بهتدریج بر آن مسلط گردیدند و حکومت بنیعباس رفته رفته از اقتدار خارج گردید. امام هادی(ع) نیز در سن هشت سالگی در سال 220 هجری به امامت برگزیده گردید. دوران سیاسی زمان این امام با ظهور ملیگرایی ایرانیان و جنگهای گسترده با بابک خرمدین و مدافعان او همراه بود و ترکان با قدرت تمام دربار را در کنترل خود گرفتند و به جدال بر سر قدرت در بین خودشان پرداختند. در جامعه فسق و فحشاء همهجا را فراگرفته بود، فرقههای دینی و سیاسی از هر سو سر برآورده بودند. از همه مهمتر غلات شیعه بودند که قدرت مادی و سیاسی فراوانی را کسب کرده و انحرافات زیادی را در میان شیعیان ایجاد کردند تا جایی که امام هادی(ع) در بعضی موارد اعدام آنها را جایز شمردند. فرقهی اسماعیلیه در ابتدایِ کسب قدرت و تشکیل حکومت در شمال آفریقا بودند، بحثهای خلق قرآن که در زمان مأمون با تنبیه کسانی که آن را مخلوق نمیدانستند انجام میشد، در زمان معتصم به اوج خود رسیده بود. اهل ارجاء و مرجئه دوباره قد علم کردند. اصحاب رأی و اصحاب حدیث میدانداری میکردند. امام هادی(ع) از یک سو با دربار فاسد عباسی و از سوی دیگر با جامعه متشدّد فکری و سیاسی رو در رو بود و عموم مردم نیز بر مالاندوزی و مادیگرایی همت گماشته بودند. با مرگ معتصم، واثق پسر او به حکومت رسید که اشرافیت را دامن بیشتری زد. امام هادی(ع) در چنین شرایط اسفباری از یک سو همچون امام باقر(ع) به سازماندهی دوباره شیعه رو نمود و از سوی دیگر همچون امام صادق(ع) محتوای علمی و فرهنگی مؤمنان را غنیسازی کرد و همچون امام رضا(ع)رنگ و بوی گروههای مدعی را از میان برد و به مانند امام کاظم(ع) مبارزهای علنی و رفتاری در برابر نظام عباسی صورت داد و بهمانند پدرش اخلاق و معرفت و احکام و عرفان و معجزه و کرامت برای شیعیان ظاهر نمود تا ایمان عمومی جامعه را در امان نگاه دارد. تربیت شاگردان متبحر، رجوع دادن مردم به قرآن، بهروز کردن اندیشههای دینی، توصیه بر علم و خردگرایی، مبارزه با شایعات و شبهات، جادوگری، سحر و فسق در جامعه و ... از دیگر اقدامات او بوده است. دوران زندگی امام هادی(ع) به حاکمیت متوکل عباسی رسید و در آن دوران تفکر اعتزال حکومت تبدیل به تفکر اشعری گردید و چرخش عجیبی در همه امور در سطح عمومی و سیاسی و دربار ظاهر شد که به تبع آن امام میبایستی واکنشی مناسب صورت میداد که بهطور بسیار زیبا و معجزهآسایی امام این مهم را به انجام رسانید که بخش کوچکی از عظمت کار او در این کتاب فراهم آمده است. متوکل مردی خونریز و ستمگر بود. اشعریان حاکم بر دربار او، او را بر علیه یاران و دوستداران امام حسین(ع) تحریک کردند و قبر امام حسین(ع) را با خاک یکسان کرد و آنجا را شخم زد و دوستداران و زائران امام حسین(ع) را به قتل رسانید. جدال ترکان در دربار به نهایت خود رسید و سرانجام خود متوکل قربانی این قدرت دوستی ترکان گردید و بهدست آنها به طرز فجیعی به قتل رسید و سرانجام امام هادی(ع) در سال 254 بعد از مدتها تحت نظر بودن، مورد سوء ظن دربار قرار گرفت و بهدست معتمد خلیفه وقتِ عباسی به شهادت رسید و سردار دیگر آسمانی یعنی امام حسن عسکری(ع) امامت را بهعهده گرفتند. امام حسن عسکری(ع) در سن 22 سالگی بر امامت شیعه استوار گردیدند دوران زندگی و امامت امام حسن عسکری(ع) با محاصره کامل نظامی و اطلاعاتی از سوی دستگاه ظالم بنیعباس توأم گردید و دایرهی عملیاتی و علمی امام بسیار محدود گردید و در این شرایطِ سخت بهنظر میرسد که همت آن امام بزرگوار در درجهی اول ادامهی راه پدرش در همهی زمینهها بود و در ادامه، آماده ساختن جامعه برای ظهور و تولد منجی بشریت امام زمان(عج) و تفهیم ارادهی خدا به مؤمنان برای غیبت صغری و کبری ایشان و افشاء توطئه کذابان و دروغگویان مدعی امامت همچون جعفر کذاب بود که در این کتاب تلاش فراوان گشته تا قطرهی کوچکی از دریای رنجهای حاصله بر آن امام در تحقق این مهم را وصف نماییم. در پایان اذعان میدارم که آنچه را که ما در این کتاب ارائه میدهیم قطرهای از دریای معرفتِ آن چهار امام بزرگ نیز نیست.
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
و نهایتاً باید گفت که نویسندهی این نوشتار به قدر وسع کوچک خود به این فهم پرداخته و یقیناً رهروان بزرگ امامان معصوم (ع) چه در گذشته و چه در آینده مقالات و نوشتارهای عظیمتری نوشتهاند و مینگارند که گوشههای دیگر از عظمت رفتار آن مظلومان تاریخ دین را هویدا میکند و لذا خوانندگان، این حقیر را از ناتوانی در بیان آنچه که رخ داده است، ببخشایند و بابت این قصور از پیشگاه آن امامان بزرگ و بخشنده عذر تقصیر میطلبم.
حسین سعادت
امام رضا(ع)
امام صادق(ع) فرمودند:
"... خداوند عزوجل مولودی را بهوجود میآورد (امام رضا(ع)) که از قتلها و خونریزیها جلوگیری میکند، رفع اختلافات و اصلاحِ ذات البین مینماید و پراکندگی و آشفتگی و شکاف را اصلاح میفرماید، خداوند توسط او برهنه و گرسنه را میپوشاند و سیر میکند، خائفین را ایمنی میدهد، باران نازل میکند، بندگان به واسطهی او فرمانبرداری میکنند، او بهترین مرد و بهترین جوان است، قبل ازبلوغش به خانوادهاش بشارت (امامت او) داده میشود، گفتارش حکمتآمیز و سکوتش از روی علم وآگاهی است، مسائل مورد اختلاف مردم را برای آنها بیان مینماید... ."[1]
در سال 153 هجری قمری در مدینه، مولودی بهدنیا آمد که ثمرهی زندگی عابدانه و مظلومانهی او نقطه عطفی در تاریخ زندگی شیعه گردید و فصلی جدید را در تاریخ سلسلهی بنیعباس بنیان نهاد که به انحطاط و فروپاشی اقتدار آن دولت منجر شد. در سال 183 و در 29 سالگی در پی شهادت مظلومانهی پدرش حضرت امام موسی کاظم(ع) در زندان هارونالرشید خلیفه عباسی، به امامت رسید. دوازده سال از امامت ایشان، همزمان با حکومت هارون گذشت و نزدیک به پنج سال ملازم بود با حکومت امین، فرزند هارون و سه سال و اندی از امامت ایشان در کنار مأمون فرزند دیگر هارون طی شد. پنج سال اول کودکیاش هم زمان بود با منصور عباسی و با مرگ این خلیفه[2] دوران نوجوانیاش به مدت 11 سال با حکومت مهدی فرزند منصور همراه گردید. بعد از مهدی فرزند او هادی به مدت یک سال و چند ماه حکومت کرد. امام رضا(ع) در سن 16 سالگی شاهد قیام حسین بن علی بن حسن بن علی(ع) بود که بر علیه بنیعباس شورید و به شهادت رسید و "به شهید فخ" مشهور گردید.
مسعودی مؤلف کتاب مروج الذهب مینویسد: سپاهی که با حسین بن علی بن حسن بن علی(ع) بود 4000 سوار بودند و گروهی از سران بنیهاشم با آنها در این نبرد همکاری کردند و همگی به شهادت رسیدند و عدهی زیادی اسیر و گردن زده شدند و سه روز جنازههای آنها در بیابان ماند و دفن نشد تا درندگان و پرندگان از جثه شان خوردند.[3]
حادثهی فخ بعد از حادثهی کربلا ی امام حسین(ع) دومین حادثهی جانسوز برای شیعیان است.[4] و امام این روزگار سخت را نیز درک کردهاند. با مرگ هادی، حکومت به برادرش هارونالرشید رسید و در روز مرگ هادی و به حکومت نشستن هارون، مأمون فرزند هارون نیز به دنیا آمد[5] (امام 17 سال بزرگتر از مأمون بودند). در نقل تاریخنویسان است که خیزران مادر هادی با سم پسرخود را کشت تا فرزند دیگرش هارون را خلیفه کند.[6]
امام رضا(ع) در این سالها با حکومتی روبهرو بود که ستمگری دولتمردان آن در اوج خود قرار داشت و عیاشی و زن بارگی و میخوارگی درباریان بیحد و اندازه بود. خیزران مادر هارون زنی عیاش و تجملگرا، بود بهطوری که فقط 18000 دست جامه و لباس مزین درقصر خود داشت.[7] در مورد هادی مینویسند که جان مردم برایش هیچ ارزشی نداشت. روزی بر بام کاخ خود آمد و برای تفریح و تفرج با تیروکمان سینهی یکی از غلامان خود را نشانه گرفت و او را کشت.[8]
ابن خلدون نقل میکند که: هادی قصد کشتن و خلع برادر خود، هارون را نیز داشت؛ پس او را از ولایتعهدی خلع و پسرش جعفر را به جای او قرار داد.[9]
طبری از آن هم جلوتر رفته و مینویسد که: هادی حتی به مادر خود رحم نداشت واش مسموم برای کشتن او تهیه کرد؛ اما قبل از او مادر موفق شد با سم پسر را از سر راه خود بردارد.[10] این نوع رفتارها که سران اولیهی بنیعباس به عنوان وارثان پیامبر با مردم و با خود و خانوادهی خود میکردند، با واکنشهای متفاوتی در بین مردم روبرو شد؛ عدهای دست به قیام مسلحانه بر علیه بنیعباس زدند، عدهای دیگر برای کسب منافع دنیا و قدرت و ثروت، میل به ورود در دولت عباسیان نمودند که میتوان از خاندان برمکیان در دوران هارونالرشید و خاندان یعقوب ابن داوود (که تمایل به زیدیان داشت) در دوران مهدی نام برد، که هر دوی این خاندان به کین خلیفه مهدی و هارون قلع و قمع شدند.
و گروه سومی از مردم با دیدن شرایط فوق دست از دین و دینداری یا زهد و تقوی و عبادت شستند و میل به بیدینی و دنیا پرستی و عیش و عشرت نهادند. این گروه خیلی زود به لقب زندیق مشهور شدند که خلفای عباسی در دوران حکومت خود مجبور به جنگ با آنها و نابود کردنشان میشدند. در زمان مهدی عباسی، زندیقیان جنبش بزرگی را بهوجود آوردند؛ بهطوری که مهدی مجبور شد یکی از سرداران خود، به نام عمر کُلواذی را برای کشتار آنان مأمور کند و او بهصورت گسترده اقدام به سرکوب زندیقیان و قتل عام آنها در سراسر کشور کرد.[11]
بعد از مرگ عمر کُلواذی سرکوب زندیقیان بهعهدهی حمدَویّه سردار دیگر مهدی گذاشته شد و زندیقیان بغداد را قتل عام کردند.[12]
اگرچه امرای عباسی بسیاری از مخالفان خود را نیز با برچسب زندیقی از میان برمیداشتند، ولی موج و گرایش مردم به بیدینی و بیتفاوتی در این ایام غیر قابل انکار است؛ بهطوری که مهدی عباسی مجبور شد هزار دار در اطراف بغداد بر پا کند که بهطور دائم زندیقیان را اعدام نماید.[13] او به پسرش وصیت کرد "وقتی تو به خلافت رسیدی، فرقهی زندیقیان که یاران مانی هستند را از میان بردار. آنها دو خدایی هستند، تحریم گوشت میکنند، با خواهران و دختران خود هم بستر میشوند، با ادرار شستشو میکنند، کودکان را میدزدند. برای آنها دار به پا کن و شمشیر در میان آن بنه و با این کار به خدا تقرب جو که من جد تو عباس را در خواب دیدم که به من دستور داد که دو خداییها را بکشم.[14] طبری میافزاید که: فساد آن قدر زیاد بود که حتی به دربار نیز راه پیدا کرد. بهطوریکه هادی دو کنیز خود را که در حال هم جنس بازی بودند گردن زد و در دربار، زنی که زندیق بود، اقرار کرد که از پدرش باردار است.[15] در کنار این حوادث سیاه و تلخ و فضای سر شار از ستم و فسق، امام رضا(ع) در عنفوان جوانی شاهد بیداد دستگاه بنیعباس در حق خانواده و پدر خود حضرت امام موسی کاظم(ع) بود. مهدی عباسی یک بار امام موسی کاظم(ع) را به زندان انداخت (در سال 169) و سپس او را احضار کرد و از وی تعهد گرفت که برعلیه بنیعباس قیام نکند و او را آزاد کرد.[16] اما این فشار و تهدید و زندان زمانی زیادتر شد که هارونالرشید بعد از کشته شدن برادرش هادی به خلافت رسید هرثمة ابن اَعُین سردار عباسی با کمک خیزران مادر هارون و یحیی بن خالد برمکی هارونالرشید را به خلافت رسانید و برای او از همه بیعت گرفت.[17] این چهار نفر دشمنی خاصی با امام موسی کاظم(ع) داشتند. بعد از فوت خیزران، زبیده زن هارونالرشید جای او را گرفت. هارون از همان روز اول خون خوار بودن خود را به اثبات رسانید؛ بهطوری که بعد از خواندن نماز میت بر هادی، سر ابوعصمت خادم هادی را برید و بر نیزه کرد و سپس وارد بغداد شد[18] و به تخت نشست و مدت 23 سال خلیفه عباسی بود. او بعد از چندین بار که امام موسی کاظم(ع) را به زندان انداخت و آزادش کرد، سرانجام در سال 183 امام را که به مدت 14 سال بهطور متناوب در زندانها به سر برده بود، بهوسیلهی غلام سنگ دل خود یعنی سندی بن شاهک (رئیس نظمیه بغداد) مسموم کرد و به شهادت رسانید. مؤلفین کتاب تاریخ الفی معتقدند که در این اقدام یحیی بن خالد برمکی نقش مؤثری داشته است و او به امر هارون رشید زهر را در مجلسی به امام داد و باعث شهادت ایشان شد.[19]
به گفتهی نویسندهی کتاب تجارب السلف در مجلس شهادت امام موسی کاظم(ع) احمد بن حنبل نیز حاضر بود و پنهانی میگریست و چون گفتند: امام رافضی مرد، او گفت: لاو الله العظیم، بلکه امام مشرق و مغرب مرد ... .[20]
ابن خَلّکان در کتاب وفیات الاعیان شهادت امام را پنج روز مانده به ماه رجب سال صد و هفتاد وسه هجری ذکر کرده است [21]. شیخ صدوق میگوید: پدرم حدیثی را نقل کرد که سندش به محمد بن فضیل میرسد که گفت "امام هشتم را روز عرفه در حال ایستاده دیده که دعا میکرد و سپس سر مبارک خویش را حرکت میداد و از وی سبب آن را پرسیدند. فرمود: من برامکه، جعفر و پدرش را نفرین میکردم بر ستمی که بر پدر من روا داشتند و خداوند دعایم را مستجاب کرد و چندی بعد جعفر و پدرش یحیی به عذاب مبتلا شدند و وضع آنها واژگون شد."[22]
شرایط اولیه آغاز امامت امام رضا(ع)
اشرافیت و دنیا پرستی در دوران هارونالرشید به اوج خود رسید و امرا و خلفا و درباریان دست در تاراج اموال مردم داشتند. زمانی که خیزران مادر هارون در سال173 درگذشت ثروت نقدی او 160 میلیون درهم بود. در همین سال محمد بن سلیمان، والی بصره نیز مرد و موجودی نقدی که از وی بر جای ماند، به جز املاک و خانهها و قصرهایش پنجاه و چند میلیون درهم بود. او هر روز یک صد هزار درهم درآمد داشت.[23]
همچنین وقتی که خود هارونالرشید از دنیا رفت، ثروت نقدی او 900 میلیون درهم بوده است.[24] اما وقتی امام رضا(ع) از دنیا رفت، از وی چهار هزار درهم بدهی باقی مانده بود که آن را به فردی نیازمند بخشیده بود که امام جواد(ع) آن را پرداخت کرد. در حالی که امام رضا(ع) در لحظهی شهادت ولیعهد حکومت عباسی بودند.
از قول کلینی آورده شده که شخصی به نام مطرفی اعلام داشتند: وقتی امام رضا(ع) بدرود زندگی گفت، چهار هزار درهم به من بدهکار بود. با خودم گفتم مالم از بین رفت که امام جواد(ع) به دنبال من فرستاد و همه چهار هزار درهم را به من داد.[25] مسلماً در یک چنین جو ظالمانهای که فقر بر اکثریت جامعه حاکم بوده و عدهای خاص در عیش، عشرت، فساد باشند، قیامهای مسلحانه و عدالتخواهانه صورت میپذیرد، که درست یا غلط به مطالبه حق و عدالت بر میخیزند. از علویان، ابراهیم بن طباطبا و علی بن حسن بن ابراهیم دست به قیام مسلحانه زدند و کشته شدند و از زیدیان یحیی بن عبدا... در سال 175 در دیلم قیام کرد و شوکتی عظیم حاصل نمود، اما با فریب فضل بن یحیی تسلیم هارون شد و سپس به زندان افتاد و در زندان مرد.[26] در شام در سال 176 شورش عظیمی به پا شد و جنگ بین قبایل آنجا دو سال طول کشید. در موصل و مصر، فرماندهان دست به شورشهای متوالی زدند. در سیستان، خوارج علم شورش برداشتند و هارون، علی بن عیسی بن ماهان را به حکومت خراسان فرستاد که در جنگهای متناوب بر علیه خوارج سیستان شرکت کرد.[27] بر اثر بیلیاقتی فرماندهان شمال آذربایجان و ستمهایی که بر خزریان کردند، قوم خزر به آن جا حمله کرد و مسلمانهای زیادی را کشت و یک صد هزار اسیر گرفت. ابن اثیر مینویسد: "خزریان لشکر کشیدند و مسلمانان و اهل ذمه را خون بریختند و بیش از یک صد هزار اسیر کردند و پرده چندان دریدند که چونان آن در زمین کسی نشنیده بود."[28]
دوران امامت امام رضا(ع) در یک چنین جو سیاسی، نظامی حکومت بنیعباسی آغاز شد که آهسته آهسته علویان انگیزههای بیشتری را برای شورش و انقلاب بر علیه بنیعباس بهدست میآوردند و در آیندهای نه چندان دور، قیامهای گسترده و پی در پی آنها آغاز شد و به حدی رشد کرد که مأمون مجبور شد، امام رضا(ع) را به عنوان ولیعهد به نزد خود آورد تا این شورشها آرام گیرد. هارونالرشید که یکی از بیرحم ترین خونریزهای عباسی بود، بهسوی طوس برای سرکوب رافع بن لیث سردار شورشی خود لشگر کشید و بیمار شد و در طوس درگذشت. او موفق بهدستگیری رافع بن لیث نشد، اما برادر وی را اسیر کردند و نزد هارون آوردند و هارونالرشید چند ساعت قبل از مرگ خود قصابی حاضر کرد و به او دستور داد تا برادر رافع را در جلوی چشمان همگان سر ببرد و سپس بدن او را به 400 قطعه تقسیم کرد و چند ساعت بعد از دیدن جنازهی مثله شدهی او، بر اثر بیماریاش درگذشت.[29]
هارونالرشید به خاندان امامت بسیار سخت میگرفت و هرکسی که به هرشکل با امام موسی کاظم(ع) در ارتباط بود، مورد خشم یا کشتار او واقع میشد. بهطوریکه نقل شده است همزمان با به شهادت رساندن امام موسی کاظم(ع)، 60 نفر از جوانان خاندان او را در زندان گردن زد[30]. این فشارها به قدری بود که حتی هیچ کسی جرأت نمیکرد که برای ازدواج با دختران امام قدم پیش بگذارد. یعقوبی در تاریخ خود آورده است که موسی بن جعفر 18 پسر و 23 دختر داشته است که دخترانش شوهر نکردند[31] و در منابع شیعه دختران وی را 21 تن ذکر کردهاند که تنها یک یا دوتن از دختران او ازدواج نمودند. (اینکه چرا امام تعداد فرزندانشان زیاد است، دلایل خاصی دارد که در آینده به آن اشاره خواهیم کرد.) دلایل این عدم ازدواج و تنها ماندن دختران امام را شاید بتوان چنین استدلال نمود :
اولاً: نزدیک شدن به این خاندان، عقوبت ستمگران بنیعباس را در پی داشت که کمتر کسی جرأت این کار را داشت.
ثانیاً: آن دسته از شجاعان و واجدین شرایط عموما ًبهدست حکام بنیعباس به شهادت رسیده بودند که در روایات قبل، شهادت 60 نفر از جوانان را بیان کردیم. آیت ا.. مرعشی نجفی میفرمایند: "اگر کسی اقدام به ازدواج با دختران موسی بن جعفر(ع) مینمود، امکان دستگیری حتی اعدام برایش فراهم میشد".[32] این فشارها آن قدر زیاد بود که حتی ام سلمه دختر امام که در مصر ازدواج کرده بود، مجبور به طلاق شد. یعقوبی در این رابطه مینویسد: امسلمه دختر موسیبنجعفر در مصر به ازدواج قاسم بن محمد بن جعفر بن محمد درآمد و در اینباره میان قاسم و خویشانش جریان سختی پیش آمد تا آنجا که قاسم قسم خورد که جامه از وی دور نکرده، جز آنکه او را به حج برده و منظوری نداشته[33]. از متن سخن یعقوبی مشخص است که خانوادهی داماد در شرایط سختی برای این ازدواج قرار گرفتند بهطوری که او را وادار به طلاق دادن همسر کردهاند تا جان خود را حفظ نمایند.
ثالثاً: هارونالرشید، کل خاندان امام موسیبنجعفر(ع) را در محاصرهی اقتصادی قرار داده بود و راههای باز شدن مال و کسب درآمد را به روی خانوادهی امام بسته بود و فقر و تنگدستی بر 39 فرزند امام موسی کاظم(ع) حاکم شده بود، بهطوری که امکان اقتصادی برای ازدواج دختران به حداقل رسیده و خواستگاران هیچگونه بهرهمندی مالی و رفاهی در ازدواج با آنها بهدست نمیآوردند و میبایست که کاملاً در فقر و تنگدستی به سر ببرند. در یکی از ملاقاتهایی که بین هارونالرشید و امام موسی کاظم(ع) صورت گرفته، در گفتوگوی بین آنها هارونالرشید از امام سؤال میکند که چند اولاد داری؟ امام میفرماید: بیش از سی فرزند دارم؛ فلان قدر پسر و فلان قدر دختر. هارون گفت: چرا دخترها را به عموزادگان و سایر افراد مناسب آنها تزویج نمیکنی؟ حضرت فرمودند: دستم خالی است. هارون گفت: وضع زمین چطور است؟ فرمود: بعضی اوقات محصول دارد و بعضی از اوقات ندارد. هارون پرسید: آیا مقروض هستید که امام فرمودند: بله. پرسید: چقدر؟ امام فرمود: ده هزار دینار و.... هارون بعد از ملاقات با امام به فضل بن ربیع، وزیر خود فقط دویست دینار در کیسهای سیاه داد تا به موسی بن جعفر(ع) بدهند و به فضل گفت: به موسی بن جعفر(ع) بگو: فعلاً دست ما تنگ است. مأمون پسر هارون که در این مجلس حضور داشته است به پدرش میگوید: ای امیرالمؤمنین به دیگران که بعضیها را حتی نسبشان را نمیشناسی، حداقل پنج هزار دینار داده ای، اما به موسی بن جعفر فقط دویست دینار میدهید ؟هارون به پسرش رو کرد و گفت: خفه شو. بیمادر! اگر آنچه که او میخواهد به او بدهم، فردا با صدهزار شمشیر زن از شیعیان او روبهرو میشوم. فقر این مرد و خانوادهاش برای من و شما اطمینانآورتر از باز بودن دست آنها است. [34] از متن این روایت که قدری نیز طولانی است، چنین بر میآید که هارونالرشید کاملاً امام را در تنگنای اقتصادی قرارداده است و امام به این فقر شدید اذعان دارند و بیان میدارند که دخترانم را به دلیل فقر نمیتوانم همسر بدهم. در روایتی دیگر فرزند فقیر امام موسی(ع) بعد از شهادت او با امام رضا(ع) به مخاصمه برخواست و میپنداشت که پدر گنجی برای آنها ذخیره کرده.[35] حتی بعضی از اعضای خانواده امام به دلیل فقر به عباسیان میپیوستند.
رابعاً: در آن مقطع تاریخی بسیاری از علویان و خاندان سادات در راستای حق و خط مشی درست مبارزه قرار نداشتند و به خطوط موازی امامت و غیر اصیل آن ملحق شده یا خود خط جداگانه تأسیس میکردند. این گرایش به باطل چنان گسترش یافت که حتی بعضی از فرزندان و برادران امام کاظم(ع) یا فرزندان برادرانش، عملاً به ایجاد فرقههای دیگری از شیعه پرداختند؛ مانند افطحیه و واقفیه و.... (در این زمینه در آینده بحث جامعی صورت خواهد گرفت). این وضع دو وجه داشت: وجه اول این که این افراد با توجه به افکار جدید حاضر به ازدواج و وصلت با خانوادهی امام کاظم(ع) نمیشدند و وجه دوم این که دختران امام(ع) در صورتی که آنها داوطلب ازدواج میشدند، حاضر به پذیرش این گونه افراد برای زندگی مشترک نبودند.
خامساً: این که دستگاه عباسی با فریب و دادن مال و مقام به خانواده و آشنایان امام، آنها را جذب کرده و امکان ازدواج و گسترش خانوادهی امام را از بین میبردند.
در کتاب مقاتل الطالبین ابوالفرج اصفهانی آمده است که: "یحیی بن خالد، مالی را برای علی ابن اسماعیل برادرزادهی امام فرستاد و او را به بغداد فراخواند تا اطلاعات داخلی امام را کسب نماید. امام بعد از آگاهی از این کار نزد برادرزادهی خود رفت و او را از رفتن به بغداد منع کرد. اسماعیل گفت: فقیرم و بدهی دارم و چارهای ندارم. امام فرمودند: اسماعیل! متوجه باش و از خدا بترس و کودکان مرا یتیم نکن" و او همهی اطلاعات را در اختیار یحیی بن برمک گذاشت و یحیی هارون را آمادهی شهادت امام نمود.[36] اینگونه جذبها که حتی به شهادت امام منجر شد، بهطور مرتب صورت میگرفت و لذا کسی به خواستگاری دختران امام نمیآمد و اگر میآمد آنها حاضر به ازدواج با این اشخاص نمیشدند و قطعاً دلایل دیگری برای عدم ازدواج دختران امام وجود دارد که و ا... اعلم.
شیخ صدوق مینویسد: "موسی بن جعفر(ع)کسی نبود که مال اندوزد، ولی آن حضرت در دوران هارونالرشید بود و دشمنان زیادی داشت و نمیتوانست اموال جمع شده را به مستحقین برساند و برای تقسیم بهدست افراد مختلف دهد، مگر به اندکی از موثقین؛ آن هم در نهایت پنهانی."[37]
از بیان صدوق مشخص میشود که وجوهات، در زمان امام موسی کاظم (ع) جمعآوری میشده، ولی بهعلت محاصرهی شدید و تحت نظر بودن ایشان این وجوهات نزد کسان دیگر و دور از دسترس امام قرار میگرفته و از آنجا بین نیازمندان پخش میگردیده است. بعضی از صاحبنظران میگویند: در آن دوران همین انباشت وجوهات در دست عدهای که آنها را جمع میکردند، سبب شد که طمع در مالکیت آن نمودند. از همین انگیزه بود که اندیشهی وقف و واقفیه گرایی بهوجود آمد. بعضی از متصدیان جمعآوریکنندهی اموال و وجوهات مردم، اعلام کردند که امام موسی کاظم (ع) امام قائم و امام زمان است و به غیبت رفته و امامت متوقف شده است تا این اموال را تصاحب نمایند. هنگامی که امام موسی بن جعفر(ع) به شهادت رسیدند، ابوحمزهی بطائنی سی هزار دینار و زیاد بن مروان قندی هفتاد هزار دینار و عثمان بن عیسی رواسی سی هزار دینار از وجوهات را در اختیار داشتند، اما تمایلات نفسانی و انگیزههای شیطانی، آنها را از تسلیم این اموال به فرزند امام و جانشین پس از او باز داشت و آنان را برانگیخت که مرگ امام موسی بن جعفر(ع) را انکار کنند و او را زنده در نزد پروردگارش مرزوق بدانند و اموال را نگه دارند تا بازگردد و به او تسلیم کنند. کارگزار امام موسی بن جعفر(ع) در مصر، عثمان بن عیسی وجوهات را تصرف کرد و به امام رضا(ع) نوشت پدر تو نمرده و او زنده و پاینده است وهرکسی بگوید او مرده، یاوه گفته است و من اموال را خود تقسیم کردم.[38] البته علل گرایش به واقفیه متعدد است که ما در آینده به آن اشاره خواهیم کرد، ولی یکی از دلایل اصلی آن تصاحب وجوهات بوده است و سه تن از بنیانگذاران واقفیه، همین افراد نام برده بودهاند. بنابراین در اثر فشار بنیعباس، امام از دسترسی به وجوهات نیز محروم بوده و کاملاً در شرایط فقر به سر برده است.
امام رضا(ع) فرزند امام موسی کاظم (ع) وارث یک چنین خانوادهی تحت فشار و مظلومی گردید که حتی بعضی از برادرانش او را قبول نداشتند. امام موسی بن جعفر(ع) وصیتنامهای را تنظیم کرد و در آن امام رضا(ع) را وصی و جانشین خود کرد. برادر او عباس بن موسی از این بابت به عمران قاضی، قاضی مدینه شکایت کرد و به وی گفت: در وصیت نامه، پدرم برای ما گنج گذاشته که علی بن موسی حاضر به پرداخت آن به من نیست و وصیتنامهی امام را بدون اجازه گشود و متوجه شد که وصی پدر تنها امامرضا (ع) است و باز هم از ادعای خود دست بر نداشت و امام (ع) از خداوند خواست که کار او را اصلاح نماید و شیطان را از او دور گرداند.[39]
از این روایت مشخص میشود که امام موسی کاظم(ع) وجوهات را بین فرزندانش تقسیم نمیکرد. و فرزندان میپنداشتند که در وصیتنامهی پدر شاید مالی که آنها گنج میدانستهاند برایشان باقی مانده باشد. این اثباتِ همان دلیل است که وجوهات یا بهدست امام نمیرسید، یا بسیار کم میرسیده که همان نیز بین نیازمندان تقسیم میشد.
امام رضا (ع) در سن 29 سالگی به امامت رسیدند و مسئول هدایت جامعهای شدند که در آن، خانوادهی خود ایشان و پدرش در معرض فقر، زندان، شهادت، مظلومیت و غربت قرار داشتند و این شرایط به اختلاف و بیتوجهی افراد درون خانواده نسبت به هم و از بین رفتن اتحاد عمومی خانواده منجر شده بود. چندین تن از یاران پدر سر به مخالفت برداشتند و فرقهی جدیدی را بنیان نهادند که در نسلهای آینده دشواریهای زیادی را برای امام جواد(ع) و امام هادی(ع) فراهم آورد. از میان عموزاده ها، محمد پسر اسماعیل فرزند امام صادق(ع) به عنوان قطب فرقهی اسماعیلیه قد برافراشت و این فرقه خیلی زود رو به گسترش نهاد و در آیندهی سیاسی حکومت بنیعباس نقش اساسی ایفا نمود. از همه مهمتر بسیاری از خانوادهی پدری ایشان میل و گرایش به اندیشهی زیدیه پیدا کرده بودند و بهدلیل هویت مبارزاتی که این فرقه داشت، بسیار طرفدار و مرید پیدا میکرد. شرایط ظلم شدید بنیعباس از یک سو و اعتقاد به امام قائم به سیف و آمادهی جهاد در تفکر زیدیه از سوی دیگر و همچنین اندیشهی سیاسی وحدت گرای زیدی که بین شیعه و سنی به ظاهر وحدت ایجاد میکرد، خانواده و دوستان دور و نزدیک امامت را به گرد خود جمع مینمود. علویان درون خانوادهی امامت از زمان منصور عباسی با قیام نفس زکیه و برادرش ابراهیم بن عبدا… محض، خود بهطور جداگانه به مبارزه با عباسیان پرداخته بودند که همین روند در زمان امام کاظم (ع) و سپس در زمان امام رضا (ع) و همین طور در آینده نیز ادامه یافت. در مجموع از میان یاران و خانوادهی بزرگ امام رضا (ع) در زمان ایشان چهار جنبش مستقل موجود بود: اسماعیلیه، زیدیه، واقفیه و گروههای مستقل مبارزه جو برعلیه بنیعباس، بعضی از این گروههای مستقل به لحاظ تفکر و خط مشی به امامت نزدیک بودند. خطرناکتر از آنها، فرقههای راستگرای شیعی یعنی اهل غلو) غلات) و اهل تقصیر (مقصره) بودند که از این دوران به بعد کاملاً و علناً بین مردم نمود یافتند و عدهی زیادی را به دور خود جمع نمودند. امام رضا(ع) و سه امام بعد از ایشان از درون خانواده و دوستان شیعی خود با یک چنین جریانات خطرناکی رودر رو بودند. قدری دورتر اما باز هم از درون خانوادهی بزرگ هاشمیان، رجال بنیعباس قرار داشتند که آنها هم مدعی فکر و خطی در برابر امامت اصیل شیعه بودند و بر همین باور اقدام به انقلاب و گرفتن حکومت کرده و برعلیه بنیامیه قد علم کردند و آنها را برانداختند. آنها خود را وارث به حق رسول اکرم (ص) میشماردند و لقب امام و امیرالمؤمنین بر خود نهاده و مظاهر ظاهری دین را رعایت میکردند و خود را شیعه علی و رهبرشان را مورد رضای آل محمد(ص) به حساب میآورند. آنها به لحاظ اعتقادی صاحب تفکر و اعتقادات مخصوص به خود بودند و رجال دانشمند و عالمان زیادی را برای تبیین اندیشهی خود جذب کردند و با امکانات مالی وسیعی که در اختیار داشتند، آنها را به تدوین اعتقاد و افکار بنیعباسی گماشتند؛ که کتب بسیاری در این مهم برایشان تهیه کردند که میتوانست مردم را بهسوی خود جلب نماید. قویترین رجال و با سواد ترین سیاستمداران آنها مأمون عباسی است که خود فردی بسیار دانشمند و متفکر بود و توانست عدهی زیادی را بهصورت تئوریک و سمپاتیک جذب بنیعباس نماید و در زمان او بود که از بنی هاشم طرفدار بنیعباس آمار گرفتند که سی و سه هزار نفر از بنی هاشم از مریدان بنیعباس بودند.[40] همه این گروهها در دوران امامت امام رضا (ع) سر به شورش نهادند و حرفهای گفتنی خود را به جامعه عرضه کردند و چون همگی خود را به خاندان آل رسول منتسب میدانستند، میتوانستند برای خود در جامعه طرفدار و هواخواه بیابند. ظلم بیاندازهی دوران هارونالرشید چنان بالا گرفت که با مرگ این خلیفهی خونخوار، اقتدار اعراب بنیعباس خیلی زود فروریخت و دیگر اعراب عباسی نتوانستند به آن اقتدار دست یابند و چندی بعد این ایرانیان و ترکها و فراغنه و... بودند که بر دستگاه عباسی حکمرانی میکردند و خلفا تحت اسارت نظرات و امیال آنها قرار گرفتند. (در این زمینه در آینده صحبت بیشتری خواهد شد).
حکومت امین آغاز خیانت بزرگان بنیعباس به یکدیگر بود. هارون سه پسرش را ولیعهد خود کرد و قسم نامهای را به نام آنها در کعبه آویخت که ابتدا امین، سپس مأمون و پس از او مؤتمن خلیفه شود. اما همانطور که هارون به کمک مادرش برادر خود هادی را کشت، این برادرکشی در میان فرزندان او نیز جاری شد و مأمون برادر خود امین را به کمک ایرانیان در هم شکست و طاهر ذوالیمینین سردار ایرانیِ سپاه مأمون، سر امین را برای برادرش فرستاد. فضل بن ربیع وزیرِ عربِ عباسی که وزیر هارون نیز بود، امین را تحریک کرد تا مأمون را از ولیعهدی خلع کند و این امر باعث شد که هرثمة بن اعین سردار قدرتمند و سرسپردهی هارون بهسوی مأمون جذب شد و از سوی دیگر با پدید آمدن این شرایط دو خانوادهی بزرگ ایرانی که از هوشمندی و موقعیت سنجی بالایی برخوردار بودند، مأمون جوان را در میان خود گرفتند. یعنی خانوادههای سهل به رهبری دو برادر، فضل و حسن بن سهل و خانوادهی طاهریان به رهبری طاهر بن حسین ملقب به طاهر ذوالیمینین. خانوادهی اول سیاستمدار و مدیر، خانوادهی دوم جنگجو و شجاع و وفادار؛ چیزی که هر رهبری به آن دو نیازمند است.
اکنون ایرانیان در برابر اعراب قرار داشتند. مادر مأمون یک ام ولد ایرانی بود به نام مراجل از بادغیس[41] که انگیزهی ایرانیگری را در وی تشویق مینمود. عباسیان اصیل که گرد امین و مادرش زبی و وزیرش فضل بن ربیع و سردارش علی بن عیسی بن ماهان را گرفته بودند به خوبی میدانستند که مأمون اقتدار عربیت بنیعباس را بر خواهد انداخت. اما هیچکدام آنها کیاست و مدیریت مبارزه با این گروه قدرتمند مأمونی را نداشتند. سپاه 40 هزار نفری علی بن عیسی بن ماهان براثر غرور فرماندهانش، در برابر سپاه کمتر از چهار هزار نفری طاهر بن حسین شکست خورد و سر علی بن عیسی را نزد مأمون فرستادند[42] و در سال 198 بغداد بهوسیلهی دو سردار مأمون یعنی هر ثمة بن اعین و طاهر بن حسین به محاصره درآمد و این طاهر بود که زودتر از هرثمه بر امین دست یافت و قبل از آنکه بنیعباس بتوانند خود را برای تبانی با هرثمه و دیگر عرب بنیعباسی درون سپاه مأمون هماهنگ کنند و جان امین را حفظ نمایند، بر امین فرزند عرب هارون دست یافت و سر او را برید و دست خداوند از آستین دابهی طاهری بر علیه هارون و خانوادهاش بیرون آمد و سر فرزند ارشد آن ظالم که از ظلم پدر حمایت میکرد، به دربار مأمون در مرو فرستاده شده و حکومت نزدیک به پنج سالهی او بر انداخته شد.[43]شاید کشتن امین تلافی کشته شدن ابومسلم خراسانی بهدست منصور عباسی، جد بزرگ هارون باشد که خلیفهی عباسی سر سردار ایرانیاش را برید [44] و اکنون بعد از 51 سال سر امین، خلیفهی عباسی بهدست سردار ایرانی بریده میشود.[45] پس از این حادثه تحولی بزرگ در سراسر جامعهی عباسی آغاز شد. تحولی که از زمان صدر اسلام تا آن زمان سابقه نداشت و یکباره کل جامعهای که حدود سه قارهی امروز را در بر داشت، در شرایطی وارد شد که کنترل ابعاد مختلف آن بسیار سخت و غیر قابل باور بود. این شرایط مصادف بود با پنج سال آخر عمر حضرت امام رضا(ع) و آغاز امامت سه امام پس از ایشان که حدود 65 سال به طول انجامید.
انفجار ایدئولوژیها
ظهور ایدئولوژیهای موازی امامت امام رضا(ع) از درون خاندان امامت
مهمترین دست آورد تسلط ایرانیان بر بغداد پایتخت قدرتمند عباسی، آزادی اندیشه و از کنترل خارج شدن باورها و اعتقادات موجودِ پنهان و آشکار درون حکومت عباسی بود که از هر گوشهای سربرآورد. ایدئولوژیها، تقسیمبندیهای مختلفی داشتند: دستهای از آنها مدعی برحق بودن در خاندان آل رسول و محق بودن آنها درگرفتن خلافت و رهبری مردم بودند. همانطوری که قبلاً اشاره شد، از درون خانوادهی امامت و فرزندان امامان پیشین، افراد مختلفی داعیهی خلافت و رهبری کرده و بر علیه نظام نیم بند موجود قیام کردند. مورخین به این گروه لقب طالبیان (فرزندان ابوطالب) را دادهاند. در سال 198 مأمون، ولایات عراق و اهواز و بصره و کوفه را به حسن بن سهل برادر فضل بن سهل سپرد. بین حسن بن سهل و طاهر بن حسین و هرثمه اختلافاتی پیدا شد و آنها نتوانستند به سرعت بر اوضاع مسلط شوند. لذا شخصی به نام حسن هرش در مصر به عنوان اولین طالبی در حکومت مأمون قیام کرد.طبری مینویسد:
"او بسیاری از بدویان و مردمان سفله (پست) را گرد خود جمع کرد و شعار رضایت از آل محمد(ص) داد. (این شعار همهی طالبیان بود که میگفتند به شخصی رهبری خواهند داد که مورد رضای آل محمد(ص) باشد). او بهسوی نیل رفت و خراج گرفت و بر بازرگانان هجوم برد و دهکدهها را غارت کرد."[46] او در سال بعد بهدست بن زهیر سردار مأمون شکست خورد و کشته شد. دومین طالبی محمد بن ابراهیم ملقب به ابن طباطبا بود که در کوفه قیام کرد. او نیز شعار رضای آل محمد میداد. سردار ناراضی هرثمة ابن اعین به نام ابوالسرایا از ابن طباطبا حمایت نمود و کوفه را فتح کرد و مردم را به بیعت با او دعوت نمود .[47] کار ابوالسرایا بالا گرفت و چون ابن طباطبا را سد راه خود میدید، بنا بر گفتهای او را مسموم کرد و خود جایش را تصاحب کرد. او نیز در سال بعد (سال 200) بهدست هرثمه اسیر شد وحسن بن سهل او را اعدام کرده، سر از تنش جدا نمود.[48] البته ابوالسرایا بعد از مسموم کردن ابن طباطبا یکی دیگر از خاندان ابوطالب به نام محمد بن زید بن الحسین بن علی(ع) را به عنوان رضای آل محمد نامید و مردم را به بیعت با او فراخواند.[49] در همین سال 200، طالبی دیگری در یمن به نام ابراهیم بن موسی قیام کرد. او برادر امام رضا(ع) و یکی از پسران امام موسی کاظم(ع) بود.طبری مینویسد: "او آنقدر در یمن مردم را کشت و اسیر و مال گرفت که به او لقب قصاب دادند.[50] وی سرانجام در نبردی با سپاهیان مأمون شکست سختی خورد و یارانش کشته شدند.[51]
طالبی دیگری به نام محمد بن جعفر صادق(ع)، ملقب به دیباج در مدینه قیام کرد و او را بدین سبب دیباج خواندند که هم زیبایی ظاهری و هم زیبایی باطنی داشت. امام رضا(ع) که آن زمان در مدینه بود، او را از این کار بازداشت؛ اما او توجهی به سخنان امام نکرد و نهایتاً شکست خورد و تسلیم گردید و او را به خراسان نزد مأمون فرستادند و در آنجا مرد[52]. طالبی دیگر دربصره دست به شورش زد؛ به نام زید بن موسیبنجعفر. او نیز برادر امام رضا(ع) بود. او در انقلاب خود بعد از فتح بصره تمام خانههای عباسیان را آتش زد و اموال آنها را مصادره نمود و به زید النار (زید آتش) مشهور گشت. اکنون مشخص میشود که آن همه سختگیری و ستم در حق امام موسی کاظم(ع)، چه واکنشی را در میان خانواده و فرزندان او ایجاد کرد که دو تن از فرزندان او در یمن و بصره اقدام به خونریزی و جنگ و جدال بر علیه بنیعباس نمودند.
در چنین شرایطی از قیام علویان و طالبیان بود که مأمون برای آن که دامنهی آتش این اعتراضات را بخواباند، امام رضا(ع) را از مدینه به مرو آورد و او را ولیعهد کرد و برادر دیگر امام رضا(ع) یعنی عباس بن موسی کاظم(ع) را حاکم کوفه نمود، تا آنجا را که در تصرف اعتقادی و سیاسی خاندان ابوطالب بود، آرام کند. عباس بن موسی کاظم(ع) که در دام سیاست مأمون افتاده بود از دو سو در فشار قرار گرفت. اول عباسیان که به حکومت مأمون و ولیعهدی امام رضا(ع) راضی نبودند. دوم طالبیان افراطی شیعه که او را سازشکار و خیانت پیشه نسبت به طالبیان و مأمور سرسپردهی مأمون میدانستند. این گروه دوم دو رهبر داشتند: یکی علی بن محمد بن جعفر صادق(ع) که رهبر دینی آنها بود (و پسر محمد دیباج که در خراسان بود) و دومی ابوعبدا... برادر ابوالسرایا که سردار جنگی بود و به خونخواهی برادر برخواسته بود. طالبیان کوفه به رهبری دو شخص مذکور، بر علیه عباس بن موسی بن جعفر(ع) والی کوفه قیام کردند و سیاست پیچیدهی سرداران مأمون در عراق و اتخاذ روش خالی کردن پشت دوست از سوی آنها باعث شد که عباس بن موسی بن جعفر(ع) از سپاه طالبیان کوفه شکست خورده و کشته شود و سردار مأمون، حمید بن عبدالحمید که از سوی حسن بن سهل برای کمک به وی مأمور شده بود، از این کمک خودداری کرد و او را در برابر طالبیان تنها گذاشت، تا شیعیان خاندان علی(ع) خود به جان یکدیگر بیفتند و خود را قتل عام کنند.[53]نوهی امام صادق(ع) پسر امام کاظم(ع) را سر برید. نوهی امام صادق(ع) فرزند محمد دیباج به دنبال رضای آل محمد و حکومت علویان بود و پسر امام کاظم(ع) عباس بن موسی نیز به دنبال تحکیم حکومت مأمون و بیعت گرفتن برای او بود. اینها دو انحراف بزرگ در خاندان وابستگان امامت بودند که امام رضا(ع) با چشم خونبار شاهد این انحرافات است.
اکنون در خراسان دو تن از نزدیکان امام رضا(ع) اسیر مأمون هستند، محمد دیباج عموی امام و زیدالنار برادرش. مأمون زیدالنار را به امام رضا(ع) سپرد تا هر تصمیمی بخواهد در موردش بگیرد. در دیدار امام رضا(ع) با برادرش بعد از تسلیم وی توسط مأمون، سخنانی رد و بدل شده که حاکی از نوع ایدئولوژی اعتقادی طالبیان دارد که تفکر خطرناک همهی انقلابیون شیعه بدون رهبری امام معصوم بر علیه بنیعباس است. در متن این سخنان چند چیز جلب توجه میکند:
1ـ امام خطاب به برادرش میفرماید: شما ادعا میکنید که چون فرزند فاطمه(س) هستید، آتش جهنم بر شما وارد نمیشود ؟ بدانید به خدا قسم این امر بر حسن و حسین و فرزندان بلاواسطهی آن حضرت که خاص هستند (که امامان معصومند) میباشد و لا غیر و نه هیچکس دیگر از فرزندان فاطمه(س).
2ـ طالبیان میپنداشتند عبادت و بندگی پیش خدا به دلیل بودن از نسل فرزندان فاطمه(س) برایشان اهمیتی ندارد. امام خطاب به زید میفرماید: تو باور داری که پدرت موسیبنجعفر اطاعت خدا کند، روزها روزه بگیرد و شب را به نماز بایستد و تو معصیت و نافرمانی خدا کنی، سپس در روز رستاخیز هر دو در عمل مساوی بایستید و جزای هر دو بهشت باشد؟؟ (باور بسیار غلطی است).
3ـ امام میفرماید: این که نافرمانی از خدا مستحق عذاب است؛ نه بر فرزندان امام، بلکه بر فرزندان بلافصل پیامبران نیز جاری است و اشاره به آیه 46 سوره هود که در مورد پسر حضرت نوح(ع) است کرده و آیه را تلاوت میکند که "قال یا نوح انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح" ای نوح به درستی که او از اهل تو نیست، زیرا از عمل نادرست است.
4ـ امام میفرماید: هرکسی از فرزندان خاندان ابوطالب اگر از ما اهل بیت پیروی کند، از خدا اطاعت کرده است. زید به او گفت: من برادر شما هستم. امام فرمود: نه، تو برادر منی هنگامی که خداوند عز وجل را اطاعت کنی.
5ـ امام به زید فرمودند: ما این موقعیت را بهدست نیاوردهایم، مگر با تقوی و پرهیزگاری. هرکسی تقوی نداشته باشد و فرمان خدا را رعایت نکند، هرگز از ما نیست و ما از تو نیستیم.
6ـ امام فرمودند: ای زید مبادا شیعیان ما را که بر آنها تسلط یافتی، کوچک شماری و زورگویی کنی که این سبب از میان رفتن موقعیت و سیادت تو است. شیعیان ما به خاطر علاقه به ما مورد تجاوز و ستمگری مردم هستند و ریختن خون و بردن اموال آنها را حلال میشمارند.
7ـ امام رو به گویندهی حدیث کرده و میگوید هر کسی با خدا دشمنی کند، او را دوست مگیر هرکس که باشد و از هر طایفه که باشد. و خود امام تا آخر عمر دیگر با زید حرفی نزد و با او قطع رابطه کرد.[54]
خلاصهی سخنان امام رسانندهی آن است که ایدئولوژی طالبیان، بر حق دانستن خود از خطا و بیتوجهی به عبادت و بندگی، روا داشتن ستم بدون عذاب آخرت بر بندگان، سرکوب شیعیان واقعی خاندان امامت، عدم اعتقاد به امامت امام رضا(ع) و سلسلهی معصومین، دوستی با دشمنان خدا، فخرفروشی بر ضعیفان و زیردستان و... میباشد. البته به نظر میرسد که مأمون با سپردن زیدالنار به امام رضا(ع) بر این باور بوده که امام زید را به خاطر رفتارش مؤاخذه و تنبیه یا محکوم به مرگ میکند که اگر این کار را انجام دهد، یک اختلاف دیگر و برادرکشی در خاندان امامت اتفاق افتاده و اگر این کار را نکند، گذشت در حق ظالم کرده که زیر سؤال است. لذا امام در شرط قبول ولیعهدی خود نکتهای را برای همین امور گنجانده بود که او در مورد عزل و نصب یا تنبیه هیچکس وارد عمل نشود و مأمون این اصل را پذیرفته و بر این تعهد، امام ولیعهد مأمون شد و لذا به خاطر این تعهد که قطعاً از ذهن مأمون خارج بود، امام تصمیمی برای زیدالنار نگرفته و او را رها کرد و ارتباط خود با او را قطع نمود. امام شرایط پذیرفتن ولیعهدی را در چند مورد طرح کردهاند. یکی از آنها این است که ولیعهد باشند، بدون مسئولیت ولیعهدی و فرموده اند: من در این امر ولیعهدی داخل نشده ام، مگر داخل شدن کسی که از آن خارج است[55].
قیام تئوریک بنیعباس و طرحِ دوبارهِ برتریِ نژادیِ عرب
این انفجار ایدئولوژی که از درون خاندان خود امام رضا(ع) آغاز شده بود، منحصر به این خاندان نبود. با حاکمیت مأمون، تئوریسینهای بنیعباس که دو عامل مهم را در کنار مأمون میدیدند، دست به اقدامی تئوریک و انقلابی بر علیه مأمون زدند. آن دو عامل، یکی وجود ایرانیان در دستگاه رهبری نظامی و سیاسی مأمون بود و دیگر، ولیعهدی امام رضا(ع) که امکان خروج خلافت از دست بنیعباس را فراهم میکرد. لذا، در هرج و مرج آن روزهای بغداد که حسن بن سهل نیز با سرداران خود در حال اختلاف بود و کوفه و بصره در انقلاب طالبیان و زدوخورد با قوای دولتی بود، عباسیان توانستند در بغداد عامل مأمون را خلع و به جای او ابراهیم بن مهدی عباسی را به عنوان خلیفه انتخاب کرده و با وی بیعت کنند و در سال 202 او را با لقب مبارک به خلافت رسانند. این حوادث و شورشها، توسط فضل بن سهل از چشم مأمون دور داشته شد. عباسیان لباس سبز مأمون را که به جای لباس سیاه عباسیان مد شده بود نمیپذیرفتند. حاکمیت طالبیان وعلویان را بسیار بد میدانستند. آمدن ایرانیها به دربار را مایهی ننگ تلقی میکردند. آنها رفتن پایتخت از بغداد به مرو را بسیار غلط میدانستند. نبود سرداران لایق عرب را در لشگر مأمون نمیپذیرفتند. برتری نژاد عباس بر سایر قبایل عرب را محترم میدانستند و... و براساس این اعتراضها، قتل عامها بهطور گسترده و وسیع هر روز در عراق انجام میشد و همهی این اخبار از مأمون پوشیده میگردید.
انفجارهای ایدئولوژیک و تئوریک فقط به گروههای سیاسی محدود نبود؛ بلکه در سطحی وسیعتر و عمیقتر بنیادهای اساسی اسلامی را نیز دستخوش تغییر و تحول کرد؛ البته ریشهی بعضی از این باورهای تئوریک در زمانهای گذشته پایهریزی شده بود، اما به دلیل باز نبودن شرایط سیاسی هیچ گاه میدان برای ارائهی آنها به جامعه پیدا نمیشد و یا اگر تفکراتی مانند زیدیه بهوجود میآمد، خیلی زود توسط حاکمان سرکوب میشد. همانطور که ما شاهد سرکوب زیدیان در حکومت بنیامیه و سپس در دولتهای بنیعباس نیز بوده ایم، اما از زمان مأمون به بعد این امکان بهوجود آمد. اگرچه در آیندهی تاریخ بنیعباس افت و خیزهای متفاوتی در سرکوب یا مهار اندیشهها پیش میآمد، اما دیگر هیچ گاه ظهور اندیشهها بهطور کامل ممنوع نشده و کاملاً بسته نگردید. انفجار تئوریک از دیوارهای سیاست و قدرت عبور کرد و بهتدریج به اصول اولیهی اسلام نیز رسوخ پیدا کرد، یا باورهای پنهان گذشته در این زمان کاملتر شد و خود را به جامعه عرضه کرد. قبل از آنکه به ادامهی رصد تئوریهای طرح شده و ایدئولوژیهای متفاوت بهوجود آمده از زمان مأمون به بعد بپردازیم، به نظر میرسد بررسی دلایل قبول ولیعهدی امام رضا(ع) به ما در این زمینه کمک شایان بنماید.
ولیعهدی امام رضا(ع)
دلایل پذیرش ولیعهدی مأمون توسط امام رضا(ع)
همانطور که در گذشته عنوان شد مقاصد مأمون از طرح ولیعهدی شرایط خاص سیاسی خودش بوده است که امام را مجبور به پذیرش ولیعهدی کرد.[56]صاحب کتاب مقاتل طالبین اعلام میدارد که مأمون امام را در صورت نپذیرفتن ولیعهدی تهدید به اعدام و زدن گردن او کرده است.اما دلیل اینکه چرا امام رضا(ع) ولیعهدی را پذیرفت و در برابر تهدید به قتل مأمون تسلیم شد، شاید این باشد که غیر از شرایط خطرناک سیاسی که در آن دوران وجود داشت و قتلعام و جنگها و خونریزیهای فراوانی که در میان مردم در سراسر حکومت بهوجود آمده بود و جامعه نیاز به آرامش داشت که یک دلیل عمدهی پذیرش ولیعهدی امام رضا(ع) است؛ دلایلی نظیر همین انفجار ایدئولوژیها نیز میتواند انگیزهی این پذیرش باشد، چرا که دربار عباسی مأمون میتوانست جایگاهی برای ارائهی درست اندیشهی دینی و تبلیغ صحیح نظرات شیعهی امامیه در برابر تمام نحلههای دیگر فکری دینی باشد. امکانی که خود مأمون با همهی زیرکیاش نتوانست آن را بر امام ببندد و برعکس بهدلیل علاقهاش به امور فکری میدان وسیعی را فراهم آورد تا اندیشهها در آن به مصاف یکدیگر بروند و فکر میکرد که امام رضا(ع) در برخورد با این اندیشهها ناکام مانده و تسلیم خواهد شد و از همین باور غلط مأمون، امام رضا(ع) در جهت بیان حقایق اصیل دینی که جامعهی آن روز به شدت به آن احتیاج داشت بهترین استفاده را نمود و مسیری را تدوین و پایهگذاری کرد که سه امام بعد از خودش نیز همان راه را ادامه دادند.
مبارزه با برداشتهای غلط دینی
در گفتارها و رفتارهایی که از حضرت امام رضا(ع) در تاریخ، بر جای مانده میتوان این برداشت را کرد که خطرات موجود علیه دین و دیانت و خط درست اسلامی در آن روز فراتر از یک حکومت فاسد و خود کامه بوده است. این بار خطر از میان خود مردم و اندیشمندان و شرایط خاص فرهنگی و اعتقادی حاکم بر جامعه برخاسته بود. خطراتی که شناسایی آنها کار سادهای نبود، امام ولیعهدی را با اکراه پذیرفت و این عدم رضایت مندی را در میان یاران و دوستان خود، عیان ساخت و شرایط خود را با شرایط حضرت یوسف(ع) که او نیز وزیر فرعون بود مقایسه کرد. امام رضا(ع) بزرگترین خطر را در جامعه، حضور حزب شیطان میدانست. شیطان گاه بهصورت حکومت، گاه به شکل افکار غلط، گاه به شکل اخلاق زشت و فرهنگ دور از ارزش و ... در جامعه ظاهر میشود. هر لحظه به شکلی است که شناخت آن نیازمند آگاهی و آمادگی است و این حزب کثیف و با تجربه در انهدام ارزشهای انسانی، شناسایی و دفع نمیشود، الا به امداد آسمانی و خط هدایت الهی که از انبیا به ائمهی معصوم(ع) منتقل گردیده است؛ لذا امام میفرمایند:
رسول خدا فرمود: هر آن کس که دوست بدارد به کشتی نجات سوار شود و به ریسمان محکم و مطمئن چنگ بزند، پس او علی(ع) را دوست بدارد؛ بعد از من، و دشمنش را دشمن دارد و به امام هدایتگر از فرزندان او اتکا کند، که همانا آنها جانشینان من و اوصیای من هستند و حجتهای خداوند بر مخلوقات بعد از من وسروران امتم و رهبران تقوا پیشگان بهسوی بهشت. حزب آنها حزب من و حزب من، حزب ا... و حزب دشمنان آنها حزب شیطان است.[57]
در آن زمان حزب شیطان قرآن را در قالب باورهای غیرواقعی عرضه مینمود و با تحریف معانی آن، کتاب دیگری ساخته بودند که با حقیقت قرآن کاملاً تفاوت داشت. مبحث توحید، بالاترین عرضهی قرآنی است که توسط حزب شیطان در معنی و محتوا تغییر یافته بود.
گروهی بودند که خدا را شبیه انسان میدانستند و صفات او را نیز شبیه صفات انسانی قلمداد میکردند؛ به این گروه "مشبهه" میگفتند. امام رضا (ع) خیلی روشن و آشکار فرمودند:" هر کسی خداوند را به مخلوقین تشبیه کند مشرک است و هر کسی چیزی را که خداوند نهی فرمود، به خدا نسبت دهد کافر است."[58]
امام رضا (ع) امام آیات متشابه قرآن در باب توحید را یکی پس از دیگری، تفسیر و تأویل نمودهاند و تمام احادیث نقل شده از حضرت رسول(ص) و ائمهی گذشته را که به نوعی تأویل به تجسیم و تشبیه خداوند میشد، یکی یکی طرح و آنها را تفسیر مینمایند. احادیث غلط تشبیه خدا به انسان آن قدر رشد کرده و شایع شده بود که بسیاری از بزرگان محدث اهل سنت نیز به آن گرایش یافته بودند؛ از جمله محمد بن اسماعیل بخاری عالم جمعآوری کنندهی احادیث درست در کتاب خود به نام صحیح بخاری احادیث تشبیه را به عنوان حدیث صحیح ذکر کرده است. او معتقد بود که خدا قابل رؤیت و دیدن است، همچنان که ماه و خورشید قابل رؤیت و دیدن هستند.[59] صحیح بخاری متوفی سال 256 که هم زمان با این ایام زندگی کرده است. شاگرد او مسلم متوفی 261 نیز که صحیح دیگری نوشته او احادیث تشبیه را قبول کرده است.[60]
در بابِ توحیدِ کتاب عیون اخبار الرضا در مبحث توحید، حدیث دو، سه، چهار و پنج و دهها حدیث دیگر به شبهات در مورد تجسیم یا تشبیه خداوند پاسخ داده است و در اصول کافی و امالی شیخ طوسی و شیخ مفید و بهویژه در کتاب توحید شیخ صدوق به رد کردن همهی این باورهای غلط و نادرست از قرآن پرداخته است. به عنوان مثال، شخصی به نام حسین بن خالد از امام رضا (ع) سؤال کرد: مردم از رسول خدا(ص) روایتی نقل میکنند که حضرت فرموده: خداوند آدم را به شکل خودش آفریده. امام رضا(ع) در جواب فرمودند:
اصل حدیث چنین است: روزی حضرت رسول (ص) از مقابل دو تن که به یکدیگر دشنام میدادند، میگذشتند یکی از آن دو به دیگری میگفت: خدا چهرهی تو و چهرهی هر کس را که به تو شبیه است، زشت گرداند!
رسول خدا (ص) به او فرمود: ای بندهی خدا! این سخن را به برادرت نسبت مده. زیرا خداوند حضرت آدم(ع) را نیز به شکل او آفریده است". (نه آنکه خود خدا به شکل آدم باشد).[61]
در حدیثی دیگر از امام رضا(ع) در مورد آیه 75 سورهی "ص" که در آن آمده"ای ابلیس! چه چیز تو را بر آن داشت که در مقابل آنچه بهدست خود آفریدم، سجده نکنی؟ فرمود: منظور از دست، قدرت و نیرو است [62]یا در مورد آیهی "یوم یکشف عن ساق و یدعون الی السجود[63] که به معنی روزی که ساق نمایان میشود و آنها را به سجده میخوانند، ولی نمیتوانند سجده کنند" میفرمایند: روزی که حجابی از نور کنار میرود و مؤمنین به سجده میافتند، ولی پشت منافقین سخت میشود و نمیتوانند سجده کنند."[64] بنابراین طرح درست توحید و رفع ابهام از آیات و روایات شبهه برانگیز، در کلام امام جایگاه خاص داشت. این تجسیم و تشبیه گروههای فکری خاصی را در جامعه بهوجود آورد که از زمان صدر اسلام بهتدریج رو به گسترش نهادند. اکنون جامعهی جدید مواجه با اندیشمندان انتقاد گرا شده که اصل توحید و دین را زیر سؤال میبرند و امام رضا (ع) با دفع اشتباهات این نوع برداشت از توحید، حقیقت دین و باور توحیدی را از حمله و آسیب شیطانی دشمنان آن در امان نگه داشت. تفکر غلط تشبیه و تجسیم در گروههای مختلف دینی ریشه دوانیده بود و از عصر حضرت امام رضا(ع) به بعد به صحنهی علنی جامعه وارد شد. صاحب کتاب ملل و نحل، گروه اعتقادی اهل تسنن شاخه احمد بن حنبل و اصحاب داود بن علی اصفهانی را مشبهه میداند و مینویسد: "یاران سفیان تمام بر اثبات الهی اتفاق دارند و آنچه ظاهر معنی قرآن و حدیث پیغمبر باشد اعتبار کنند و به تأویل و آن چه که مراد آیه است عمل ننمایند"[65] در جهت اثبات نظر عبدالکریم ابن احمد شهرستانی باید یادآور شویم که علما و بزرگان دیگر اهل تسنن نیز به رؤیت خدا و احادیث تشبیه اعتقاد داشتهاند، مانند احمد بن حنبل[66] که پا را فراتر گذاشته و کسانی را که معتقد باشند که خدا قابل رؤیت نیست را خارج از حدود اسلام معرفی میکند. مالک بن انس نیز در تفسیر آیه ی[67]"وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناظرة" با تأکید بسیار میگوید: با همین دو چشم که انسان دارد، میتوان خدا را تماشا کرد.[68] همچنین محمد بن ادریس شافعی رهبر گروه اهل تسنن شافعی میگوید: اگر محمد بن ادریس (شافعی) یقین نداشته باشد که در قیامت خدا را خواهد دید، در این عالم خدا را پرستش نمیکند.[69]
اسفراینی متوفی 429 میگوید: ائمهی فقه از اصحاب رأی و حدیث که اصحاب مالکی، شافعی، ابوحنیفه، احمد بن حنبل، سفیان ثوری، ابن ابی لیلی و اوزاعی میباشند، همهی اینها رؤیت خدا را با چشم و بدون تشبیهه و تعطیل ثابت کردهاند و میافزاید اهل سنت اتفاق دارند بر اینکه خداوند در آخرت خود را به مؤمنان نشان خواهد داد.[70]
یکی از شرح نویسان بر صحیح مسلم به نام فاضل نووی از این هم جلوتر میرود و مینویسد: افکار کسانی که به دیدن خدا هم در دنیا و هم در آخرت اعتقاد ندارند، جهلی خطرناک است.[71] شیخ محمد عبده، عالم برجسته و محترم اهل تسنن متوفی به سال 1323 هجری قمری در تفسیر المنار خود مینویسد: دربارهی رؤیت خداوند احادیث آن چنان صریح است که بر کسی جای شک و مجادله باقی نمیماند.[72]
هدف ما در این سطور مجادله با عقاید برادران اهل سنت نیست که این مقوله در حوصلهی این کتاب نمیگنجد، بلکه بررسی اندیشههای موجود در عصر امامت از اواخر قرن دوم تا اواخر قرن سوم است که ریشه در واکنش امامان معصوم شیعه نسبت به طرح این نظرات دارد و حوادث این ایام را ورق زده است و پیدایش بسیاری از جریانات سیاسی را باعث گردیده است. عبدالکریم احمد شهرستانی صاحب کتاب ملل و نحل در ادامه، فرقهی کرامیه به رهبری محمد بن کرام و انواع فرقههای خوارج اولیه را نیز از این گروه میداند.[73] این تفکر معتقد بود که خدا را در آخرت میتوان دید. حتی بعضی از آنها از این هم جلوتر رفته، میگفتند: خدا را در دنیا هم میتوان دید. شهرستانی از قول شخصی به نام کعبی نقل میکند: گروهی از اهل تجسیم و تشبیه جایز داشتهاند، رؤیت حق تعالی در دنیا و آنکه او به زیارت ایشان آید و ایشان زیارت او کنند. [74]
شهرستانی از شخصی به نام داود جواربی حکایت میکند "که گفت: مرا از فرج و ریش عفو کنید که درشأن حق تعالی ثابت کنم و بپرسید از من، از آنچه ورای این دو چیز است، از نسبت جسمیت و گفت که معبود او جسم است، گوشت و خون و جوارح دارد. اعضاء و دست و پا و سر و زبان و چشم و گوش در او وجود دارد." او احادیث نبوی همچون خلق آدم علی صورة الرحمن (که امام رضا(ع) آن را توضیح داد در ص 23 همین مقاله) و احادیثی نظیر دل مؤمن، میان دو انگشت قدرت خداست و خدا دستش را بر شانهی من گذاشت و … را دلایل جسمیت خدا میداند.
شهرستانی معتقد است که او اخبار دروغ ساخته و به پیامبر نسبت داده است و اکثر آن سخنان از یهود بوده است، او حدیثی ساخت که خدا از درد چشم شکایت داشت، ملائک به عیادت او آمدند و در طوفان نوح خدا آن قدر گریست که چشمش کم نور شده، عرش مانند شتر، زیر پای خدا قرار گرفته و از قول رسول اعلام کرده که خدا مرا مصافحه کرده (روبوسی) و دست خود در میان دو کتف من گذاشت و سردی انگشت خدا را حس کردم.[75] تفکر مشبهه و تجسیم خیلی زود از میان اهل تسنن و خوارج وارد فرقههای غالی گر و اهل غلو شیعه شد و اوج آن از زمان امام صادق(ع) با ظهور محمد ابن ابی زینب ملقب به ابی الخطاب و تشکیل فرقهی خطابیه آغاز شد که بعد از کشته شدن او بهدست منصور عباسی، به چندین گروه تقسیم شد و در زمان مأمون در جامعه به تبلیغ همه جانبه پرداختند.
امام رضا(ع) در پاسخی دیگر به شخصی که از او در باب دیدن خدا توسط حضرت رسول(ص) سؤال کرده بود، جواب میدهند که: "در قرآن آمده است که حضرت رسول آیات بسیار بزرگ پروردگارش را دیده است و آیات خدا غیر از خود خداست" و ادامه میفرمایند:که مردم احاطهی علمی به خدا پیدا نکنند و سؤال کننده میپرسد: پس روایاتی را که در این امور است تکذیب میکنید؟ امام میفرمایند:هرگاه روایات مخالف قرآن باشد تکذیبشان میکنم و آنچه که مسلمین بر آن اتفاق دارند، این است که احاطهی علمی به خدا پیدا نمیشود و دیدگان او را درک نکنند و چیزی مانند او نیست.[76]
سؤالات و جوابهایی که از امام رضا(ع) و بعد از آن از امام جواد(ع) و امام هادی(ع) و امام حسن عسگری(ع) در باب رؤیت خدا شده است، بیانگر روند رو به گسترش این باور انحرافی از توحید و معضل فکری مردم است و یکی از جهادهای ائمه و یاران با وفای آنها، پاسخگویی به شبهات وشکیات است که کمتر از مبارزه با حکومت جابر عباسی نیست. اندیشهای که تا عمق اعتقاد هر چهار فرقهی اهل سنت رسوخ یافت و با آن که علمای آنان زحمتهای زیادی برای اعتلای نام حضرت رسول(ص) و بلند کردن پرچم لا اله الا ا... کشیدند، متأسفانه در باب اعتقادی توحید دچار تشبیه و تجسیم شدند وکاملاً مشخص است که امام رضا(ع) تمام تلاش خود را در مباحثات در دربار مأمون و در سخنان خود با مردم انجام داده است تا عالمان و بزرگان حدیث گوی اهل سنت را به روایات غیر موافق با قرآن آشنا نماید. امام به خوبی میدانست نه اهل غلو و نه خوارج و نه کرامیه، فکر و اندیشهی آنها استمرار نخواهد یافت، اما تفکر اهل سنت استمرار مییابد و روی سخن ایشان با این گروه از بزرگان اهل سنت بوده است. در این راستا امام محمد باقر(ع)، امام صادق(ع)، امام موسی کاظم(ع) و سه امام بعد از امام رضا(ع) سخنان بسیاری را ایراد نمودهاند. تا یک قرن بعد از شهادت امام رضا شش محدث اهل سنت که صحاح شش گانه را تألیف کردهاند، هزاران حدیث را از میان احادیث موجود آن زمان برگزیده و صحت آنها را تأیید و در کتب خود نقل کردهاند. در صحیح بخاری و صحیح مسلم از 2400 نفر حدیث نقل شده است که یکی از آنها ابوهریره است که فقط سه سال آخر عمر خود را با پیامبر بوده است که در صحیح بخاری 446 حدیث از او نقل شده، از ابوموسی اشعری که حضرت علی(ع) در نمازش او را بنا بر گفتهی ابن ابیالحدید در شرح نهجالبلاغهی خود[77] نفرین میکرد 57 حدیث، و از عمران بن حطان که از سران خوارج بود و ابن ملجم را به خاطر به شهادت رساندن حضرت علی(ع) ستوده است 85 حدیث، نقل شده است. جالب است که ذکر شود که محمد بن اسماعیل بخاری، اولین محدث بزرگ اهل سنت که 100 سال بعد از امام صادق(ع) فوت کرده است و 53 سال بعد از شهادت امام رضا(ع) از دنیا رفته است و هم دورهی امام جواد(ع) و امام هادی(ع) و امام حسن عسکری(ع) بوده است، حتی یک حدیث از ذریههای حضرت رسول(ص) از امام صادق تا امام حسن عسکری(ع) در کتاب خود نقل نکرده است.
واقفیه
" وقف" یعنی ایستادن کسانی که بر یک امام میایستادند و معتقد میشدند که بعد از او دیگر امامی نیست و امام آخر همان امام است، به آنها واقفیه میگفتند. پدیدهی وقف از زمان امام باقر(ع) آغاز گردید و سپس به امام جعفر صادق(ع) رسید. نام یکی از گروههای واقفیه در زمان امام صادق(ع) ناوسیه بود. شهرستانی در ملل و نحل مینویسد که ناوسیه معتقد بود که امام صادق(ع) هرگز نمیمیرد تا آنکه برخلق ظاهر شود و او مهدی است.[78] این باور بعد از شهادت امام موسی کاظم(ع) به شکل وسیعی نسبت به وقف امامت در امام کاظم گسترش یافت. همانطور که قبلاً گفته شد، سه تن از اعضای اصلی واقفیه از مأمورین کسب وجوهات بودند، که برای تصاحب آن، امام بعد از امام موسی کاظم(ع) یعنی امام رضا(ع)را به عنوان امام قبول نکردند.
امام موسی کاظم(ع) پیشبینی ظهور واقفیه را میکرد. در تفسیر عیاشی از شخصی به نام بطائنی نقل شده که گفته است به امام موسیبنجعفر(ع): پدرت ما را از جانشین خودش خبر داد، کاش شما هم خبر میدادید و امام آیهی 115 سورهی توبه را قرائت کردند که در آن آمده "و ما کان ا...لیضل قوما بعدا هذه هم..." ."چنان نبود که خداوند قومی را پس از آنکه آنها را هدایت کرد، گمراه کند؛ مگر آن که اموری را که باید از آن بپرهیزند، برای آنان بیان نماید."[79] در بیان امام کاظم(ع) به پیدا شدن انحراف در جانشینی بعد از خودش اشاره مینماید. محمد بن سنان نقل میکند، یک سال قبل از آنکه به عراق فرستاده شود، امام فرمود: جریانی روی خواهد داد از آن بیتابی مکن و سپس فرمود: خداوند ستمگران را گمراه میسازد، سؤال کردم موضوع چیست؟ امام کاظم(ع) فرمودند: هر کسی که درحق پسرم (امام رضا(ع)) ستم کند و امامت او را پس از من انکار کند، همچون کسی است که در حق علی ابن ابیطالب ستم و امامت او را پس از پیامبر انکار کرده است.[80] (و روایات مشابهی در همین بابِ روایتِ مفضل بن عمر، حدیث 28ـ حدیث 25 و … که درکتاب عیون اخبارالرضا وجود دارد).
در زمان امام رضا(ع) همانطور که قبلاً گفته شد، سه تن از مأموران کسب وجوهات امام (امامت امام رضا(ع)) را انکار و وجوهات را به نفع خود ضبط میکنند، که اسامی آنها در صفحهی 11 آمده است، امام رضا(ع) شخصیت آنها را بررسی کرده و علت انحراف تکتک آنها را مشخص میکند، به عنوان مثال در مورد ابن ابی حمزه میفرماید: او نادانسته به تأویل چیزی پرداخت که از دانش آن بیبهره بود و نادانیهای خود را هم به مردم عرضه کرد و در آن پافشاری نمود؛ اکنون ناخوش میدارد که خود را دروغگو شمارد و گفتار جاهلانهی خود را باطل کند.[81] در غیبت شیخ طوسی آمده که بعضی دیگر از سران واقفیه نیز از رفتار خود پشیمان شده و اعتراف کردهاند.[82] مانند احمد ابن ابی سراج.
عدهای نیز در زمان حیات خود توبه کرده و از وقف رویگردان شده و به امام رضا(ع) پیوسته اند؛ مانند عبدالرحمن حجاج، یونس بن یعقوب، رفاعه ابن موسی، جمیل ابن دراج، حماد ابن عیسی، احمد بن محمد بن ابی نصر، حسن بن علی وشاء و امثال آنها. این افراد فریب خوردند و در امامت امام رضا(ع) شک داشتند که بعد از برطرف شدن شکشان به امام رضا(ع) رویآوردند؛ اما کسانی هم اموال مردم را مصادره کردند و در راهِ واقف گرایی خود باقی ماندند. شیخ طوسی میگوید، امام رضا(ع) فرمودند: حمزة ابن بزیع بدبخت است. امروز به من شک دارد و فردا بیدین و زندیق شده، خواهد مرد که چنین هم شد.[83]
واقفیه اعتقاد به امامت بعد از امام موسی کاظم(ع) را سست میکردند و پایان امامت را اعلام میداشتند. در نتیجه عدهی زیادی از شیعیان در گمراهی و سرگردانی باقی ماندند. مشکلات امام رضا(ع) تا به اینجا عبارت بود از طالبیان، عباسیان، مشبهه ، تجسیم و واقفیه که شاید دلایلی برای قبول ولیعهدی باشد که بهتدریج دلایل دیگری را هم به آنها اضافه مینماییم. طالبیان و عباسیان از نظر سیاسی و اجتماعی چهرهی دین شیعه را تخریب نموده بودند و اهل تشبیه و واقفیه محتوای دینی را زیر سؤال بردند، شاید افراد گراینده به اهل تشبیه و اهل وقف زیاد نبوده باشند، بهطوری که تاریخ نشان داده، واقفیه در قرنهای بعد به کلی از بین رفته است؛ اما ادعاها و نظرات آنها باعث بدبینی و سست شدن ایمان دینداران میشد که بخش وسیعی از جامعهی آن روز را در بر میگرفت. در حقیقت، عقاید انحرافی که خود را به دین ملبس میکردند، فی ذاته خطر خاصی نداشتند؛ اما واکنش مردم نسبت به این گونه اندیشههای کج و کج اندیشیها بسیار وسیع است و از دوران امام رضا(ع) در آغاز قرن سوم هجری این عکسالعملها در تودههای مختلف مردم به شدت رو به افزایش گذاشت و باعث پیدایش نحلههای فکری و مشی تفریط گونه در جامعه شد که بهتدریج به تبیین آنها خواهیم پرداخت. لذا حساسیت امام رضا(ع) به این چهار معضل و اقدام ایشان به پاسخگویی شبهات آنها و توضیح سیاستهای غلط و روشهای غیر منطقی آنان، برای جلوگیری از سقوط مردم به ورطههای دیگر آسیب بود، که در آیندهی نزدیک از دل جامعه ظهور کرد و مشکلات پیچیدهای را برای امامان بزرگوار بعدی در جهت هدایت مردم ایجاد کرد. اکنون دوباره به تاریخ بازمیگردیم و به بررسی سیرحوادث از سال 200 هجری به بعد خواهیم نشست.
امام رضا(ع) توسط مأمون از مدینه به مرو دعوت میشود. مأمون در آن زمان بعد از بریدن سر برادرش امین با سه سلسلهی قدرتمند سیاسی رو در رو بود. اول ایرانیان وفادار به او بودند که تحت رهبری طاهر ابن حسین، سلسلهی طاهریان در خراسان را بنیان گذاری نمودند و در عین وفاداری مطلق به مأمون، برای خودشان قدرت و دولت نیز میخواستند تا بار دیگر ایرانی بودن خویش را ارج نهند و با فرهنگ ایرانی در دربار عباسی زندگی کنند و از اسلام نیز دفاع نمایند. طاهر مرد زیرک و شجاع و مدیر و امیر بود و با داشتن امکانات کم در فرصت اندکی، قوای قدرتمند خلیفهی عباسی، امین را در هم کوبیده و بغداد را فتح کرده بود و این اولین بار بود که پایتخت عباسیان بهوسیلهی یک نیروی خارجی در هم کوبیده شده و فرو میریخت. یکی از دلایلی که طاهر را ذوالیمینین میخواندند، آن بود که با دست راست خود با مأمون بیعت کرد و با دست چپ خود با امام رضا(ع) و گفته بود که با دستی که با امیرالمؤمنین مأمون بیعت کرده، با هیچ کس دیگر بیعت نمیکنم؛ که این نشانهی وفاداری او به بنیعباس بود. از سوی دیگر، طاهر خود را بسیار دین خواه و عدالت طلب معرفی میکرد در سال 206 هجری، زمانی که مأمون عبدالله پسر طاهر را به ولایتمداری استانی برگزید، طاهر نامهای وصیت گونه برای عبدالله پسرش نوشت که بسیار حایز اهمیت است. در قسمتهایی از این وصیتنامه آمده است: "پسرم از ترس خدای یگانه در حفظ رعیت خویش غافل نباش، معاد را در نظر داشته باش و آن چنان کار کن که روز قیامت از عذاب و عقاب خداوند در امان باشی. چون خدا با تو نیکی کرده، با بندگان او رئوف باش، خداوند عدالت را بر تو واجب کرده و از رعیت در برابر مال و حریم و خونشان باید دفاع کنی و معاش آنها را فراهم نمایی و بدان، خداوند روز قیامت در صورت قصور، تو را محاکمه میکند، میبایستی نخستین چیزی که به آن توجه کنی، نمازهای پنجگانه باشد و با قرائت آرام، مردم را به نماز ترغیب کنی..." این نامه بسیار مفصل است و در مورد همهی زمینهها در آن سخن به میان رفته است. مأمون این نامهی بلند را منشور حکومت خود کرد و دستور داد آن را به همهی عاملان خود در سراسر حکومت بنویسند.[84] طاهر به زیرکی، سردار بنیعباس دربار مأمون یعنی هرثمة ابن اعین را با کمک حیلههای فضل بن سهل در هم کوبید و با دسیسه چینی او را از چشم مأمون انداخت و کاری کرد که بهدست به مأمون به قتل رسید.[85] و بدین ترتیب سردار لایق عربی دیگر، در سپاه مأمون نماند و کل سپاه در اختیار ایرانیان قرار گرفت و این آغاز استیلای ایرانیان بر کل سران حکومت بنیعباس بود.
اکنون طاهر بن حسین سردار وفادار عباسیان که در زمان هارونالرشید بهوسیلهی علیبنعیسی ابن ماهان به عنوان یک امیر محلی در سیستان امارت یافته بود و به جنگ خوارج آنجا میرفت،[86] سپهسالار کل سپاه بنیعباس بوده و تمام خاندان ایرانی او بهتدریج مناصب مهم حکومتی و نظامی را در دست گرفتند و ایرانیان بهطور کامل بر دربار نظامی اعراب مسلط شدند. سلسلهی دوم، خاندان سیاسی سهل، به رهبری دو برادر، فضل و حسن ابن سهل بودند. که بنا بر گفتهای بهدست یحیی بن خالد برمکی از کیش زردشتی در سال 190 هجری قمری مسلمان شده بودند و یحیی فضل بن سهل را در خدمت مأمون قرار داده بود. آنها نزد مأمون قرابت خاصی یافتند و خیلی زود خاندان آنها تمام امور سیاسی و لشگری مأمون را بهدست گرفتند. ابن اثیر در کتاب تاریخ خود مینویسد: فضل، پاس حرمت برمکیان را میداشت و خود را نسبت به آنها مدیون میدید[87] و یقیناً از اینکه هارونالرشید برمکیان را قتل عام کرده بود، سخت آزرده بودند. مادر مأمون دختر شورشی بزرگ، استادسیس بود که در زمان منصور به خون خواهی ابومسلم قیام کرد و خواهان حکومت ایرانیان بود که شکست خورد و دخترش مراجل را به هارونالرشید دادند و مأمون از او در ری زاده شد. فضل بن سهل از این قرابت استفاده کرد و مأمون را در برابر امین قرار داد [88] و به او گفت صبوری کن تا تو را به حکومت برسانم و مأمون پذیرفت و کارهایش را به او سپرد و با کشته شدن امین، فضل تلافی کشته شدن برمکیان را انجام داد و راه رفته و شکست خورده، آنها را با تجربیات جدید پی گرفت و ایرانیان را بر امور عباسیان حاکم کرد و بلافاصله بعد از بیعت مردم با مأمون، عراق را به برادر خود حسن بن سهل داد؛ و خود فضل لقب ذوالریاستین گرفت. او هم امیرلشگر و نظام شد و هم امیر سیاست و وزیر گردید.
قسمتهای شمالی عراق و مصر را به طاهر بن حسین داد و خودش کل خراسان و ایران را به زیر پوشش خود گرفت و تمام دولت عباسی، بین ایرانیان تقسیم شد. اکنون آرزوی ابومسلم، استادسیس، ابن مقفع، برمکیان... که میخواستند یک دولت ایرانی بر ایران حکومت کند، برآورده شده بود و به همین انگیزه بود که بابک خرم دین در آذربایجان در سال 201 قیام کرد.[89] فضل و برادرش حسن با حذف سرداران و امیران عربی از پیرامون مأمون سعی در عوض کردن تفکر دینی مأمون نیز نمودند. لذا پیشنهاد انتخاب امام رضا(ع) به ولیعهدی را که به باور آنها به لحاظ سیاسی در آن زمان به سود مأمون میشد، به او دادند و میل به خاندان امامت در میان مردم ایران بسیار زیاد بود و فضل میخواست از این امکان بالقوه در خراسان و ایران به نفع حکومت مأمون و خودش بهره ببرد. لذا نامهی حسن بن سهل به والی بغداد که در آن از وی خواسته شده است که برای ولیعهدی امام رضا(ع) از تمام سران بنیعباس و بنیهاشم بیعت بگیرد و لباس سیاه بنیعباس را تبدیل به لباس سبز نماید، در راستای همین اندیشه است[90].
این اقدام به ظاهر سنجیدهی فضل بن سهل این بار به نفع او تمام نشد؛ زیرا او قصد بازی و فریب کسی را داشت که خداوند از او پشتیبانی میکرد و او امام هدایت کنندهی مردم بهسوی خداوند بزرگ بود. امام را با اجبار از مدینه به مرو آوردند و در آنجا او را با اجبار به قبول ولیعهدی بر گماشتند و به نام امام سکه زدند.
سلسلهی سوم، عباسیان و عربها بودند که اگر چه به لحاظ سیاسی حاضر به پذیرش ایرانیان نشده بودند، به لحاظ اعتقادی نیز حاضر به پذیرش امام رضا(ع) نبودند؛ زیرا قاطبهی علمای عراق از اهل تسنن و یا از فرقههایی بودند که شاخصهی آنها مخالفت با شیعهی امامیه بود؛ لذا علم مخالفت بر علیه مأمون برداشت و خیلی زود سراسر عراق دستخوش شورشهای پی در پی شد.
دولت عباسی در آتش هرج و مرج
همانطور که قبلاً گفته شد، عباسیان، ابراهیم بن مهدی عباسی را به خلافت انتخاب کردند و با وی بیعت نمودند، در طی دو سال عراق به دو حکومت ابراهیم بن مهدی و حسن بن سهل تن داد. جنگ و کشتار و هرج و مرج سراسر عراق تا شام و ایران و مصر را فراگرفت. مردم در هر شهر به عنوان مخالف و موافق به جان هم میافتادند و یکدیگر را قتل عام میکردند. این اخبار که ویرانی و تباهی و جنگ و کشتار در میان مردم بود، همه و همه توسط خاندان سهل از نظر مأمون دور شده بود و او کلاً اطلاعی از آنها نداشت و بعضاً اگر کسی چیزی را عنوان میکرد، مأمون به دلیل اعتمادش به فضل بن سهل آن را نمیپذیرفت. مردم در سراسر کشور عباسی در رنج و سختی و قحطی و جنگ و خونریزی بودند.
یعقوبی در تاریخ خود بیش از 30 شورش خونین را در کشور گستردهی عباسیان نام میبرد[91] که از همه قدرتمندتر شورش ابراهیم بن مهدی عباسی بود که اعلام خلافت کرد و بغداد را تصرف کرد و چند شهر دیگر را نیز به تسلط خود درآورد و قتل عامها و تسویههای خونین گسترش یافت. بغداد پایتخت هزار و یک شب هارون و مهدی و هادی و منصور در خون میجوشید. لشکریان عرب عباسی تحت فرماندهی هرثمة بن اعین که در بغداد مانده بودند، بعد از کشته شدن وی سر از اطاعت حسن بن سهل برداشتند و مردم عرب عباسی نیز به آنها پیوستند. علی بن هشام، والی بغداد که از سوی حسن بن سهل گماشته شده بود، از شهر گریخت و مردم قصرهای بغداد را غارت کردند و به آتش کشیدند و سپس به بازارها و محلات حمله کرده و آنها را نیز غارت کرده و آتش زدند. در همین زمان، مدعیان دیگر حکومت نظیر برادر ابوالسرایا در بغداد قیام کردند و جنگ و خونریزی بین آنها و طرفداران مأمون صورت پذیرفت. سپس میان لشکر حسن بن سهل و ابراهیم ابن مهدی جنگهای خونین صورت گرفت که نهایتاً بغداد از کنترل سهل خارج شد و تعداد زیادی کشته و زخمی شدند. مقارن همین حوادث در بغداد، فاسقان و دزدان و اوباش شهر که کنترل شهر را ضعیف دیدند، به خانهها و نوامیس و مالهای مردم حمله کردند و بسیاری را مورد تجاوز و قتل قراردادند. آنها زنان و کودکان را میدزدیدند، وارد خانهها میشدند و جلوی چشم همسر یا پدر و مادرـ زن و کودک آنها را میبردند و هیچ کس جرأت عکسالعمل نداشت و به قول طبری آنها بلای بزرگ مردم بودند و نهایتاً مردم هر محل به پا خاستند و به جنگ با آنها رفتند و زد و خورد خونین دوباره همهی شهر را فرا گرفت.
دور از بغدادِ عباسیان، در شمال آذربایجان بابک خرم دین قیام کرد و منطقهی بزرگی را به آشوب کشید. از این تاریخ تا 20 سال بعد جنگها و خونریزیهای فراوانی اتفاق افتاده است. جدای از جنگها در سراسر خراسان، ری، اصفهان و... قحطی و گرسنگی همه جا را فرا گرفت و مواد غذایی گران شد و مرگ رخ نمود.[92] همانطور که قبلاً ذکر شد، فضل بن سهل راه وقوف این اخبار به مأمون را بسته بود، چون برادرش نتوانسته بود عراق را آرام کند، از ترس اینکه خانوادهاش به بیکیاستی متهم شود، این اخبار را پنهان میکرد تا خود بتواند اوضاع را آرام کند. البته به نظر میرسد که فضل بن سهل زیاد هم از این اوضاع و احوال ناخرسند نبوده است. زیرا ضعف مأمون، به فضل فرصت بهدست گرفتن قدرت را میداد تا ایران را از قید عباسیان آزاد کند. وگرنه پنهان کردن این اخبار زیاد ضرورت نداشت. ابن اثیر مینویسد: فضل گزارش این رویدادها را از مأمون پنهان میکرد و مردم از اینکه او بر گزارش و رویدادها آگاه نمیشود، سخت پریشان بودند.[93] در تاریخ الفی آمده است: که فضل اخبار دروغ به مأمون میگفت و بیعت مردم با ابراهیم بن مهدی را طوری بیان کرد که گویا حسن بن سهل او را بر گماشته تا کار بغداد را سامان دهد.[94] یعقوبی و طبری نیز این گفتهها را تأیید میکنند. در چنین شرایط وحشتناکی که فقر و قحطی و گرانی از یک سو و جنگ و کشتار بین سران نظامی از سوی دیگر بر کشور حاکم بود و تسلط اوباشِ ظالم بر جان و ناموس مردم و شورشهای پیدرپی در سراسر کشور وجود داشت، خلیفهای که دور از مرکز زندگی میکرد و اخبار کشور را نمیفهمید مزید بر علت بود. بنابراین یک نفر باید به داد مردم میرسید و به این هرج و مرج پایان میداد و جلوی قتل عامها و... را میگرفت و مأمون را از اوضاع اسف بار کشورش مطلع میکرد.
فریادرس مردم
هیچ کس جرأت و توان انجام چنین کاری نداشت. کشته شدن هرثمة ابن اعین سردار وفادار به عباسیان در دربار مأمون نشانهی مرگ و قتل کسانی بود که به این امر تن دهند. ریشهی این شورشها دو دلیل داشت: یکی وجود ایرانیان در دستگاه خلافت و دیگری ولیعهدی امام رضا(ع) که میتوانست در آینده به زعم عباسیان، خلافت را از بنیعباس به شیعیان امامیه منتقل نماید. اگر این اخبار به مأمون میرسید، یقیناً بر علیه این دو مشکل چارهاندیشی میکرد که فضل بن سهل حاضر به این امر نبود. اما در دید آن امام معصوم و عاشق خداوند، نجات جان و مال و امنیت مردم و آرام کردن اوضاع و از بین بردن فقر و ترس و ناامنی در کشور بر حفظ جان خود ارجحیت داشت. امام(ع) میدانست بیان این اخبار به شهادتش منجر میگردد، با آنکه اکثریت مردمی که در این فشارها و دردها بودند با خود امام رضا(ع) مخالفت داشتند، لذا امام شهادت خویش را برگزید. امام رضا(ع) رضای خداوند را در نظر داشت و بر همین اساس بود که رضا لقب گرفت. او بنا بر پیش بینی حدیث نبوی که در ابتدای این مبحث نقل شد، پایان دهنده به آلام مردم بود. خود میفرمود:
هیچ مردی پس از واجبات عملی بهتر از آشتی دادن میان مردم انجام نداده است به این که نیک بگوید و آرزوی نیکو کند. [95]
لذا این اخبار را به مأمون رسانید، فضل را دروغ گو نامید و وقتی که مأمون سؤال کرد که چه چیز مردم را شورانده است و با ابراهیم ابن مهدی بیعت کردهاند، به او گفت: وجود امام رضا(ع) و فضل بن سهل.[96] مأمون فرمان بسیج بهسوی بغداد داد و فضل بن سهل نیز در حمامی در سرخس، بهدست مأموران مأمون کشته شد.[97] در طوس نیز همین جنایت در حق امام رضا(ع) انجام شد و او را با انگور یا انار زهرآگین به شهادت رساند و علت شهادت او را بهطور ناجوانمردانه پرخوری در انگور اعلام کرد.[98]
علاوه بر علمای شیعه، غالب علمای اهل تسنن بر شهادت امام رضا(ع) بهدست مأمون تأکید کردهاند. ابن حجر عسقلانی در کتاب تهذیب التهذیب خود (ج 7 ص 387) و سمعانی در انساب (ص 255) انار مسموم را دلیل شهادت امام رضا(ع) دانستهاند. ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین (ص 567) فوت امام را شهادت بهوسیلهی زهر اعلام کردهاست. نویسندگان تاریخ الفی معتقد به شهادت امام(ع) بهوسیلهی زهر هستند.
مأمون پس از شهادت امام رضا(ع) نامهای بهسوی حسن بن سهل و مردم بغداد فرستاد و گفت این آشوبها به سبب ولیعهدی امامرضا(ع) بود و اکنون که او وفات کرده، باید به اطاعت گردن نهند.[99] آری آن امام مظلوم در طوس به شهادت رسید و در همان جا دفن گردید؛ چون معتقد بود آشتی دادن میان مردم بهتر از انبوه نماز و روزه است.[100]
تدوین عمیقتر اندیشههای شیعه
امام رضا(ع) در کنار مبارزه با شرایط سیاسی ـ اجتماعی دردآور دوران خود و اعلان بطلان اندیشههای نو ظهور ایدئولوژیکی که به شورشها و آشوبهای بزرگ ختم میشد، شرایط ولیعهدی خویش را بهترین امکان برای تدوین عمیقتر اندیشههای شیعه برای رویارویی با تفکرات جدید ی که به صحنه میآمدند، میدانست و در این راستا بنیاد فکری بسیار قدرتمندی را تدوین کرد که در سالهای آینده مورد استفادهی امامان بعد از او قرار گرفت. شرایطی که در آیندهای نه چندان دور، زندگی را برای شیعیان به دلیل شکیات فراوانی که در دین ایجاد میشد سخت میکرد. او با شناخت عمیقی که از شرایط اجتماعی و فکری و فرهنگی و بهویژه اعتقادی در بین مردم داشت و با اوضاع سیاسی که با روی کار آمدن مأمون حاصل شده بود، به خوبی میدانست که مردم وارد دوران اسفبار فکری و ایمانیای شدهاند که کمترین آسیب آنها گریز از دین یا آلوده شدن به نحلههای دینی منحرف و یا افکار شبهه دار و خلاف واقعیت میباشد و به سبب این آلودگی ها، رفتار و منش آنها نیز تغییر خواهد کرد و میل به دنیا و لذت و عشرت و کینه و حقد و حسادت و جنگ و ویرانی و... برایشان حاصل میگردد. لذا خط مشی قیام مسلحانه بر علیه نظام عباسی حاکم را با آن که در اوج ستمگری خود بود، جایز نمیدانست و بهطور عملی در هیچ عملیات نظامی بر علیه حکومت وارد نشد و دست رد بر همکاری با نهضتهای علویان از خاندان خود میزد و به کمک ابن طباطبا پسرعموی مبارز خود نیز که از او دعوت به همکاری کرده بود نیامد. [101]
در یک چنین شرایطی حتی اگر امام وارد مبارزه میشده، پیروز هم میگشت و بنیعباس را هم سرنگون مینمود، همین مردم که در نهایت ناآگاهی و تفکرات غلط و رفتارهای کینه ورزانه و دنیا دوستی و قدرت پرستی و مالاندوزی بودند و رحم و مهربانی از میانشان رخت بر بسته بود، قویترین دشمن او میشدند و امام یا مجبور بود همانند عباسیان سرکوب و کشتار عظیم از آنها راه بیندازد یا تسلیم خواستهی آنها شود و یا بهدست آنها به شهادت برسد. کاری که در زمان امام علی(ع) و امام حسن(ع) اتفاق افتاده بود و دیگر نیاز ی به تجربهی دوباره نداشت و همان ابن طباطبا به دلیل ندادن چند جنگافزار و چند اسب به ابوالسرایا فرماندهی نظامیاش، مورد حسادت این فرمانده قرار گرفت و در ابتدای پیروزی بر سپاه خلیفه با سم و شرنگ او مسموم و کشته شد.[102] لذا امام مهمترین وظیفهی خود را دادن آگاهی به مردم و از بین بردن طغیان نفس امارهی فردی و جمعی جامعه میدانست، دانشمندان، عالمان و علم جویان و آگاهان جامعه را ارج مینهاد. او از قول پدرانش از رسول اکرم(ص) میفرمود:
دانشمند و عالم در میان نادانان، همچون زندهای در میان مردگان است، همه چیز حتی ماهیان و کرمهای دریا و درندگان و چارپایان بیابان برای عالمان و دانشمندان آمرزش میخواهند؛ پس به دنبال دانش بروید که آن ریسمان میان شما و خداوند عزوجل است و همانا دانشآموختن بر هر مسلمانی واجب است.
و همچنین میفرمود:
که رسول اکرم(ص) فرموده است: چون روز قیامت شود، دوات دانشمندان را با خون شهیدان میسنجند و آنگاه دوات دانشمندان به خون شهیدان میچربد. [103]
تأکید امام بر ارجحیت دوات عالم برخون شهید، نشانگر آن است که زمانی خون شهید با ارزش است که آگاهی از حقیقت بهطور گسترده در جامعه وجود داشته باشد و بدعتها و بدخلقیها به حداقل رسیده باشد و میفرمود: "رسول خدا فرموده که بر شما باد عمل به سنت من، که عمل اندک در سنت، بهتر از عمل بسیار در بدعت است."[104] از میان این تأکیدات امام(ع) در مییابیم که جهل و نادانی و پیرو گروهها و فرقههای منحرف شدن و نهایتاً به دنبال بدعتها رفتن، از اندیشههای غلط در دین بین مردم بهوجود میآید.
بدترین دشمن تعالی انسان و یک جامعه، جهل و نادانی و کسب فرهنگ و اخلاقی است که بر پایه اصول تعالی نباشد و نهایتاً رفتار و فرهنگی ایجاد میگردد که بدعتها در خُلق، فکر و عمل مردم ظاهر میشود که تباهی آن، همه جا را فرا میگیرد. این بدعتها به غیبت، خودخواهی و غرور شکل حق به جانب میدهد و حرامهای خدا حلال میشود و حلالهای او حرام. لذا امام(ع) به نقل از امام صادق(ع) میفرمود: "که خانهی گوشتخوار و آدمِ گوشتالویِ چاق، خانه نفرت است" یکی از یارانش پرسید یابن رسول ا... ما گوشت دوست داریم و خانههایمان خالی از گوشت نیست. امام(ع) فرمودند: "چنان نیست که گمان بردی. خانهی گوشتخوار، خانهای است که در آن گوشتهای مردم با غیبت خورده میشود. آدمهای گوشتالو و چاق هم انسانهای متکبر و مغروری هستند که خط مشی زندگیشان با تفرعن و خود بزرگ بینی است.[105]
در یک کلام باید گفت، نفس امارهی انسانها در آن دوران بر نفس مطمئنه شان چیره بوده است و اگر هر انقلابی صورت میپذیرفته، نفس امارهای میرفته و نفس امارهی دیگری جایگزین آن میشده است.
امام رضا(ع) چند روز قبل از شهادتش ابوصلت هروی را که از اصحابشان بود، فرامیخواند و داستان عجیبی را از چگونگی شهادت خود در چند روز بعد برای او نقل میکند و از او میخواهد که قبر او را در کجا و به چه اندازه حفر نماید و از وقایعی عجیب که بعد از کنده شدن قبر اتفاق میافتد، او را خبر میدهد که به حدیث ماهی مشهور است. امام(ع) میفرماید: "وقتی که قبر مرا به اندازه کندی، در سمت سر من رطوبتی خواهی دید. سخنی را که برایت یاد میدهم بگو تا آن آب به جوش آید و لحد را پر کند. دراینحال، ماهیهای کوچکی در آن آب نمایان خواهد شد. نانی برایت میدهم که آن را ریز کن و برای آنها بریز تا آن را ببلعند و زمانی که چیزی از آنها باقی نماند، ماهی بزرگی آشکار خواهد شد و همه آن ماهیهای کوچک را خواهد بلعید تا چیزی از آنها باقی نماند و ... این کارها را جز در حضور مأمون انجام نده و ... ."[106]
منظور امام رضا(ع) از بیان این اعمال در حضور مأمون چیست؟ و معجزاتی که با ظهور ماهیهای کوچک و سپس ماهی بزرگ وخوردن آنها رخ میدهد چه چیز را بیان میکند؟ امام چه چیزی را میخواسته بگوید؟ شاید این کار دلایل بسیاری داشته باشد که بر ما پوشیده است، اما با توجه به ماهیای که در قرآن در داستان حضرت یونس(ع) نیز آمده که شکم او ظلمت و تاریکی است و حضرت یونس(ع) در آن ظلمت با فهم ظالمانه بودن نوع اندیشهاش به تسبیح خداوند پرداخت،[107] ممکن است بتوان گفت که ماهیها نشانهی نفسهای تاریک آدمیان هستند که بر سر متاع دنیوی به کام ماهی نفسانی بزرگتر خواهند رفت و بهوسیلهی قویترین نفسها و ظلمتها دریده خواهند شد.آقای علامه طباطبایی در کتاب تفسیر المیزان خود در ذیل آیه 87 سورهی انبیاء مینویسند که آیهی شریفه از باب تمثیل است و مراد از ظلمات، ظلمت دریا، ظلمت شکم ماهی و ظلمت شب میباشد.[108] و چون تعدادی از ماهیان در لحد امام(ع) سر برآوردهاند، شاید نشانه از جامعهی دوران مأمونی است که همه در ظلمت نفسانی خود اسیرند و مأمون ظلمت بزرگی است که جامعه را به عظیمترین تباهی و سیاهی فرو خواهد برد. و بدین ترتیب مأمون را به عاقبت کارش آگاه کرده است که چه هیولای نفسانی خواهد شد. (البته این یک نوع تعبیر است و یقیناً تعابیر دیگری نیز وجود دارد که نزد صاحبان آن است و ا.. اعلم).
اگر این جامعه چنین باشد و نفس و جهل در آن حاکمیت داشته باشد، برای نجات آن باید از بِ بسم ا... تا ناس، تعریف جدید و آموزش جدید برقرار نمود و توحید و توحیدی زندگی کردن را تعریف عملیاتی نمود. امام رضا(ع) بسم ا... را داغ و نشان خداوند بر همهی اعمال و افکار عابدان معنی کرد ؛[109] که هر کسی به آنها نگاه کند، یاد خدا و میلِ به خدا پیدا می نماید.
او تمام واژههای منسوخ شده یا تعبیر غلط شدهی قرآنی و اسلامی را دوباره معنی و بازگو نمود و مفاهیم آنها را قابل اجرا در شرایط روز نمود. او از همه میخواست که از دستورات و چرایی باورها و اعمال و احکام سؤال کنند و کورکورانه آنها را به کار نبرند تا حقیقت مقصود خداوند از اعمال تکلیف و هدف اصلی اعمال بندگی روشن گردد. او در جواب سؤالات محمد بن سنان که از وی علل احکام را پرسیده بود، در مورد چرایی حرام و حلال بودن اعمال سخن مفصل رانده است. در پاسخ به چرایی رعایت اعمالی مانند: حج، روزه، نماز، غسل، دوری از ربا، قتلِ نفس، عاق والدین، زنا، خوردن مال یتیم، نخوردن گوشت حیوانات نجس، یا ذبح شرعی نشده و.... دلایل عقلانی و آسمانی ارائه میدهد. ایشان در زمینهی تعیین مهریه برای زنان، علت چند همسری مرد در قرآن و ... دلایل منطقی و قابل فهم برای عموم را در آن زمان طرح کرده است. همینطور در حدیثی که فضل بن شاذان از امام رضا(ع) نقل کرده، دلایل عقلانی،منطقی و آسمانی موضوعاتی نظیرِ ریشهی اعتقاد دینی، یعنی وحدانیت خداوند، دلایل امامت و ارزش عدالت و نیز واژههای قرآنی نظیر: اولیالامر، نبوت، امر به معروف و نهی از منکر و … عنوان گردیده است.[110]
امام رضا(ع) در کنار بیان چرایی دین در همه زمینهها، راهها و شرایط انجام اعمال درست و حقیقی دین را نیز تبیین کرده و درست و با دلیل بودن احکام دین را ثابت نموده و توضیح دادهاند. آنچه که درست است، چرا درست است و این درست چگونه باید انجام شود.[111] این شیوهی تدوین چراییها و توضیح درستیهای احکام و عقاید دین در دوران امامان بعد از امام رضا(ع) نیز به اجرا درآمده است.
تأکید چهار امام آخر شیعه بر این نوع رفتار و افکار، از شرایط خاص اجتماعی و دینی آن عصر پرده برمیدارد و حقایق موجود را از زمان مأمون تا معتمد، یعنی از سال 200 تا 260 (شهادت امام حسن عسکری(ع)) مطرح میکند. در واقع، شرایط ویژهای در جامعهی عباسی حاکم گردید که باعث میشود، ائمه به این شیوه روی بیاورند. شاید بتوان این شرایط را به موارد زیر تقسیم کرد:
شرایط خاص فرهنگی اعتقادی دوران امام رضا(ع)
1. سطحینگری دین در بین مردم.
2. طغیان و شورش در برابر شرایط موجود که بیشتر به حکومت به ظاهر دینی عباسیان مربوط میشد.
3. دین سازیهای جدید و پدیدهی فرقههای دینی.
4. عرض اندام کردن ادیان غیر از اسلام یا مسلکهای به ظاهر دینی مانند: خرم دینی، مسیحیت، زردشتی، یهودی، ثنویت، مانیگری و هندوئیسم و... .
5. حدیثسازی و حدیث پروری در تمامی زمینهها و نشر آن در میان جامعه. بهطوری که آوردهاند تا ده میلیون حدیث در آن دوران در جامعه طرح شده بود که در آینده به آن خواهیم پرداخت.
6. هجوم اندیشههای کلامی و فلسفی از رم و یونان و اختلاط آن با فرقههای اسلامی و تدوین اختلاطی از آنها به اسم دین.
7. طرح سؤالات و باورهای انحرافی از دین و بازخواست مردم برای پاسخگویی به این نوع سؤالات. مثل مخلوق یا ازلی بودن قرآن (در این رابطه نیز به زودی سخن به میان آورده میشود) .
8. گرایش افراطی و ظاهری به احکام فقهی و شاخه و برگ دادن به قوانین چگونگیِ اجرای احکام تا حد شکنجهی روانی مردم در این امور.
9. گرایش افراطی به باورهای اصولی دین، جدای از رعایت اخلاق واحکام، فقط در بحثهای کلامی فلسفی و منطقی پرسه زدن.
10. تمسک به ظاهر دین برای کسب دنیا، گرفتن عناوین حکومتی و خوش خدمتی به صاحبان قدرت.
11. لذتطلبی و عزت طلبی.
12. مخالفت با دین و دینداری به بهانهی سخت و سنگین بودن احکام و اخلاق در آن و بیدلیل و پاسخ بودن باورهای آن و... .
با مدلل کردن احکام و اخلاق و اصول دینی توسط امامان فوق، همچنین معلوم نمودن معانی آیات مشابه قرآن و تصحیح تاریخ زندگی انبیاء و زندگی پیامبر و ائمهی گذشته و افتراق آنها از روایات بنی اسرائیلی و اسرائیلیات و روشن کردن اعمال صحیح پیامبران راه به روی حملهی شیطان بهویژه به شیعهی امامیه بسیار محدود شد.
مزایای مدلل کردن احکام و اخلاق دینی
اولاً: تدلل باعث شد که بسیاری از روایات ونقل قولهای دینی، بدون داشتن دلیل و مدرک قابل قبول از باور و اعتقاد مردم دور شود.
ثانیاً: باور و احکام و قوانین دینی از یک حجم وسیع و غیرقابل کسب به یک حجم کم و قابل قبول و در دسترس رسید و ائمهی ما در این دوران، نه تنها به افزایش باورهای دینی اقدام نکردند؛ بلکه 65 سال امامت چهار امام آخر شیعه، صرف جمع کردن و خلاصه کردن دین و مدلل کردن آن از میان میلیونها روایت مختلف اسرائیلی به روایات بسیار کم محکم و مستدلل گردید.
بعضی از محققین اخیر شیعه معتقدند که شیعه در روند حرکت خود، به تکامل رسیده و پیوسته بر آن افزوده شده است. (نگاه کنید به کتاب مکتب در فرآیند تکامل و کتاب فقه شیعه از مدرسی طباطبایی). در حالی که درست برعکس، امامان شیعه به تبع آنها علمای شیعه همه سعی گستردهای نمودند که فقه و اصول و احکام و افکار شیعه را به همان شکل اولیهی خود برگردانند و اضافات و مجهولات و اسرائیلیاتی را که به آن افزوده شده بود، پاکسازی کنند و جلوی انحراف را در شیعه بگیرند. تعریف معانی درست از آیات قرآن و مستدل کردن فقه و احکام فقهی تدوین کلام و فلسفهی اصول دین همه در راستای محدود کردن دین در مسیر خود بوده است، نه افزودن یا گسترش آن.
لذا بر اساس همین باور در بازسازی دوبارهی باورهای دینی که دستخوش تغییرات توسط نااهلان شده بود، امام رضا(ع) به مباحثه و برخورد کلامی با صاحبنظران مختلف در دربار مأمون تن دادند.
دلایل مباحثه با صاحب نظران و اندیشمندان دینهای مختلف توسط امام رضا(ع) در دربار مأمون
اولاً: دربار مأمون جای مطمئنی بود که قویترین مدعیان به آنجا میآمدند.
ثانیاً: در این دربار نتیجه بحثها و نظرات مختلف و آرای صاحبنظران، ضبط و نگهداری میشد.
ثالثاً: این نظرات از دربار مأمون، به خوبی منتشر و به گوش همه میرسید، بر همین پایه امام با صاحبنظران ادیان، در مورد توحید در حضور مأمون سخن گفته [112]و با علمای سایر ادیان نیز به بحث و مناظره پرداخته است.[113] امام در مورد توحید، عصمت انبیاء، اصحاب الرس، علامت و صفات امام، ایمان، دربارهی امامت، عترت، هاروت و ماروت، علم غیب ائمه، اهل غلو و… سخن به میان آورده است و در تمام این موارد پرده از برداشت غلط و آرایههای دروغین آنها برداشت و اسلام ناب و شیعهی اصیل را به نمایش گذاشت؛ کاری که در آن روزها شیعهی امامیه سخت به آن نیازمند بود؛ زیرا هیجانات در درون اعضای خانوادهی امام کاظم(ع) که به انقلاب پی در پی آنها و شورشهای زیدی و اسماعیلیه و … منجر شده بود، جایی برای نشان دادن اسلام حقیقی باقی نگذاشته بود.
نکتهی با اهمیت دیگر این که مباحث گستردهی کلامی امام رضا(ع) در ادامهی کلام امام صادق(ع) بود که در زمان پدرش به دلیل فشار زیاد هارون تا حدودی فروکش کرده بود؛ این شیوهی کلامی، دوباره زنده شد و به امامان بعد بهویژه امام هادی(ع) نیز رسید[114]. و بر پایهی اهمیت علم کلام، علمای شیعهی در سدههای بعد کلام شیعه امامیه را پایه گذاری کردند.
تحول عظیم در دربار و جامعهی مأمونی
اکنون در دربار مأمون دو حادثهی بزرگ رخ داده است. اول آنکه پایتخت از مرو به بغداد انتقال یافته، دوم، بهانهی تمرد سران و فرماندهان از وجود فضل بن سهل و امام رضا(ع) به عنوان ولیعهد از بین رفته است. مأمون در حرکتش بهسوی بغداد در بین راه ایالت به ایالت مدتها توقف میکرد تا امور آنها را به راستای حکومت خود درآورد. او طاهربن حسین را فرماندهی نظامی خود کرد و بعد از مدتی ایران را به خانوادهی طاهریان داد و تا مدتها امور انتظامی بغداد بهدست خانوادهی طاهریان اداره میگردید. به این ترتیب، مأمون شورش احتمالی ایرانیان را که ممکن بود به دنبال حذف فضل ایجاد شود، مهار کرد. از سوی دیگر، خاندان طاهریان که هم به لحاظ مسلک و هم به لحاظ اعتقاد به مأمون وابسته وبه او وفادار بودند، هر نوع حرکتی را میتوانستند سرکوب کنند و وفاداری آنها برای مأمون از اهمیت ویژهای برخوردار بود. خلیفه در بغداد رنگ سبز را که به خاطر امام رضا(ع) برگزیده بود، دوباره تبدیل به رنگ سیاه (شعار و لباس عباسیان) کرد و به لحاظ فرهنگی دل مردم عراق را نیز بهدست آورد.
ترجمهی اندیشههای دیگر به زبان عربی
در کنار این اصلاحات، مأمون به یک تحول فکری و اندیشهای نیز در درون دولت عباسی روی آورد و آن آزادی بیان تمامی نظرات، اعتقادات دینی و غیردینی بود تا هر کس بتواند نظرات خود را هم بپروراند و هم ارائه دهد، البته این آزادی زیاد به طول نینجامید و دربار عباسی با همهی کنترلی که بر افکار مردم داشت، دیگر نتوانست این قافلهی در حرکت را به کنترل خود درآورد. بهدستور مأمون، تمام کتب فلسفی و علمی یونان و روم باستان به عربی ترجمه شد و آن آثار در اختیار مردم قرار گرفت. او از پادشاه روم خواست منتخبی از علوم بلاد روم را برای او بفرستد و پس از موافقت پادشاه روم، عدهای را برای آوردن کتب به آنجا فرستاد و سپس به ترجمهی آنها پرداخت. ابن ندیم مینویسد: مأمون در خواب دید مرد سپید رویی که دیدگان شهلا و زیبا داشت، بر تخت نشسته. از او پرسید تو چه کسی هستی؟ گفت: ارسطو و سپس سؤالی از ارسطو در خواب کرد و جواب را دریافت. مأمون پس از این خواب، دستور ترجمهی کتب فلسفه و حکمت یونانی را صادرکرد.[115] اگر خواب مأمون را افسانهی ابن ندیم، بدانیم، اما ترجمهی کتب فلسفی و علمی یونان و روم و ایران و … به عربی که در دوران عباسی صورت گرفته نمیتوان افسانه دانست، بلکه باید یقین بدانیم که بخش عمدهی ترجمهی کتابهای نجوم، حکمت و فلسفه در زمان مأمون انجام پذیرفته است. مأمون برای این کار، سرمایهگذاری مالی فراوان کرد؛ بهطوری که برای هر کتاب به اندازهی وزنش طلا میداد.[116] ابن ندیم نام صدها نفر از مترجمین کتب یونانی و ایرانی و هندی و … را که به عربی برگرداندند، در فهرست خود آورده است.[117] مأمون شعاری را در جامعه رایج کرده بود، بدین مضمون که: دین باید با عقل و منطق تطابق داشته باشد. اگرچه قبل از مأمون در زمان منصور نیز این اعتقاد رایج شده بود، اما این بار طرح این شعار، ریشه در مسائل دیگری داشت.
ظهور حاکمیت اندیشهی اعتزال در دربار مأمون و جامعهی عباسی
تحسین و تقبیح عقل، اعتقاد شخصی به نام ثمامة بن اشرس نُمیری بود که میگفت: هر چه را که عقل آن را نیک بخواند، نیک است و هر چه عقل آن را زشت بداند، زشت است. دین با عقل تطابق دارد و هر چه که با عقل تطابق نداشته باشد، دین نیست. بعضی او را معلم مأمون میدانند و بعضی دعوت کنندهی مأمون به تفکر معتزله. بههرحال ثمامه در زمان خلافت مأمون نزد او مرتبهای بزرگ داشت.[118] او از بزرگان تفکر و فرقهی معتزله بود که در مأمون نفوذ فراوان کرده بود و مأمون به شدت به او علاقه داشت. شهرستانی میگوید: ثمامه فاضلی فاسق و ندیم مأمون بود.[119] شعار تطبیق دین و عقل او را وارد حکومت کرد و به عنوان اصولی از سیاستهای خود، آن را به کار گرفت. یکی از تولیدات تفکر معتزله، مخلوق بودن قرآن بود که موضوعی کلامی و اعتقادی بوده است و مهمترین جریان سیاسی زمان مأمون را پدید آورد که به زودی به آن خواهیم پرداخت.
مأمون با به شهادت رسانیدن امام رضا(ع) حریف قدرتمند و درهم کوبندهی تفکر معتزلی را نیز از میان برداشته بود و این فرصتی بود برای همهی سردمداران اعتزالی و فلاسفه و کلامیون آنها که در میدان اندیشه، ترک تازی کنند و از همه سو مأمون را در محاصرهی خود بگیرند؛ مأمونی که دیگر ولیعهدی دانشمند ندارد و خود شیفتهی تفکر اعتزال بود. خوش اقبالی مأمون این بود که بسیاری از بزرگان تفکر اعتزالی هم دورهی او بودند. افرادی مانند ابوالهذیل علاف متوفی230 قمری[120]، احمد بن حائط متوفی 231 و بنیانگذار فرقهی اعتزالی حائطیه که معتقد به تناسخ بود.[121] همین طور احمد بن ابی دواد فقیه و قاضی معتزلی متوفی 240 قمری و پدید آورندهی دوران تفتیش عقاید محنه.[122] و همچنین علی اسواری و بنیانگذار فرقهی اعتزالی اسواریه متوفی 240 [123] و ابوجعفر اسکافی متکلم متوفی 240[124]، همچنین ابوموسی مردار بنیانگذار فرقهی اعتزالی مرداریه متوفی سال 226[125]، عمر بن بحر جاحظ متوفی 250مدیر فرقهی جاحظیه،[126] بشر بن معتمر متوفی 226[127]، احمد ابن خابط رئیس فرقهی معتزله خابطیه[128] و... در کتاب ملل و نحل ذیل مبحث معتزله، اسامی و طرز فکر و استدلال افراد فوق آمده است. آنچه که در توضیحات شهرستانی جلب توجه میکند، این است که تقریباً تمام کسانی که نام آنها ذکر شده، هر کدام بنیانگذار یک نوع تفکر در باور معتزله هستند که گروهها یا حزب خاصی را تشکیل دادهاند و همهی این افراد در زمان مأمون زندگی میکردهاند. محمد بن اسحاق ابن ندیم در کتاب الفهرست خود مینویسد که این افراد صدها جلد کتاب و رساله در زمان حیات خود نوشته و پخش کردهاند. او نام بیشتر کتب و رسائل آنها را نیزذکر کرده است که پیرامون موضوعات این کتب مختلف و همهجانبه بوده است.[129] از همه مهمتر اینکه این افراد و شاگردان و طرفدارانشان خیلی زود در تمام زوایا و ارکان حکومتی نفوذ کرده و کل نظام عباسی را در تسلط خود درآوردند و تا آخر دورهی خلافت واثق، بهطور کلی بر همهی رفتارهای بنیعباس مدیریت میکردند. تمام قضات و قاضیالقضات مأمون در بغداد از معتزله بودند. قاضی یحیی ابن اکثم یکی از چهرههای برجستهی سیاسی معتقد به اعتزال میباشد، احمد بن ابی دواد وزیر مأمون و معتصم نیز از چهرههای سیاسی و پر قدرت اعتزالی دستگاه بنیعباس در این دوران است که در آینده در مورد آنها صحبت خواهیم کرد.
نتایج حاکمیت عقل اعتزالی در جامعه مأمونی
اما در دوران حکومت مأمون، پس از امام رضا(ع) یعنی از سال 203 هجری تا 218 (سال وفات مأمون) مواجه هستیم با شیوع پر قدرت مکتب اعتزال و به تحریر درآمدن هزاران رساله و کتاب در اثبات این اندیشه و پدیدار شدن و امکان فعالیت داشتن دانشمندان و محققان معتزلی در تمام سطوح آن. در جامعه و بین مردم سخن از باور آنها بود و مردم کم و بیش به این باور اعتقاد پیدا کرده بودند. در کنار تفکر اعتزالی که به ظاهر از آزادی اندیشه برخاسته بود، دهها تفکر دیگر از اندیشه خطوط و نحلههای دیگر اسلامی گرفته تا باورهای فکری و اعتقادی مذاهب غیراسلام گسترش یافت و درپی افراط در عقلگرایی و آزادی رأی و عمل در بین عموم مردم، از یک سو میل به عشرتطلبی و لذتطلبی رو به گسترش نهاد و مراکز بهره وری لذت، بسیار پررونق و پرتعداد گردید و از سوی دیگر اندیشههای نو و مخالف دین و پیرو مادیت و انکار خدا و دین و قرآن نیز رو به گسترش نهاد. تجملگرایی، اشرافیگری، شهوتجویی و … در همهی جامعه بهویژه در دربار مأمون رشد پیدا کرد.
دربار تجمل گرا و عشرت طلب مأمون
مأمون به نام خود، سکه ضرب کرد و به روی آن خود را خلیفه ا... نامید.[130] در سال 210 پوران، دختر حسن بن سهل را به ازدواج خود درآورد. طبری و همهی تاریخنویسانی که به او اقتدا کردهاند، شرح مفصلی از این ازدواج را ثبت کردهاند. طبری آورده است که" چون مأمون با پوران بنشست، مادربزرگش هزار مروارید در یک سینی طلا بر او نثار کرد.
بعد از زفاف، همان شب یک شمع عنبر روشن کردند که چهل من (120 کیلو) بود، در میان یک تور طلا. حسن بن سهل 50 میلیون درهم به سردارانش هدیه داد و نامههایی نوشت که نام املاک وی در آن بود و آن را بر سرداران و بر بنیهاشم عباسی نثار کرد و هر که رقعهای بهدستش افتاد که نام ملکی در آن بود، به آنجا رفت و آن را تصرف کرد. و مأمون بعد از هفده روز که عروسیاش به طول انجامید، مبلغ 10 میلیون درهم به حسن بن سهل بخشید و خرج این عروسی 35 میلیون درهم گردید.[131] آری برای ازدواج مأمون فقط با یکی از همسرانش 35 میلیون درهم هزینه شد. مسعودی مینویسد: حسن بن سهل در این جشن آن قدر مال بپراکند که هیچ پادشاهی در جاهلیت و اسلام نپراکنده بود.[132] درکتاب روضة الصفا مهمانان این عروسی را 36 هزار نفر ذکر کرده است. مینویسد در یکی از روزهای جشن، هیزم تمام شد. پارچههای کتانی را در نفت خیس کردند و زیر دیگ گذاشتند. وی هزینه این عروسی را 50 میلیون درهم تخمین زده است.[133] مأمون خود را خليفة ا... مینامید در حالی که تجملات ازدواجش این گونه بود؛ اما در ازدواج حضرت رسول(ص)، خليفة ا... اعظم با ام سلمه،از زبان ام سلمه چنین گفته اند:
آن شب در خانهی محمد(ص) دیگچهای بود و ظرف گلین و دستاس با اندکی شیر و مقداری جو. آن جو را آرد کردم و در دیگچه ریختم و اندکی شیر بر آن افزودم و طعام حضرت در شب عروسیاش این بود.[134]
مأمون روشنفکر و تابع عقل و معتقد به رضای آل محمد(ص) و خواهرزادهی ایرانیان (چون مادر مأمون ایرانی بود، همهی مردهای ایران بخصوص طاهریان، خود را داییهای مأمون لقب داده بودند.) اکنون بر تخت تجمل و قدرت و عقل و دین نشسته است.
ظهور فقر و تنگدستی و بیماری در جامعهی عباسی
مطهر بن طاهر مقدسی، صاحب کتاب آفرینش و تاریخ مینویسد: در همین ایام مردم دچار گرسنگی و قحطی شدید شدند و قحطی همه جا را فرا گرفته بود، چندان که ارزش یک رطل (ظرف) گندم به بیست دینار رسیده و بعد، مرگِ همگانی در میان مردم افتاد که بسیاری از مردمان را از میان برد.[135]
بیماریهای عفونی مهلک پی در پی شایع شده و عدهی زیادی را به کام مرگ میبرد؛ از جمله بیماری وبا که عدهی زیادی را نابود کرد.[136]
ظهور مجدد زندیقیان عشرت طلب و فاسد و گسترش بیدینی
عشرت دربار و سیاستمداران و حاکمیت اعتزال و فقر و مرگ و میر مردم را رها میکنیم و به سراغ دیگر اقشار جامعه میرویم، شاید در آنها، کورسویی سراغی از معرفت بیابیم. زندیقیان دوباره سر برآوردند، ابونواس شاعر آن دوران، متوفی به سال 198 در مورد ظهور شاعران و مدیحه سرایان آن زمان مینویسد: هنگامی که شاعر میخواست بوسه بر لب من دهد، چنین گفتم: من روز رستاخیز و حشر و ازدحام را نمیشناسم و …. او از مرد شاعری میگوید که لبهای ابونواس را میبوسیده و ابونواس اعتقادی به رستاخیز نداشته است. جاحظ، شاعر دیگر این دوران میگوید: زندقه آن است که انسان به هیچ دینی معتقد نباشد. ابوالعلاء در رسالهی الغفران خود میگوید: بیدینیان و کسانی که دهری نامیده شدند، قائل به پیامبران و کتاب آسمانی آنها نیستند. جاحظ در جایی دیگر شک در میان دینداران را زندقه معرفی میکند. ظاهراً زندقه در آن دوران چند معنی داشته است. عشرت طلبان و میگساران، مانویان، بیدینان.[137] جاحظ صفات دیگر زندیقیان را نوشتن ردیه بر قرآن و انتقاد از آن، تکذیب احادیث، حذر کردن از مسلمین، نپذیرفتن آنچه که به چشم دیده نشود و... میداند.[138]
انشعاب در علمای معتزله بهسوی بیدینی
سه تن از اندیشمندان بزرگ معتزلی بعد از پیشروی در تفکر اعتزال به یکباره دچار شک در دین شدند و از اعتزال خارج شده و به الحاد روی آوردند. اولین آنها ابوعیسی وراق است که استادِ ابن راوندی است.
قبل از آن نکتهای را باید متذکر شویم و آن این که اصولاً بسیاری از سیاستمداران که عموماً از دانشمندان این دوران بودهاند، عقاید محکم و پا بر جایی نسبت به دین نداشتهاند. ابن ندیم در فهرست خود میگوید: "تمام برمکیان و خاندان سهل یعنی فضل و حسن، عبیدا... کاتب و مهدی عباسی همه از زندیقیان بودهاند. او حتی میگوید: من به خط برخی از اهل این مذهب خواندم که مأمون نیز از آنها بوده است، ولی دروغ است و گویند که محمد بن عبدالملک زیّات نیز زندیق است"[139]. (در مورد محمد زیّات در آینده سخن خواهیم گفت). ابن ندیم میافزاید رئیس زندیقیان در زمان مأمون، یزدان بخت نام داشت که در بحثهای دینی در دربار مأمون شرکت میکرد و مأمون نگهبان بر وی میگماشت تا از جانش محافظت کند.[140] در هر صورت ابوعیسی وراق عالم معتزلی از آن دست شست و در رد اعتزال کتاب نوشت وشاگرد او ابن راوندی کتابی به نام فضيحة المعتزله نوشت و سپس کتابی به نام الزمرد را تألیف کرد که در آن اساس نبوت را انکار کند و عقل را بر وحی برتر دانست و بر معجزات پیامبران شک کرد و کتاب قرآن را معجزه ندانست.[141]
اصولاً در آن دوران، کسی که داخل دانش فلسفه میشد، در دین سست میگردید؛ یا به دنیا گرایش پیدا میکرد یا در دین به شک میرسید. به قول نویسندهی کتاب تاریخ اجتماعی ایران آخر کار معتزله منطقاً به همان جایی کشید که ابن راوندی رفت. ابو عیسی و ابن راوندی هر دو از عالمان معتزلی بودند و باور تفوق عقل بر وحی نتیجه منطقی اصلی بود که معتزلیان درباره عقل پیش کشیده بودند.[142]ـ[143]
تا به اینجا از چند تحول در این دوران سخنان به میان آمد. اول: سیاستمداران معتزلی عیاش و ستمگر و مال دوست که تجملگرایی را حاکم کردند.دوم: بخشی از توده مردم به عیش و عشرت آلوده شده بودند. سوم: در میان دانشمندان شک و شبهه نسبت به دین بهوجود آمده بود و.... جریانهای خطرناک دیگر هم بود که در آینده از آنها سخن خواهیم گفت.
گسترش فرقههای متعدد دینی
از سوی دیگر در میان دینداران و معتقدان به حضرت رسول(ص) نیز دهها فرقه و گروه مذهبی ایجاد شده بود. همانطور که در صفحات پیشین توضیح داده شد، در میان خاندان امامت، طالبیان؛ غلات، واقفیان، زیدیان، اسماعیلیان و هواداران عباسیان و … هر یک ساز خود را میزدند و چنان جو را به عقاید و افکار و اعمال خود آلوده کرده بودند که کشف حقیقت و راه درست برای شیعیان بسیار سخت گردید. همهی گروهها ی مدعی و معتقد، به میدان آمده بودند و یاران را یا تطمیع میکردند یا تحمیق. از میان خاندان تشیع، ادریس بن عبدا... که در نبرد فخ جان سالم به در برده بود، خود را به شمال آفریقا رسانید و بربرهای آن ناحیه را متحد کرد و حکومت ادریسیان را پایه گذاری نمود. اگرچه او خود خیلی زود بهوسیلهی خلیفهی وقت هادی یا هارون، ترور شد؛ اما پسرش ادریس بن ادریس به جای وی نشست و قوم تاهرت نیز به آنها پیوستند و حکومت ادریسیان که مدعی استمرار امامت تشیع بود بهوجود آمد و نقطهی امیدی بود که شیعیان به آن چشم دوخته بودند. این یک خطِ موازیِ شیعه، در شمال آفریقا حکومتی تشکیل داد که حدود دو قرن در آنجا پا بر جا ماند.[144] حاکمیت ادریسیان در میان شیعیان خود مزید بر علت بود که تفرقه در بین آنها افزایش یابد. قدری دورتر از جنجالهای درون شیعیان، تفکرات مرجئه، خوارج، اهل تسنن در نحلههای مختلف آن، سلفیها و عقل گراها، اصحاب رای و اصحاب حدیث، همه و همه (در این زمینهها به زودی توضیحاتی داده خواهد شد) اتحاد فکری و وحدت ایمانی را در جامعه درهم میریخت. حتی خاندانهای از بین رفتهای مثل بنیامیه، دوباره سر به طغیان گذاشتند. بنیامیهی اندلس ـ بنیامیهی شام که در اواخر حکومت امین، زیر پرچم شخصی به نام سفیانی که خون خواه بنیامیه بود، دست به جنگ و شورش زدند. اینها جامعه و مردم را در تشنج عظیمی فروبرده بود.[145]
ترسیم آینده و معرفی امام جواد(ع) توسط امام رضا(ع)
اکنون برگردیم به دوران شهادت امام رضا(ع) و بینش عظیمی که آن امام مظلوم، تنها دردیار غربت طوس به عرصهی نمایش گذاشت. او از روندی که مأمون در پیش گرفته بود و نیز اوضاع نابسامان حاکم و خستگی مردم از رنجها، جنگها، ستمها، سرکوب ها، شورشها و… میدانست که جامعهی عباسی در آینده یک چنین مسیری را طی خواهد کرد و بر همین اساس به مأمون تأکید میکرد که راه نجات، تمسک به عروة الوثقي امامت است، خداوند آنها را وارث زمین کرده و هر کسی با آنها مخالفت کند گمراه و گمراهکننده میشود و تارک حق و هدایت است. او تأکید میکرد که امامان تبیین کنندهی حق و سخنگوی پیامبر(ص) هستند.[146] همچنین در سفرشان به خراسان هنگامی که عدهی زیادی در نیشابور به دیدن ایشان آمدند فرمودند: من از پدرانم از حضرت رسول(ص) شنیدم و او از حضرت جبرئیل شنیده "کلمة لاالهالاا... حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی". (کلمه لاالهالاا... حصار است و هر کسی به این دژ و حصار برود از عذاب در امان است). و وقتی در حال حرکت شد، با صدای بلند گفت که: این شروطی دارد که من از جملهی آن شروط هستم "انا من شروطها" امام هم برای مردم و هم برای مدیران جامعه تأکید کرد که بدون دستگیری امام، هم گمراه میشوید و هم گمراه کننده. او در مجلس مأمون آیهی "ثم اورثنا الکتاب الذی اصطفینا من عبادنا"[147] را با دلایلی زیبا در شأن عترت خاندان رسول تشخیص داد که همة حاضرین آن را پذیرفتند.[148] امام حجت را برای همه تمام کرد و برای نجات جامعهای که در آیندهی نزدیک در ورطهی فروپاشی معنوی و اخلاقی قرار میگرفت، راه نجات را تبیین نمود و در بین یارانش بشارت به استمرار امامت بعد از خودش داد.
خداوند میدانست اگر فرد بالغ و سن و سال دار از میان این خاندان، به امامت برگزیده میشد، به دلیل مدعیان بسیار زیادی که این امر داشت و نیز مشخص نبودن حق از باطل، هیچ کس به او ایمان نمیآورد و لذا در چنین شرایطی که همه چیز در هم فرورفته و ناامیدی و شک و بیایمانی، فسق، جنگ، کشتار، فقر، قحطی و … در جامعه حاکم است، امامی عیسی وار که سن او به حدود هفت سال برسد، باید ظاهر شود که همین کمی سن و قدرت معجزه و عظمت علمی که این کودک هفت ساله داشت، خود دلیلی بر پیدا کردن راه حق از باطل باشد. همانطوری که پیامبری عیسی(ع) همینگونه بود. امام رضا(ع) در شب تولد پسرش امام جواد(ع) فرمودند: "به یقین برای من فرزندی همانند موسی بن عمران متولد گردید که شکافندهی دریاهاست و همچون عیسی بن مریم است. پاک و مقدس، مادری که او را زاده و بیگمان چنین مادری پاک و پاکیزه آفریده شده است"[149] او میفرمود: "جانشین من امام جواد(ع) حق را زنده میکند و باطل را نابود میسازد"[150] و فرمود: "ما خاندانی هستیم که خردسالان ما مانند بزرگسالان ما علم را به ارث میبرند" او زمانی این وعده را داد که امام جواد فقط سه سال داشت و فرمود: "همانا عیسی(ع) کمتر از سه سال داشت که به پیامبری مبعوث شد و اضافه نمود که مولودی پربرکتتر از او برای شیعیان ما زاییده نشده است و چندین بار دیگر به جدا کردن حق از باطل توسط امام جواد(ع) و ظهور معجزات بسیار از ایشان اشاره کردند.[151] قبل از اینکه به عملکردهای دیگر امام جواد(ع) بپردازیم، باید اذعان داشت که هر امامی از امامان شیعهی امامیه در طول عمر پربرکت خود، هزاران عمل هدایت گرانه از خود نشان دادهاند که در توان هیچ انسانی نیست که همگی آنها معین و تشریح نماید. ابعاد خدمت این عزیز شدگان درگاه حق تعالی چنان عظیم و گسترده است که قلم قدرت بیان را از کف خواهد داد و عقل به انتهای عظمت اعمال آنها دست پیدا نخواهد کرد. ائمهی بزرگوار ما عالم را یک پارچه و تمام مراحل و طبقات آسمان را به هم متصل میدیدند و گذار انسانها از عالم خاکی به افلاک را مد نظر داشتند و اگر راهی و توصیهای و تحلیلی و تشویقی و عملی را انجام میدادند، به سر منزل مقصود آدمیان توجه کامل داشتهاند و فقط برای دنیای آنها برنامه ارائه نمیکردند. اگر فردی با آنها دشمنی میکرد، با توجه به علم امامت خود به نسلهای آیندهی او نظر داشتند و اگر کسی از آن خاندان امکان هدایت داشت، با آن دشمن طوری برخورد میکردند تا مانع هدایت نسلهای آیندهی او نشود. و دیگر اینکه به دلیل محدودیتهای شدیدی که برای همهی آنها در دوران امامتشان از سوی حکومتها بهوجود میآمد، بسیاری از عملکردهای آنها در تاریخ ثبت نشده است و برای ما پنهان مانده است و باید اضافه نمود که آنچه از آنها نیز باقی مانده است، هزاران روش، راه دستگیری و هدایت و... میباشد که هیچ نوشتاری قادر به تبیین آنها نیست. در سال 195 هجری قمری در مدینه امام جواد(ع) پا به عرصهی وجود گذاشت. دورانی که سرآغاز شکست اقتدار بنیعباس و به زانو درآمدن اعراب در مقابل دیگر اقوام موجود در کشور بزرگ عباسیان بود. سالی که سرآغاز جنگهای دو برادر (امین و مأمون) بود و هارونالرشید دیکتاتور بزرگ عباسی در خاک گور خود به دار مکافات الهی آونگ بود و روحش از جدال خونین فرزندانش و قتل عام خاندانش و به قدرت رسیدن ایرانیان در دربارش و نهایتاً بریده شدن سر فرزند عربش و تکه تکه شدن بدنش بهدست سربازان ایرانی طاهر ذوالیمینین و به تدبیر فضل ابن سهل ذو الریاستین، در رنج و نکبت قرار داشت.
میدانیم که امام رضا(ع) بسیار دیر صاحب فرزند گردید و لذا شیعیان از این بابت که جانشین امام مشخص نبود نگران بودند. ولی سرانجام خداوند در سن 43 سالگی به امام رضا(ع) از کنیزی ام ولد و پاک (کنیزان زر خرید را ام ولد میگفتند)، فرزندی عطا کرد که معیار تشخیص حق از باطل و دستگیر جویندگان حق گردید. او بعد از هفت سال در سن کودکی مسئولیت امامت را بر دوش گرفت.
امام جواد(ع)
قبلاً توضیح داده شد که در آن سالها در آغاز قرن سوم هجری قمری، مدعیان راه حق چنان زیاد بودند که تشخیص حرف درست از میان ادعاهای آنها بسیار سخت بود. آلودگی سیاسی، فرهنگی، اعتقادی و دینی به حدی بود که موج انکار خدا و شک و بیدینی و به طبع آن گرایش مردم به بیقیدی و فساد و فحشا و … گسترش یافته بود. این فساد و میل به انجام آن خیلی زودتر رنگ دین به خود گرفت و وارد جامعهی سیاسی و علمی و فرهنگی نیز گردید. فساد و گسترش شهوات و … تا جایی پیش رفت که برای انجام آن پشتوانههای دینی و فقهی و حدیثی نیز به آن افزوده گردید. لذا در دوران آغاز امامت امام جواد(ع)، ما شاهد ظهور شخصیتی دینی، فقهی و قضایی در دربار مأمون به نام یحیی بن اکثم هستیم. اما او که خیلی زود به مقام قاضیالقضاتی و مشاورتی دربار مأمون رسید، معتزلی متعصبی بود که به لحاظ فقهی و فرهنگی و قضایی، نظام مأمون را مدیریت میکرد و سازماندهی بزرگی را در جامعهی عباسی برای پیشبرد اهداف خود انجام داد. مؤلفین کتاب تاریخ الفی مینویسند: یحیی ابن اکثم قاضی القضات مأمون بود و به نقل از مسعودی در مروج الذهب میافزایند که یحیی ابن اکثم کثرت در لواط با اطفال داشت؛ بهطوریکه مردم به دلیل این کثرت در لواط به مأمون شکایت او را کردند و مأمون او را عزل کرد اما در مقام مشاورت خود با مأمون باقی ماند.[152]
آوردهاند که یحیی ابن اکثم 400 جوان نابالغ، در میان خادمان خود داشته است که با آنها لواط میکرد. یک چنین شخصی از سوی اهل سنت، مأمور میشود که دیدگاه مأمون را نسبت به امام جواد(ع) عوض کند و نگذارد که مأمون دختر خویش را به امام جواد(ع) بدهد. آری امام در یک چنین شرایطی در سن هفتسالگی در سال 203 قمری با شهادت مظلومانه و غریبانهی پدرش در نوغان طوس به امامت رسید. در بعضی از روایات آمده است که امام تا سه سال به دلیل آشفتگی زمان خود از اظهار علنی امامتشان پرهیز داشتهاند و از طریق نامه ارتباط با شیعیان را برقرار میکردند.[153] اکنون کودک هفت سالهای، وارث 200 سال آلودگی در دین و شیوهی زندگی غلط در جامعه است.
این دوران، دورانی است که دیگر کسی حاضر نیست به سخن آن که مدعی هدایت است گوش کند. هر کسی که ادعا کرده، خود راه نفس را رفته و مردم را به پرتگاه بیاعتقادی کشانده است. گوش مردم از این حرفها و ادعاها پر است. مردم لذت و شهوت و آرامش میخواهند و شاید همین حالت روانی در مردم آن عصر بوده که به دولتمردان امکان پیش بردن اهداف سیاسی خود را میداد و میتوانستند همه نوع امیال خود را حاکم کنند. آوردن چهارصد پسرجوان برای لواط در میان خادمان، برگزاری ازدواجهای پرهزینه از بیتالمال مردم، آمدن بیدینان به رأس امور زندگی مردم و … همه از دست آورد چنین شرایطی است. بنابراین کسی حرف نمیپذیرد. چیز جدیدی باید عنوان کرد تا پذیرش صورت گیرد. در حقیقت همان چیزی که امام جواد(ع) مناسب شرایط خود میدید، یعنی ظهور معجزات و کرامات و دخالت دادن علنی غیب در عالم مادی تا ذهن خسته و چشم ناتوان جامعه، وجود خداوند و حضور او را در هستی درک بنماید.
او در مدینه به مسجد حضرت رسول(ص) رفت و بر یک پلهی منبر بالا رفت و فرمود:
من محمد پسر علی بن موسی الرضا(ع) هستم، من جوادم، نسبهای مردم را در پشت پدرانشان میدانم، برآشکار و در نهانتان واقفم و نیز آنچه بهسوی آن کشیده میشوید. دانش من دانشی است که پیش از آفرینشِ آفریدگان به ما بخشیده شده است و تا بعد از نابودی آسمانها و زمین ادامه دارد و چنان که همدستیِ اهلِ باطل بر علیه ما و کارگزاری گمراهان و چنگ اندازی شبهه افکنان نبود، سخنی به زبان میآوردم که اولین و آخرین شما را در شگفتی فرو برد." سپس دست خود را در دهانش نهاد و فرمود: "ای محمد خاموش باش چنانکه پدرانت از پیش خاموش گردیدند.[154]
اولین رفتار امام(ع) در روز ظهور امامت او با معجزه آغاز شد و آن طی الارض کردن ایشان برای کفن کردن و نماز خواندن بر جنازهی پدر بود و اباصلت یار باوفای امام رضا(ع) آن را گزارش کرده است، که از مدینه به طوس آمده و از درهای بسته وارد محل شهادت پدرش شده و طبق وصیت پدر، او را کفن کرده و نماز بر وی خوانده است. (شرح حال این حادثه در کتبِ تحفالعقول، بحارالانوار، ارشاد، امالی شیخ طوسی، و عیون اخبارالرضا و … بهطور مفصل آمده است).
در حدیثی از قول راوندی آمده است که شخصی به نام خلاد همراه امام در مدینه بود. امام جواد(ع) به او گفت: این جا توقف کن، تا برگردم و ساعتی بعد برگشت و فرمود پدرم را در خراسان به خاک سپردم و برگشتم.[155] مسعودی در اثبات الوصیه خود ظهور کرامات و معجزات امام جواد(ع) را به زمان تولد او رسانیده است و مینویسد حکیمه که دختر امام موسی کاظم(ع) خواهر امام رضا(ع) میباشد فرمود: وقتی مادر امام جواد(ع) او را به دنیا آورد، آن امام در لحظه تولد لب به سخن گشود و فرمود: "گواهی میدهم خدایی جز خدای یکتا نیست و حضرت رسول(ص) فرستادهی اوست. اشهد ان لاالهالاا... و محمداً رسولا... و چون روز سوم تولدش رسید عطسهای کرد و فرمود: "سپاس و ستایش از آن خداست و درود خداوند بر محمد(ص) و پیشوایان راستین هدایت."[156] در کتاب المناقب، روایتی دیگر از حکیمه خاتون خواهر امام رضا(ع) آمده که بعد از روز سوم که امام جواد ستایش خدا کرد، حکیمه خاتون ترسید و نزد امام رضا(ع) رفت و از چگونگی سخن گفتن کودک سه روزه از او پرسید. امام رضا(ع) فرمود: "ای حکیمه! آنچه از شگفتیهای او در آینده مشاهده خواهی کرد، به مراتب شگفتانگیزتر است." [157]
در همین کتاب آمده است که امام جواد(ع) به بنان ابن نافع از دوستان پدرش فرمود:
"ای نافع ما گروه امامان بهوسیلهی خداوند، پردهها از جلوی چشمان ما برداشته شده است و هر آنچه که از ما دور است، به ما نزدیک است تا جایی که حتی جریان یک قطره باران مفید یا مضر بودنش بر ما پنهان نمیماند."[158]
معجزات گشایندهی مشکلات، هدایت بخش و ایمان دهنده
امام جواد(ع) از همان کودکی، مانند عیسی(ع) بیماران را شفا میدادند. او کور را شفا میداد.[159] این کار را به مراتب انجام داده است. حتی زمانی که در گهواره بوده است کور را بینا میکرده[160]، پای فلج را سلامتی میبخشیده، او این کار را در 18 ماهگی کرده است.[161] کر را درمان کرده است [162]و فرمود: بشنو و حفظ کن. شفا گیرنده گفت: گوشم شنوا شد و از آن پس صداها را میشنیدم که دیگر مردم نمیشنیدند. امام جواد(ع) از غیب و پنهان مردم را آگاه میکرد.[163] از ایشان دهها روایت در این زمینه نقل شده است.
او از افکار و اندیشههای ذهنی افراد آگاه بود و آنها را به نوع تفکرشان آگاه میکرد.[164] (اکثر کتب روایی شیعه دهها حدیث در این زمینه نقل کردهاند) از آینده خبر میداد.[165] مرده را به خواب فرزندش میآورد تا مشکل فرزند را حل کند.[166] از زمان فوت افراد آگاه بود و به بعضی از آنها این آگاهی را میداد تا مشکلات دنیایی خود را حل کرده و آمادهی سفر به آخرت شوند.[167] امام دوستانش را از حوادث طبیعی ناگوار آینده آگاه میکرد.[168] از گم شدههای مردم خبر داشت و آنها را آگاه میکرد.[169] علم بر معادن و دریاها و رودها داشت.[170] از همه عجیبتر اینکه امام آگاه به زبان حیوانات بود و با آنها سخن میگفت و از ستم صاحبانشان به آنها جلوگیری میکرد.[171] امام دوستان را از تولد فرزندانشان در آینده و یا حتی تولد حیواناتشان خبر میداد.[172] امام مستجاب الدعوه بود و دعایش برآورده میشد.[173] زندانیان بیگناه را از غل و زنجیر، بدون آن که نگهبانها بتوانند ببینند آزاد میکرد.[174] امام با دست اشیا را تغیر شکل میداد.[175] درختان خشک شده را دوباره پر برگ و شاخه مینمود.[176] امام بزرگوار حضرت جواد(ع)خاک را به طلا تبدیل میکرد.[177] آهن را مانند موم میکشید و پاره میکرد[178] امام مردگان را زنده میکرد.[179] وقتی اراده مینمود، شمشیرها بر بدنش زخم نمیزدند.[180] و نهایتاً امام از شهادت خود نیز خبر داده است و.... [181]
البته چند نکته پیرامون معجزات امام جواد(ع) حائز اهمیت است:
اولآ: تمام این معجزات را ائمهی دیگر نیز میتوانستند انجام دهند و تحقیقاً همهی ائمه انجام دادهاند؛ ولی ویژگی امام جواد(ع) در این است که معجزات وی از بدو تولد حتی زمانی که در رحم مادر بوده است، بهطور علنی آغاز شده و در لحظهی تولد، در گهواره، در یک سالگی، سه سالگی و … بهطور مرتب انجام گرفته و همانطور که ذکر شد، در هفت سالگی نیز به امامت رسیده است که در هیچ یک از امامان گذشته چنین حالتی رخ نداده است و یا اگر بوده خیلی به ندرت و جزء اهداف امامت آنها نبوده؛ اما این نوع معجزات، جزء اهداف امامت امام جواد(ع) است تا جامعهی به شک و تردید افتاده، بهوجود غیب و دخالت آن در عالم ماده ایمان بیاورند و راه برگشت به دین هموار شود.
دوماً: امام این معجزات را در جایی یا برای افرادی میکرده که به هدایت آنها یا کمک به رفع نیازمندی آنها منجر شود و قصد نشان دادن قدرت خود یا برتری به دیگران نداشته است. متن روایات که در اسناد ارائه شده آمده، بیانگر و اثبات کنندهی این ادعا است. در حقیقت وقتی که زبان کاراییاش را برای هدایت از دست داده بود، سلاح معجزه راه حل هدایت مردم و رفع مشکلات آنها قرار گرفت.
برخی اقدامات امام جواد(ع) در دوران امامتشان
ـ نجات یتیمان آل محمد(ص)
امام، بیدینی مردم و یا گمراهی آنها را در انتخاب شیوهی ناصحیح دین میدید و از این بابت بسیار رنج میکشید. او آسیب خوردگان اعتقادی و گریزندگان از راه هدایت و بندگی را یتیمان آل محمد لقب داد؛ و میفرمود: آنها در جهل و نادانی خود متحیرند و سرگردان، در دست شیاطین خود اسیر و گرفتار هستند و دشمنان ناصبی ما آنها را در بر گرفتهاند و آنها را از راه پیشوای خود بریدهاند. امام تأکید میکردند هرکس اینان را از این حالت نجات دهد، از حیرت و سرگردانی خارج کند، آنها را از وسوسهی شیاطین دورشان سازد و از قید و بند ناصبیان به حجتهای پروردگار خود و نشانههای امامان و پیشوایان خویش باز آورد، در پیشگاه خداوند بالاترین فضیلت و برتری را پیدا میکند؛ فضیلتی فراتر از آسمان و زمین و فضیلتی برتر از عرش و کرسی و آسمانها. فضیلت چنین شخصی از فضیلت عابدان بیشتر است و مقایسه آنها مانند مقایسه ماه شب چهاردهم با کوچکترین ستارهی آسمان است. [182]
ـ سازماندهی مجدد و یاری به شیعیان و یاران
1ـ حل مشکلات
در درجهی اول امام سعی داشتند که مشکلات اولیهی یاران خود را برطرف کنند و سپس به آنهایی که به لحاظ اقتصادی دچار مشکل بودند، کمکهای مالی نمود[183] و در شرایط سخت آنها را دلداری میدادند.
2ـ تعیین نماینده برای حل مشکل مردم و یاران
برای هر شهر و دیاری نماینده تعیین میکردند که شیعیان برای رفع مشکل خود به آنها رجوع نمایند و این نمایندگان سلسله مراتب داشتند و میبایست نسبت به مسئولین مطیع میشدند.[184] بهعنوان مثال، نمایندهای را به همدان فرستادند و به تمام یاران دیگرشان در آن شهر دستور دادند که از این نماینده پیروی نمایند.
3ـ تدوین منشور دقیق شیعه در اندیشه و روابط با دیگران
بعد از حل مشکلات و سازماندهی یاران و شیعیان، امام موضع اعتقادی و فکری و عملی آنها را نیز سامان میدادند.
ـ آگاهی دادن از جریانات انحرافی و مدعی
یاران را نسبت به گروههای انحرافی موجود در جامعه آگاهی داده و خط مشی و باور غلط آنها را گوشزد میکردند؛ بهویژه بر علیه اهل غلو که در آن روزها به شدّت دامنه فعالیتشان را گسترش دادند.
شیخ طوسی در کتاب با ارزش خود، اختیار معرفت الرجال آورده است که از علی بن مهزیار روایت شده که گفت از امام جواد(ع) شنیدم که وقتی در حضورش حرف ابوالخطاب محمد بن ابی زینب به میان آمد، فرمود: خدا ابوالخطاب و اصحاب و یاران او را و شک کنندگان در لعن او و هر کسی که در لعنت کردن درنگ کند را لعنت کند. سپس فرمود: ابوغمر و جعفر بن واقد و هاشم بن ابوهاشم که به نام ما از جیب مردم تأمین معاش کردند و اکنون به مبلغین افکار ابوالخطاب بدل شدهاند، خدای متعال او را و آنها و هر کس که سخنان آنها را بپذیرد لعنت کند و در ادامه اضافه نمودند که هر کس اینها را لعنت نکند، لعنت خدا بر او باد."[185]
ـ دفع غلات واهل غلو
در زمان امام جواد(ع) عدهای بودند که خود را وابسته به امام معرفی میکردند و رفتار و اخلاق ناشایست داشتند و باعث انحراف در دین مردم میشدند. امام خیلی سریع و روشن همهی این افراد را به دوستانش معرفی کرده و خطای آنها و اعتماد غلط شان را بر ملا میکردند. حتی به دوستان توصیه میکردند که در صورت توان، اینگونه افراد را از میان بردارند. باز هم شیخ طوسی مینویسد: از اسحاق ابن انباری روایت شده است که گفت: امام جواد(ع) به من فرمود: ابو سمهری چه کرد؟ خدایش لعنت کند! کار او دروغ بستن به ماست؛ او و ابن ابی الرزقا را دعوت گران ما میپندارد، در حالی که چنین نیست. شما را گواه میگیرم که من از آن دو نفر به خدای متعال تبری میجویم، آن دو فتنهانگیز، مورد لعنت و نفریناند. ای اسحاق مرا از آن دو راحت ساز که اگر این کار را بکنی، خدای متعال تو را با زندگی بهشتی راحت و آسوده خواهد ساخت. آنها قصد دارند که من و یاران مرا به قتل برسانند ."[186] ظاهراً این افراد نیز از اهل غلو بودهاند.
ـ دوری از بیتوجهان به کتاب خدا
امام جواد(ع) به دوستانش توصیه میکند، از کسانی که دانش کتاب خدا را آموختهاند، اما آن را به پشت سر انداخته و با آن کسب معاش کنند، به شدت دوری و پرهیز نماید. شیخ کلینی در کتاب کافی، حدیث بلندی از امام(ع) به شخصی به نام سعدالخیر نقل میکند که به وی توصیه می کند که از کسانی کتاب را پشت سر افکندهاند دوری کند. در قسمتی از نامه آمده است که:
... نشانهی پشت سر افکندن کتاب، این است که حروف و کلمات آن را استوار، ولی حدود و احکام آن را دگرگون سازند. الفاظ کتاب را نقل و بازگوکنند، ولی حدود و احکامش را مراعات ننماید. در نتیجه جاهلان از حفظ الفاظ آن، دچار خودپسندی میشوند و دانشمندان از فروگذاردن حدود و احکام آن، گرفتار غم و اندوه میگردند. دیگر از نشانههای پشتِ سر افکندنِ کتاب آن است که بیسوادان را بر آن میگمارند و آنها امت را به پیروی از هوا و هوس میکشانند و به پستی و پلیدی میرسانند و پایه و اساس دین را دگرگون میسازند. آنگاه آن را برای سفیهان و کودکان به ارث میگذارند و اینجاست که امت، فرمان مردم را به فرمان خدای متعال که به او داده شده مقدم میدارد و دستور خداوند متعال را رد میکند. پذیرش ولایت خدا، وابسته شده است به پذیرش ولایت مردم. برای ستمگران، بسیار بد و ناخوش است. آنها خشنودی مردم را اول میخواهند، بعد خشنودی خدا را. اول پاداش از مردم میخواهند، بعداً از خدا. میبینم که امت به چنین روزی افتاده است، علما را در میان خود دارد، اما در عین گمراهی، سرگرم عبادتند و به عبادت خود مینازند و بسیار از خود راضیاند در حالی که عبادتشان برای خود و پیروانشان فتنه و بلا است و … بنابراین احبار و رهبان عالمان و عابدان فاسد را بشناس و … نشانه آنها اینست که با سلاطین و بزرگان دم خورند. چون پراکنده و از هم جدا شوند، دنیا داری اکثرشان آشکار میگردد؛ که دست آوردشان از دانش و علم همین است. همواره در طمع و آزند و پیوسته صدای شیطان با یاوه گوییهایِ بسیار، از حلقومشان شنیده میشود. آنها علما و عابدان حقیقی را دفع میکنند و بر آنها خرده میگیرند. علما باید در فشار آنها صبوری کنند.
امام سپس به بیان صفات علمای حق باور و راستین میپردازد و در قسمت آخر آن مینویسد:
دوستان خدا به کتاب خدا چنگ زده و در آن بدعت ایجاد نمیکنند و با شیطان شریک نمیشوند و … .[187]
متن این نامهی دردناک، شرایطی را که امام جواد(ع) در آن به سر میبردهاند را، کاملاً مشخص میکند که چه قدر رنجآور و پر از فتنه و بلا است. خیانت عالمان به دین و میل به دنیا و فروختن دین به لذت دنیایی و ازبین بردن واقعیت کتاب خدا و انحراف و بدعت ایجاد کردن در باورها و اعتقادات.
ـ تبیین شرایط برای زندگی در روزگار سخت
دادن خط مشی چگونه زیستن در این شرایط سخت و خطرناک و زندگی کردن با دوستان خدا و یاری کردن آنها، یکی از اقدامات امام جواد(ع) در دوران خود بود.
امام در نامهای به یکی از یارانش آورده است که:
گرد بندگانی بگرد که از افراد پست و اخلاق زشت آنها فاصله گرفتهاند. بندگانی که غریب و ناشناس هستند و مردم آنها را به خاطر نهی از منکرکردنشان مسخره میکنند. (پاک و با ارزشها زندگی کردن را مسخره میکنند.) مکرر گفته میشود: مؤمن واقعاً مؤمن شمرده نمیشود، تا وقتی که در نظر مردم از مرده الاغی بدتر باشد و … عذاب دو گونه است: عذابی که از مردم میرسد. و عذابی که از خداوند میرسد تو را و خودمان را از یکسان قرار دادن عذاب مردم و عذاب الهی در پناه خدا قرار میدهم و … به دوستی و ولایت خدا نمیرسی، مگر به دشمنی بسیاریاز مردم با تو و رها کردن مردم (دشمن خدا)، در برابر رسیدن به محبت خدای متعال. آنچه تو به سبب دشمنی مردم از دست میدهی، در برابر آنچه از ناحیه خدا درک میکنی، خیلی حقیر و ناچیز است.
درک شرف آخرت و فهم پستی دنیا مخصوص علما و دانشمندان است. برادرم، خدای متعال در میان امت هر پیامبری افراد برجستهای از علما قرار میدهد تا اگر کسی گمراه شود، هدایتش کند. آنها در کنار مؤمنان، بر آزار و اذیت کافران صابر و شکیبایند و ... آنها را بشناس که در جایگاه بلندی قرار دارند؛ هر چند مقام دنیایی آنها پست باشد. آنان مردگان را با کتاب خدای متعال زنده میکنند و کوران را به نور الهی بینایی میبخشند. چه بسیار کشتگان شیطان را، که حیاتشان بخشیدهاند و چه بسا گمراهان را که هدایت کردهاند. خون خود را در راه نجات بندگان خدا میدهند و چه قدر زیبا و پسندیده است، کردار آنان با بندگان؛ در حالی که کردار بندگان با آنان زشت و نکوهیده است.[188]
تشویق و تأیید مکرر یاران وفادار و صبور در رنجها و سختیها ،که در کتاب الغیبت شیخ طوسی موارد متعددی از آنها ذکر شده است[189] ،توسط ایشان صورت می گرفت.
ـ بردن پایگاه شیعه از عراق و حجاز به دیگر کشورها
فرستادن یاران خود به شهرها و ایالتهای دور و دستور استقرار آنها در مناطق مختلف بهویژه ایران، یک استراتژی بزرگ و مهم بود که بهصورت کمرنگتر، از زمان ائمهی گذشته بهویژه از زمان امام موسی کاظم(ع) آغاز شده بود. اما امام جواد(ع) آن را استراتژی ویژهی زمان خود قرار دادند و بسیار بیشتر بر آن تأکید نمودند و این استراتژی برای امامان بعد نیز به همین اندازه اهمیت داشت. شاید یکی از دلیلهایی که ما از امام جواد(ع) و دو امام بعد از او حدیث کمتر داریم، (ولی نامهنگاری به دوستان بسیار زیاد است) همین امر باشد که امام جواد(ع) به دلیل کم بودن امکان برای پرورش دین و دینداری در حجاز و عراق، گسترش شیعه را در ایالتهای دیگر پیگیری کردهاند. که در درجهی اول، ایران و بعد از آن مصر را مد نظر قرار داده بودند. دوستی ایرانیان با خاندان علی(ع) از همان ابتدای اسلام، امری آشکار بود. مردم ایران این خانواده را بسیار دوست میداشتند. شرکت ایرانیان در سپاه مختار به خونخواهی حسین ابن علی(ع)، پیوستن به ابومسلم برای به روی کار آوردن رضای آل محمد(ص) که با حیلهگری بنیعباس تبدیل به حکومت عباسیان شد، حمایت همهجانبه از امام رضا(ع) در زمان ولیعهدی ایشان در خراسان و پیوستن گستردهی مردم برای نماز عید فطر به وی که از شدت ازدحام، مأمون مجبور شد جلوی نماز او را از روی حسادت و ترس بگیرد.[190] همه نشانهی علاقهی تودهی عامی مردم ایران به خاندان امامت است. تجربهی امام رضا(ع) از آمدنش به ایران و ابراز علاقه ایرانیان به وی، برای امام جواد(ع) دلیل قانعکنندهای بود که ایران را پایگاهی بزرگ برای شیعیان کند و یک برنامهی حساب شده، و بسیار دقیق برای شیعهی امامیه شدن ایرانیان فراهم کرد. البته ایرانیان به گروههای دیگر شیعه مثل زیدیه از قبل بسیارعلاقهمند بودند و چون از مراکز هدایت، یعنی مدینه و مکه بسیار دور بودند، تشخیص خط اصلی امامت برایشان قدری سخت و مشکل بود. بنابراین میبایستی کانون و مرکزی فراهم میشد که به واسطهی آن هم اندیشهها و باورهای شیعه جمعآوری و کامل میشد و هم شیعیان جذب شده و شیعه گسترش مییافت. کاری که در حجاز و عراق به واسطهی خصومتها و انحرافهای شدید اعتقادی در آن زمان، امکانش بسیار کم شده بود. لذا چند شهر از شهرهای ایران به عنوان این کانونها برگزیده شد. یکی ری، دیگری گرگان و همچنین مرو، از همه مهمتر شهر قم به عنوان پایگاه اصلی و اولیه انتخاب گردید. اگر چه عمر کوتاه امام جواد(ع) به او مهلت نداد تا شاهد موفقیت این استراتژی باشد، اما امام هادی(ع) فرزند ایشان و امام حسن عسکری(ع) نیز این کار را به شدت تقویت کردند و بنیانی بسیار محکم را پایهریزی نمودند که در یک قرن بعد میوههای آن رسید و بزرگان والا مقامی در دفاع از کیان شیعه در این شهر به پا خاستند. این که شهر قم به عنوان پایگاه اصلی شیعه پروری از سوی ائمهی اطهار برگزیده گردید، ریشهی اعتقادی و روایی عمیقی دارد. حسن بن محمد بن حسن قمی نویسندهی کتاب تاریخ قم آورده است که قم با آمدن خاندان اشعری، در قرن اول هجری به شکل شهری با اهمیت در کنار اصفهان، کرج و ری ظاهر گردید.[191]
او مینویسد: که مردم قم در زمان هارونالرشید، خراج پرداخت نمیکردند و نمایندگان و فرستادگان مالیاتی خلیفه را میکشتند و به کوهها و بیابانهای اطراف فرار کرده و به جنگ و گریز با عوامل حکومتی میپرداختند و کاروانها را غارت میکردند. [192] نویسندهی کتاب، سپس به حدیثی اشاره میکند که در آن ابوموسی اشعری از امام علی(ع) سؤال میکند: سلامت ترین شهر کجاست؟ امام علی(ع) میفرماید: در ایام فتنه و هرج و مرج سلامت ترین موضع قصبهی قم است، باشد که انصار و یاوران از این شهر بیرون آیند و … بدان که در آن ناحیه جبرئیل فرود آمده است.[193] همچنین روایت از امام صادق(ع) است که فرمودند: رسولا...(ص) فرمود: در معراج، سرزمینی را دیدم بسیار سبز و زمین آن از زعفران نیکوتر و بوی مشک بسیار نیکو داشت و در آنجا پیری را دیدم به زانو درآمده، تکیه بر هر دو زانوی خود زده و کلاهی بر سر نهاده. پس به جبرئیل گفتم: حبیب من! این چه بقعهای است و منزل کدام قوم است؟ جبرئیل فرمود: یا رسولا... این بقعه را قم میگویند. این محلِ شیعهیِ وصی تو و پسرعم تو علی بن ابیطالب است. پس گفتم: ای جبرئیل! این پیری که به زانو درآمده کیست؟ گفت: ابلیس (عليه اللعنة) است. گفتم: از ایشان چه میخواهد؟ گفت: میخواهد این طایفه را از وصی تو امیرالمؤمنین برگرداند و ایشان را به فسق و فجور بخواند. من از جبرئیل خواستم مرا به ابلیس نزدیک کرد و به ابلیس گفتم: ای ملعون! برخیز و با طایفهی ملحد، مشارکت کن و شریک مال و زنان آنان باش که اهل قم شیعهی من و شیعهی وصی و پسرعم من علی(ع) میباشد.[194]
و امام صادق(ع) فرمودند شهر قم شهر پاک و مقدس ما و شهر شیعه ما است واهل آن یاران قائم ما هستند و معدن و دریای اهلبیت ما میباشند. [195]
در حدیثی دیگر از امام صادق(ع) آمده است:
زمانی که به شما بلا برسد، حتماً به قم رفته وطن خود را در قم قرار دهید که قم مأوای خاندان فاطمه(س) و راحت جان مؤمنان است. روزگاری آید که دوستان و محبان ما از ما دور میشوند و به قم میروند و در آنجا محفوظ خواهند ماند.[196]
خیلی زود خانوادههای فرزندان امامان(ع)، پی در پی به شهر قم هجرت نمودند. سادات حسنی و سادات حسینی از خانوادههایی بودند که به قم رسیدند و در زمان امام حسن عسکری(ع)، وی در نامههایی از شیعیان قم میخواستند که آنها را در میان بگیرند و به حل مشکلات بپردازند. [197]
گل سرسبد مهاجران به قم، حضرت معصومه(س) است که به دنبال برادر غریب خود امام رضا(ع) که به اجبار به مرو برده شد، به ایران حرکت کرد و نزدیکیهای شهر قم بیمار شد. از اطرافیان پرسید: ما نزدیک کدام شهرهستیم؟ گفتند: قم. فرمود:مرا به آنجا برسانید و هفده روز در قم زیستند و نتوانستند به دیدار برادر نائل شوند و بدرود زندگی گفتند و در قم مدفون شدند. از آن پس بسیاری از فرزندان و نسلهای امامان، در این شهر از دنیا رفته و در کنار قبر ایشان دفن شدند.[198]
نوهی امام رضا(ع) (فرزند امام جواد(ع)) به نام موسی مبرقع(ع) در قم وفات یافتهاند. سادات موسویه، سادات عریضیه، سادات حمزیه و ... از خاندان ائمه همه در این شهر زیستهاند. در یک قرن بعد از این مهاجرتها هزاران نفر شیعه در قم زندگی میکردند که در علوم مختلف دینی فعالیت میکردند. کتب بسیار زیادی در فقه ـ طب ـ نجوم ـ کلام و … طبع کردند و سرآمد روزگار خود بودند که به زودی در مورد بزرگانی نظیر کلینی، شیخ صدوق، ابن قولویه که از محدثین علمای گرانقدر شیعه هستند، سخن خواهیم گفت. در هر صورت برنامهریزی امام جواد(ع) برای گسترش شیعه به ایران ثمربخشید و به بار نشست.
ـ پرورش یاران و اصحاب کاردان
پرورش یاران و اصحاب باوفا و مدیر و برنامهریز برای اجرای اهداف الهی که در عبادت و بندگی و علم نیز بینظیر بودهاند که از آن جمله میتوان از حضرت عبدالعظیم حسنی (شاه عبدالعظیم)، علی بن مهزیار و محمد بن سنان، صفوان بن یحیی، زکریا بن آدم و … نام برد. هر کدام از این اصحاب کارهای عظیم و بزرگی را انجام میدادهاند. عبدالعظیم حسنی که صحابی فرزند او امام هادی نیز گردید، به ری آمد و شیعه را در این ناحیه گسترش داد و در همانجا وفات کرد و مدفون گردید. علی بن مهزیار فوقالعاده مورد توجه و قبول حضرت امام جواد(ع) بودند. در کتاب اختیار معرفة الرجال، احادیث زیادی در تأیید این افراد از سوی امام نقل شده است که نشان از اهمیت آنها نزد امام دارد.[199] همین طور در کتاب الغيبة شیخ طوسی از مهزیار و دیگر یاران تأییدات بسیار آمده است.[200] بدین ترتیب سازمان و تشکیلات شیعه با مردان بزرگ و کار آمد مدیریت گردید. قبل از اینکه به کارهای ارزشمند دیگر امام جواد(ع) بپردازیم، دوباره به تاریخ عباسیان بر میگردیم تا شرایط سیاسی و اجتماعی آن دوران را بررسی تازهتری نماییم. و سپس واکنش امام به آن شرایط را به تحلیل بنشینیم.
فضای بازی را که مأمون بعد از استقرارش در بغداد در بعد اندیشه و نظرات دینی ایجاد کرد، امکان ظهور گسترده به همه نوع تفکر را داد. همانطور که قبلاً اشاره شد، او مرکزی را به نام بيت الحکمة اداره میکرد که در آنجا ترجمهی کتب و تدوین و ارائهی نظرات دانشمندان غیر مسلمان صورت میگرفت. روشنفکر در آن دوره کسی بود که تعدادی از این کتب را خوانده یا از آنها نقل قول می کرد و مأمون برای این کار بودجهی مالی وسیعی را نیز در نظر میگرفت که باعث انگیزهی مادی و مالی محققین در این امر میشد. در سایهی این شرایط، قومیتگرایی که تا آن زمان در میان عرب بسیار عمیق بود، به دیگر اقوام و ولایات در سایهی حکومت عباسیان انتقال پیدا کرد. در درجهی اول، قومیتگرایی در ایرانیان آغاز شد و مأمون به دلیل میل شدید به ایرانیان آنها را حمایت میکرد.
از جمله میتوان از نهضت شعوبیه که همهی قومها را برابر میدانستند نام برد. آنها با اشاره به آیهی 13 سورهی حجرات[201] برابری همهی اقوام را طرح و پیگیری میکردند. البته نهضت سیاسی شعوبیان از زمان منصور عباسی آغاز شده بود. اما این نهضت اکنون درصدد تحکیم بنیاد فکری و اعتقادی خود با وجود فضای بهوجود آمده برآمد. مأمون آنها را گرامی میداشت و به خود نزدیک مینمود و سهل بن هارون را که از شعوبیان متعصب و سرسخت بود، مسئول و متصدی بیت الحکمهی خود کرد و شخص دیگری به نام ابوعبیده را که از راویان حدیث و بزرگان شعوبی بود، نیز آزاد گذاشت تا کتابهایی در مذمت اعراب و بیان نقطه ضعفهای آنها بنویسد.[202]
شعوبیان که به آنها اهل مساوات و اهل التسویه میگفتند، از تمام ملل غیر عرب در برابر اعراب دفاع میکردند و پادشاهان ایران، قیصرهای روم، پادشاهان هند و … و حتی پیامبران غیر عرب مانند حضرت هود(ع)، صالح(ع)، اسماعیل(ع) و … را به رخ عربها میکشیدند و در مورد علم و فلسفه از حکمت یونان و اشعار و علوم هندیان و ایرانیان و اسطرلاب و چوگان بازی و شطرنج سخن میگفتند که مردمی غیر از عرب آن را دارا بودند. آنها حتی عرب را تحقیر میکردند و آنها را خونریز و پر اختلاف و بیرحم معرفی میکردند. شعرایی مانند حسن بن هانی و بشار بن بود در نکوهش عرب شعرها سرودند.[203]
از رهگذر شعوبیه گری، اختلافات فرهنگی و رفتاری و اعتقادی میان ملیتهای موجود در حکومت عباسیان پدید آمد. خود اعراب به این تحقیر پاسخ میدادند و سعی میکردند که مأمون را به این امر واقف کنند و تحقیر و فقری را که از ناحیهی حکومت به آنها میرسید، را برطرف نمایند. ناتوانی آنها به حدی رسیده بود که سر راه مأمون را میگرفتند و آه و ناله میکردند کهای خلیفه با عرب هم مانند عجم مهربان باش![204]
غیر از واکنش اعراب که قومیگری خویش را پیگیری میکردند، قوم جدیدی نیز به عکسالعمل برای اثبات ملیت خود و گرفتن مراکز قدرت قیام کرد و آن قوم ترک بود. ترکهایی که آن سوی ماوراءالنهر زندگی میکردند و به غلامی و بردگی به دربار سرداران و حکام آورده شده بودند، خیلی زود خود را در میان اعراب و ایرانیان شناسایی کردند و به گرد یکدیگر جمع شدند و انجمن و گروه و حزب تشکیل دادند و به بررسی شرایط پرداخته و چون مأمون را در محاصرهی ایرانیان دیدند، بر روی ولیعهد او که برادرش معتصم بود، سرمایهگذاری کردند و او را در بر گرفتند. بهویژه این که معتصم مادرش ترک بود و میل به قبیلهی مادری در وی بسیار قوی بود و از سوی دیگر ترکان در ابتدای حضورشان در دربار عباسی، فداکاریها و جانفشانیهای بسیاری از خود نشان دادند که میتوانست مورد رضایت امرا قرار بگیرد. اعراب که از تسلط ایرانیان در حکومت بیمناک بودند، اجازهی رشد به ترکها را میدادند. بنابراین با ظهور ملیتگرایی در کنار ایرانیان، ترکها نیز پا به عرصهی سیاست و فرهنگ، قضا و دادرسی و نظام و فرماندهی و … گذاشتند.
این قومیتگرایی در میان قبایل اعراب نیز موجود بود؛ اعراب مضری و اعراب یمینی. اعراب مضری اعرابی بودند که اهل حجاز و مکه و مدینه بودند و اعراب یمینی از منطقه یمن بر خواسته بودند. این دو دسته به سراسر جهان اسلام در آن روز مهاجرت کردند. در شام، در شمال بغداد، در جزیرهی عراق، ایران، خراسان و … و در بسیاری از مواقع بر سر برتری با یکدیگر جنگها و کشتارهای وسیعی راه میانداختند. نتیجه این که از دوران امام جواد(ع) به بعد رقابت قومی بین قبایل مضری و یمینی، بین اعراب و ایرانیان، بین ایرانیان و ترکها و بین همهی اینها با یکدیگر به اوج خود رسید. اگر ملتهای مغربی و بربری را نیز که در شمال آفریقا ترک تازی میکردند به این اقوام اضافه نماییم، هرج و مرج قومگرایی دوران مأمون مفهوم پیدا میکند. این گشاده دستی مأمون در آزادی دادن به اقوام، به پیدایش اقوام دیگری منجر شد که به مبارزههای خونین برای براندازی بنیعباس و جداسازی ملیت خود از حکومت عباسیان روی آوردند.
از جملهی این مبارزه جویان، بابک خرم دین ایرانی است که در شمال آذربایجان از زمان هارونالرشید اقدام به تشکیل حکومت نمود و در زمان مأمون در جنگهای گسترده با سپاه او درگیر شد؛ بهطوری که سردار عرب و نام آور مأمون، محمدبن حمید طوسی در جنگ با او کشته شد.[205] مأمون بعد از تسلط بر بغداد، در همان ابتدا ایران را به طایفهی طاهریان داد و طاهر بن حسین را به عنوان امیر خراسان و ایران برگزید. و بعد از مرگ او به مدت هفت سال طلحة بن طاهر، فرزندش حاکم شد و بعد از طلحه، خراسان دست بهدست در میان طاهریان میچرخید.[206]
مشکل اصلی طاهریان در ایران در ایام مأمون، نهضت بابک خرم دین بود. قومهای دیگری که در این شرایط هوس ملیت گرایی کردند، قوم زط ها (کولیها) و سیاهان و بردگان جنوب عراق و ایران بود که به قیامهای وسیع و گستردهای در آینده دست زدند که به قیام زنگیان مشهور گردید و صدها هزار نفر کشته و میلیونها نفر زخمی و آواره حاصل قیام آنها بود. (که در آینده دربارهی آنها سخن خواهیم گفت).
بنابراین شرایط آزادسازی قومی، ظهور قومهای ایرانی، ترک، فرغانی، مغربی، بربری در رقابت برای کسب قدرت در دولت عباسی و در کنار آن شورش اقوامی مانند کولیها سیاهانِ زنگی، اعراب یمینی و مضری، طالبیان، خوارج و... در جامعه پدید آمد. مبارزات قومیت از یک سو، ظهور تفکرات جدید از سوی دیگر، کل حجاز و عراق را عملاً غیر قابل پرورش برای شیعه مینمود و همانطور که قبلاً گفته شد، امام جواد(ع) شرایط موجود در ایران را مناسب برای مهاجرت شیعیان تشخیص دادند و بزرگان و یارانش را بهسوی قم گسیل داشتند. به نظر میرسد که مأمون نیز این استراتژی را که از زمان امام کاظم(ع)، بهطور جدی دنبالشده و امام رضا(ع) با آمدنش به مرو آن را بارور کرد، درک کرده و خطرناک بودن شیعه در قم را احساس کرده باشد؛ لذا در سر راه خود به بغداد، در ری مالیات مردم قم را به دو میلیون درهم رسانید و مالیات شهر ری را که بسیار بسیار بزرگتر و پر جمعیتتر از قم بود، بسیار کم کرد. با حجم سنگین مالیات وضع شده، مردم قم بسیار در رنج و سختی قرار گرفتند و نهایتاً در سال 211 هجری دست به شورش زده و از بیعت با مأمون سر باز زدند و پرداخت مالیات به پایتخت را قطع کردند. این واقعه برای مأمون بسیار با اهمیت جلوه کرد و سه سردار بزرگ خود، یکی علی بن هشام و دیگری عجیف ابن عنسبه را از سمت بغداد و سردار دیگرش به نام محمد بن یوسف را از خراسان بهسوی قم گسیل داشت تا قم را در محاصره گرفتند و شورش آنجا را به شدت سرکوب کرد و یحیی بن عمران فرماندهی شورشی مردم قم را کشت و برجهای شهر را ویران ساخت و مردم تسلیم شدند و پس از آن، مأمون به جای دو میلیون درهم، هفت میلیون درهم برای مردم قم مالیات وضع نمود که سختی و رنج فراوان به مردم وارد شد.[207]
اما هیچ کدام از این فشارها بر ارادهی شیعیان برای مهاجرت بهسوی قم نکاست و بهتدریج تا چند دهه بعد، خانوادههای اصلیِ فرزندانِ امامان از امام موسی کاظم(ع) تا امام جواد(ع) و هادی(ع) وارد قم شدند. امام موسی کاظم(ع) یکی از طراحان اصلی هجرت خاندان ائمه به خارج از عراق و حجاز بود. شاید تولید نسل این امام بزرگ نیز به این خاطر باشد، زیرا از نسل ایشان تنی چند به مصر و تعدادی از آنها به ایران آمدند و از اولاد فرزندان امام موسی کاظم(ع) نیز تعداد زیادی در ایران وارد شدهاند که در گوشه و کنار شهرهای ایران شاهد مقبرههای امام زادههایی هستیم که بسیاری از آنها از نسل امام موسی کاظم(ع) و امام رضا(ع) و ائمهی دیگر هستند.
شجره نامههای هزاران امامزاده در ایران، گویای این حقیقت مهاجرت سادات به ایران است که میخواستند از سیاستهای بنیعباس و جنگهای قومی آنها در پایتخت و فضای فکری اعتزالی دور باشند و از فرقههای مختلف مدعی حقیقت و فساد و عشرتطلبی عمومی و شک و تردید و بیدینی دور زندگی کنند. لذا امام جواد(ع) برای حفاظت از این گروه مهاجران، تعدادی از یاران و اصحاب خود را به عنوان کارگزار وارد دستگاه حکومت نمود تا آنها شرایط مناسب را برای ایشان پدید آوردند و یا افرادی را بهطور مستقل برای یاری رساندن به آنها برگزید؛ از جمله اصحاب خدمتگزار در جهت این استراتژی امام، میتوان از محمد بن اسماعیل بن بزیع، احمد بن حمزهی قمی، نوح بن دراج، حسین بن عبدا... نیشابوری، حکم بن علیا اسدی و علی بن مهزیار و … نام برد. که بعضی از آنها تا گرفتن حکم ولایت داری در جاهای مختلف به پیش رفتند. از جمله حکم بن علیا اسدی که حاکم بحرین و حسن بن عبدا... نیشابوری که حاکم سیستان شدند.[208] علی بن مهزیار صحابهی خاص امام که مشکلات شیعیان را حل مینمود، در نامهای به امام جواد از مشکلات مردم قم برای ایشان نوشت و خواهان راهنمایی امام گردید. امام در پاسخ وی نوشتند "منظور تو را در مورد قمیها متوجه شدم. خدای متعال رهایشان سازد و در کارشان گشایش آورد. با نوشتهات شادمانم گرداندی و همواره مطالب مسرت بخش بنویس. خداوند متعال تو را با بهشت خویش مسرور و شادمان کند و با خشنودی من از تو خشنود شود و … .[209]
مدعیان امامت در شیعه
از جمله مشکلاتی که امام جواد(ع) با آن روبرو بود، ادعای بعضی از افراد از داخل خاندان خود به افضلیت و امامت بود که قبلاً در مورد آن توضیحاتی داده شد. شاید سن کم امام باعث میشد که دیگران از درون خانواده، به خود اجازه ادعای امامت و افضلیت بدهند؛ از جملهی این افراد عموی امام جواد(ع)، عبدا... بن موسی یکی دیگر از فرزندان امام موسی کاظم(ع) بود که وقتی اصحاب امام رضا برای آزمایش و کشف امام جواد(ع) آمدند، او خود را افضل و امام نامید که در پاسخ به سؤالات فقهی اصحاب امام رضا(ع)، خطاهای بسیار کرد و سپس امام جواد(ع) در مجلس آنها وارد شد و پاسخهای درست را ارائه داد و به عموی خود خطاب کرد: ای عمو! از خدا بترس و فتوی مده؛ در حالی که مقام امامت و پیشوایی نداری.[210]
دفع مدعیان دروغین امامت و اثبات امامت خویش توسط امام جواد(ع)، با پاسخ گویی به شبهات و سؤالات فقهی و ظهور کرامت و معجزه از وی همراه بود که این کار در جهت ایمان قلبی شیعیان وخط کشی بین شیعیان خود با تمام فرق دیگر شیعه و اهل سنت انجام میگرفت و چهرهای برجسته از امام بهوجود آورد که در نزد عباسیان و کارگزاران مأمونی خوشایند نبود. لذا سعی میکردند که مأمون را از بهوجود آمدن یک خطر بالقوه برای دولت او باخبر نمایند. مأمون این خطر را درک کرد و همان سیاستی را که در مورد امام رضا(ع) پیش گرفته بود، برای امام جواد(ع) نیز به اجرا درآورد؛ اما این بار نه با دادن ولیعهدی به امام جواد(ع)، بلکه با دادن دخترش ام فضل به وی و نگه داشتن او در حریم دربار، سعی در کنترل امام از درون خانه توسط ام فضل و از بیرون توسط عوامل خود نمود. امام با این عمل در محاصرهی کامل دولت مأمونی قرار گرفت. از این رو است که احادیث و نقل قول از ایشان بسیار کمتر از امامانی نظیر امام باقر(ع) و امام صادق(ع) است؛ زیرا عملاً تشکیل حوزهی درسی و امکان آموزش از این امام سلب شده بود. لذا کار ایشان با نامه و مکاتبههای پنهانی با شیعیان پیش میرفت. مأمون برای کنترل امام و دادن دخترش به او نیازمند بود که سران و بزرگان عباسی را به این امر قانع کند. لذا در مجلسی با حضور همهی بزرگان عباسی که مخالف امام جواد(ع) بودند، مباحثهای فقهی و علمی ایجاد کرد تا قدرت علمی امام جواد(ع) بر عباسیان آشکار شود وآنها مانع اهداف او نشوند. در کتاب احتجاج طبرسی آمده است که وقتی مأمون قصد تزویج دخترش ام فضل به امام جواد(ع) را کرد، بزرگان بنیعباس گرد هم جمع شدند و مأمون را از این کار منع کردند. مأمون به آنها گفت: اگر میخواهید او را آزمایش کنید و اگر خشنود شدید، از نظر خود کنار روید و خرده نگیرید. آنها موافقت کردند و همگی با هم، هم رأی شدند تا یحیی ابن اکثم که قاضی بزرگ آن زمان بود را به مباحثه با امام برگزینند و پس از موافقت یحیی بن اکثم که در مقابل آن، وعدهی اموال نفیس دریافت کرد، جلسه در حضور مأمون برقرار شد. در بخشی از این پرسش و پاسخ آمده که یحیی بن اکثم از امام جواد(ع) سؤال کرد: نظر شما دربارهی فردی که در حال احرام، شکاری را بکشد چیست؟ در آن زمان امام 9 سال و چند ماه داشت. بدیهی است که برای کودکی 9 ساله پاسخ یک سؤال فقهیِ سخت، کار دشواری است و آنها میخواستند با این سؤال دوراندیشی مأمون را ضعیف جلوه دهند. امام در پاسخ به یحیی بن اکثم چنان پاسخ کوبندهای دادند که تمام سران عباسی و حتی خود مأمون در آن حیران شدند. امام از یحیی ابن اکثم پرسید: آیا آن شخص شکار را در خارج از حرم کشته است یا در داخل حرم؟ دانا به مسئلهی حکم آن بوده یا نه؟ عمداً کشته یا به خطا. آن فرد آزاد بوده یا برده؟ اولین بار بوده یا قبلاً هم تکرار کرده؟ شکار پرنده بود یا غیر؟ کوچک بوده یا بزرگ، اصرار بر چنین کاری دارد یا نادم است؟ شکار در شب بوده و یا در روز؟ در احرام عمره بوده یا حج تمتع؟[211] بدیهی است که چشمان یحیی ابن اکثم از این سؤالات امام گرد شود و زبانش به لکنت افتد و همهی اهل مجلس به عجز او آگاه شوند.[212] و سپس مأمون در همین جلسه بعد از متقاعد شدن درباریان، ام فضل را به همسری امام جواد(ع) تحمیل کرد و وقتی که مراسم ازدواج تمام شد، برای آنکه مطمئن شود که امام جواد(ع) خود پاسخ آن سؤالات را میداند، از او پاسخ سؤالات را خواست که امام به همهی آنها پاسخ گفتند.[213] و سپس از امام خواست که او سؤالی از یحیی ابن اکثم کند و امام نیز سؤال پیچیدهی فقهی را از یحیی ابن اکثم کرد. او باز هم چشمانش گرد شد و از پاسخ به آن سؤال عاجز ماند. سؤالی که امام جواد(ع) فرمودند این بود که مرا آگاه کن از مردی که بامداد به زنی نگاه میکند و آن بر او حرام است و چون روز بالا آید بر او حلال میگردد و هنگام ظهر دوباره حرام میشود و هنگام عصر بر او حلال و غروب بر او حرام میشود و عشا بر او حلال و نیمه شب بر او حرام و هنگام سپیده دم بر او حلال. این چگونه زنی است؟ و برای چه حلال و از چه جهت حرام میشود"[214] امام حکم فقهی زنی را میپرسد که در مدت بیست وچهار ساعت چهار بار حلال و چهار بار حرام میشود. یحیی ابن اکثم گفت: به خدا قسم من جواب آن را نمیدانم و وجه حرمت حلال و حرام آن را نمیفهمم. شما خود بگویید. این مباحثه که در حضور مأمون و همهی علمای عباسی صورت گرفته است، بسیار با اهمیت است و از این رو بسیاری از محدثین و تاریخ نویسان از آن یاد کردهاند. اگر قدری در این پرسش و پاسخ دقت شود، پرده از یک حقیقت مهم برداشته میشود. برای فهم این حقیقت کمی توضیح لازم است. همانطور که قبلاً اعلام شد، مأمون به علمای معتزله میدان ترک تازی داد و آنها را به دربار خود وارد کرد. تمام معتزلیان به لحاظ فقهی مقلد علمای فقیه سنت بودند، اما به لحاظ کلامی با آنها مخالفت داشتند و در اصول برای خود صاحب نظر بودند و از لحاظ سیاسی نیز از سیاست دربار پیروی میکردند.
یحیی ابن اکثم که در ابتدا قاضی بصره بود، یکی از همین علمای معتزله بود که برای خود صاحب نظر و رأی بود و دربارهی اصول و فروع فقه کتابی به نام التنبیه نوشته بود.[215] و خود را صاحب فتوی و رأی و فقه میدانست. دیگر علمایی که در دربار بودند نیز همگی چنین بودند که نام عدهای از آنها را قبلاً ذکر کردیم. دربار مأمون پر از عالم نمایانی بود که با ادعای علم، حکم به حلال و حرام، درست و غلط، حق و باطل میدادند در حالی که به اصول اولیهی این کار کمترین اگاهی نداشتند و فهم ریزه کاری و جداسازی حق از باطل و قضاوت در مورد آنها را نمیدانستند که ریشه در قرآن و حدیث نبوی و اجتهاد و... داشت؛ حال این افراد چگونه میتوانستند در پستهای کلیدی و حساس حکومتی نظیر وزارت و وکالت و قضاوت و ... قرار گیرند؟ و اگر قرار میگرفتند، از این همه جهالت و نفسانیت آنها مردم چگونه خبردار میشدند و در صورت خبردار شدن، چه کاری میتوانستند انجام دهند؟ این علمای خود فروش و دین فروش دربار، معجونی را ساخته بودند به اسم دین که ریشه در نفس حیوانی آنها داشت و شهوت دوستی و قدرت پرستی و غرور و حسادت و...عامل پدیدآورندهی این معجون دینی بود. مسعودی در مروج الذهب سخنان هولناکی را از یحیی ابن اکثم نقل کرده است که به بخشی از آن ذیلاً اشاره میشود" یحیی ابن اکثم پیش از آن که مناسبات او با مأمون محکم شود، عهده دار قضای بصره بود. به مأمون شکایت کردند که او به سبب افراط در لواط اطفال، آن اطفال را فاسد کرده است. مأمون در جواب گفت که اگر در احکامش عیبی هست، پذیرفته میشود (نه از اعمال شخصی خودش، ما با او کاری نداریم). به مأمون گفتند: ای امیرمؤمنان! وی به بد کاری و ارتکاب گناهان کبیره مشهور است و در وصف امردان (پسران زیبا روی قابل لواط) و طبقات و مراتب اوصافشان سخنانی گفته است و .... مسعودی میافزاید ابونعیم دربارهی یحیی ابن اکثم و اخباری که در بصره داشت، شعری بدین مضمون سروده است: ای کاش یحیی از اکثم زاده نمیشد و قدمش به زمین عراق نمیرسید. بچهبازترین قاضیای که در عراق دیدهایم. کدام دوات (باسن کودکان) است که قلم (آلت) وی بدان نرسیده و کدام دره است که اسبش در آن نرفته؟ پس از مدتی که گذشت، یحیی ابن اکثم به حضور مأمون رفت و ندیم او شد. روزی مأمون از یحیی بن اکثم پرسید: این شعر از کیست که گفته ما قاضیای داریم که دربارهی زنا معتقد به حد است، ولی دربارهی لواط عیبی نمیبیند. یحیی ابن اکثم گفت: این شعر از ابن ابی نعیم است و به مأمون دروغهای بسیاری در مورد ابونعیم (معترض به لواط یحیی ابن اکثم) بست تا مأمون او را به سند تبعید کرد.
مسعودی میافزاید یحیی وقتی در سفر با مأمون سوار میشد، در کار لواط بیباک بود. چنان بود که وقتی مأمون به او فرمان داد که دستهای ترتیب دهد که با وی سوار شوند و کارهای وی را انجام دهند، او 500 غلام بیریش خوشصورت، مرتب کرد که مایهی رسوایی او شد. مسعودی از قول شخصی به نام راشد در ادامه مینویسد: دربارهی یحیی ابن اکثم امید داشتیم عدالت را آشکار ببینیم، اما از پس امید مأیوس شدهایم. وقتی قاضي القضاﺓ مسلمانان لواط میکند، چه وقت کار دنیا و مردم اصلاح میشود.[216]
به هر حال امور فقهی و کلامی و سیاسی مردم در این دوران، در دست این گونه افراد بوده است. حال خداوند صحنهای را پدید آورده که بهدست خود درباریان و با کیاست امام جواد(ع) این ادعا فرو بریزد و حداقل آیندگان بتوانند قضاوت درستی از فساد و انحراف علمای معتزله و درباریان و شخص خود مأمون بهدست آورند؛ زیرا این گونه مباحثات در دربار مأمون ضبط و درج میشد و گزارش آن به همه میرسید. اگر چه مأمون دخترش ام فضل را به امام تحمیل کرد، همانطوری که ولی عهدی را به امام رضا(ع) تحمیل نمود؛ اما واکنش امام جواد(ع) نسبت به این تحمیل همانند امام رضا(ع) مثبت بود، زیرا با اطلاعاتی که تاکنون از شرایط آن دوران بیان شد، بهترین فرصت برای شیعیان پدید میآمد. که بعضی از آنها به شرح ذیل است:.
1. شیعیان از گزند تعصب ناصبیان و دشمنان شیعه تا حدودی در امان میماندند.
2. بیریشه بودن ادعای علمی و فقهی علمای درباری آشکار میشد.
3. امکان فراهم کردن هجرت شیعیان به دیگر مناطق از جمله ایران و قم فراهم میآمد.
4. یاران و دوستان امام میتوانستند در درون سیستم دولت مأمون نفوذ کرده، از این راه به حفاظت و حراست شیعیان بپردازنند.
5. سخنان و کلام و نظرات مستدل شیعه با استفاده از مصونیتی که از طریق این ازدواج برایشان ایجاد میشد، ضبط و پخش گردد. و نورانیت شیعهی امامیه در آن دوران ظلمت بدرخشد.
می دانیم که در آن دوران به لحاظ اعتقادی، حاکمیت مطلق با اهل تسنن بود و هیچ کس جرأت نداشت که برخلاف آنها عقیدهای را عنوان کند. از همین رو علمای معتزلهی سنی مذهب دربار توطئهای چیدند تا امام جواد(ع) را وادار به موضع گیری متعصبانه نسبت به خلفای اولیهی اسلام نمایند؛ لذا چند روز بعد از ازدواج، در مجلسی دیگر امام را به صحنهی مباحثه کشاندند و یحیی ابن اکثم به امام فرمود: سؤالاتی دارم، به آنها پاسخ گو و چنین مطرح کرد: ای فرزند رسول خدا نظرت را در مورد این خبر که روزی جبرئیل بر رسول خدا فرود آمد و گفت: ای محمد خداوند عزوجل سلام میرساند و میفرماید: از ابوبکر بپرس آیا از من راضی است چون من از او خشنودم، چیست؟ امام با کیاستی که داشت فرمودند: من منکر فضل ابوبکر نیستم، ولی بر راوی این خبر واجب است که حدیثش را با حدیث دیگری که از آن حضرت که نقل شده مقابله کند که در آخرین سفر حج فرمود: "دروغ بستن بر من بسیار شده و پس از من نیز زیاد خواهد شد پس هر که از روی عمد بر من دروغی ببندد باید جایگاه خود را در آتش قرار دهد؛ پس چون حدیثی از ما به شما رسید آن را بر کتاب خدا و سنت من عرضه کنید، پس هر چه موافق قرآن و سنت من بود، آن را بگیرید و مخالف آن دو را نگیرید" و این خبری که توای یحیی ابن اکثم نقل کردی، با قرآن نمیخواند. خداوند متعال فرموده: همانا ما آدمی را آفریده ایم و آن چه را نفس او وسوسه میکند، میدانیم و ما به او از رگ گردن نزدیک تریم.[217] پس بنابر مفاد حدیث تو چنین بر میآید که خداوند عزوجل از رضایت ابوبکر نسبت به خودش آگاه نبوده و (جهالت داشته نعوذ با ا...) و میخواسته از ابوبکر سؤال کند تا آگاه شود. (این مطلب محال عقلی است).
یحیی ابن اکثم دوباره پرسید: در حدیثی آمده است مَثل ابوبکر و عمر در زمین، مَثل جبرئیل و میکائیل است در آسمان. (کاملاً مشخص است که درباریان میخواهند امام را وادار به اتخاذ موضعی کنند که مورد خشم علمای اهل تسنن و مأمون قرار گیرد) امام جواد(ع) فرمودند: این مطلب نیز قابل تأمل است، زیرا جبرئیل و میکائیل دو فرشتهی مقربی هستند که هرگز معصیت پروردگار را نکردهاند و حتی برای لحظهای از طاعت خدا فارغ نشدهاند، ولی ابوبکر و عمر مدتی به خدا مشرک بودند، هر چند پس از آن اسلام آورده اند؛ ولی بیشتر عمرشان را مشرک زندگی کردهاند، پس تشبیه آنها با هم محال است. یحیی ابن اکثم با سماجت پرسید: پس خبری که میگوید عمر و ابوبکر سید و سرور پیران اهل بهشت هستند، چیست؟ امام فرمودند: این حدیث نیز محال است، زیرا اهل بهشت همگی جوان هستند و پیر و سالخورده در میان آنها نیست و این خبر جعلیات بنیامیه است، در ضدیت با حدیثی از رسول خدا دربارهی امام حسن(ع) و امام حسین(ع) که فرمودند: "آن دو سرور و آقای جوانان بهشت میباشند" یحیی بن اکثم گفت: حدیثی که میگوید تنها عمربنخطاب چراغ اهل بهشت است را چگونه مییابی؟ امام فرمودند: آن نیز محال است، زیرا بهشت مکان فرشتگان مقرب الهی و پیامبران از حضرت آدم(ع) تا محمد(ص) است. آیا بهشت به نور ایشان روشنایی نمییابد، تا به نور عمر روشن گردد؟ یحیی ابن اکثم گفت: نقل است که سکینه و آرامش بر زبان عمر سخن میگوید.امام فرمودند: من منکر فضل عمر نیستم، ولی ابوبکر افضل از او بود. با این حال بر منبر گفت: مرا شیطانی است که بر من عارض میشود. هرگاه منحرف شدم، مرا به راه آورید. یحیی ابن اکثم گفت: نقل از رسول خدا(ص) است که فرمودند: اگر من مبعوث نمیشدم عمر پیامبر میشد.امام فرمود: کتاب خدا از این حدیث صادقتر است، در سورهی احزاب آیه 70 آمده است" یاد کن آنگاه که از پیامبران پیمان ایشان گرفتیم و از تو و از نوح و ..." با این اخذ میثاق که خداوند از انبیا گرفته، چطور امکان دارد آن را عوض کند و پیامبر دیگری بیاورد و هیچ کدام از این پیامبران لحظهای به خدا شرک نورزیدهاند.پس چگونه کسی که بیشتر عمرش مشرک بوده مبعوث به نبوت شود؟ و پیامبر فرمود: زمانی که من به پیامبری برگزیده شدم، آدم میان روح و جسد بود.یحیی ابن اکثم گفت: نقل است هر وقت وحی از من قطع میشد گمان میبردم که بر آل خطاب نازل شده. امام جواد(ع)فرمودند: این نیز محال است. زیاد جایز نیست که پیامبر در نبوت خود شک کند. خداوند متعال فرموده: "خداوند از میان فرشتگان و مردم رسولانی برمیگزیند[218]" پس چگونه ممکن است که نبوت از برگزیدة خدا به مشرک منتقل شود؟ یحیی ابن اکثم گفت: نقل شده که رسول خدا فرمود که اگر عذاب نازل شود، فقط عمر نجات خواهد یافت. امام جواد(ع) فرمودند: این نیز راست نیست، زیرا خداوند متعال میفرماید: "و خدا بر آن نیست ای رسول تا زمانی که تو در میان آنها هستی، آنها را عذاب کند.[219]" با این آیه خداوند خبر داده که تا رسول در میان آنها است و تا زمانی که مردم آمرزش میخواهند، عذاب نازل نمیشود.[220]
شیوهی امام در پاسخ گویی به مستندات قرآنی و احادیث صحیح نبوی و براهین عقلانی، توأم با احترام به بزرگان اهل تسنن و تشریح حقایق است و عقلانیت و دین صحیح را آموزش میدهند و صبوری ایشان در برابر توطئهی یحیی ابن اکثم لواط کار و دیگر علمای درباری باورنکردنی است. شاید صفت جواد و بخشندگی به همین شیوهی اخلاقی ایشان اطلاق شده باشد. همین سخنانی که از امام جواد(ع) در تاریخ و احادیث باقیمانده، خود دلیلی در پذیرش ازدواج از سوی او است.
6 ـ امام با ارتباط داشتن با دربار مأمون میتوانست بر خود مأمون نیز تأثیر بگذارد و او را جهت حمایت از رفع بیعدالتیها در حق شیعه فعال نماید که تاریخ نشان داده که از این زمان به بعد دفاع از شیعه توسط مأمون بسیار بیشتر شده است. به عنوان مثال در سال 210 (یعنی همین سال ازدواج امام جواد با دخترش) فرمان داد که جارچی در همه جا جار زند که هر کس معاویه را به نیکی یاد کند و یا او را از یکی از یاران پیامبر، برتر بداند در حمایت دولت نخواهد بود.[221]
در تمام دوران خلفای بنیعباس و بنیامیه هیچ خلیفهای چنین دستوری نداده بود. در این زمینه در صفحات بعد بیشتر توضیح داده میشود.
حال با توجه به بعضی از دلایل پذیرفتن ازدواج با دختر مأمون از سوی امام جواد(ع) به پاسخ سؤال فقهی که امام جواد از علمای معتزلی و یحیی ابن اکثم کرد برمیگردیم. او بعد از متحیر ماندن ابن اکثم در جواب فرمود: این زن کنیزِ مردی است که بیگانه بر او نظر انداخته و آن نگاه حرام بوده و چون روز بالا آمد وی را از صاحبش خرید؛ پس بر او حلال شد. ظهر آزادش کرد، حرام شده. عصر با او ازدواج کرد، حلال شد. غروب ظهارش کرد، حرام شد. هنگام عشا کفارهی ظهار را پرداخت، حلال شد. نیمهشب بود یک طلاق داد، حرام شد. سپیده دم رجوع کرد، حلال شد.[222]
با این بیان، امام ناتوانی علمای درباری را در مورد ادعای اسلامشناسی و امامت و عقلانیت به زیر سؤال برد و مشوق جدی او در همین مجلس، خود مأمون بود که از این سؤال و پاسخ آن کاملاً بهوجد آمده بود.
خوانندگان محترم توجه داشته باشند که این سؤالها و پاسخها توسط یک کودک 10 ساله یتیم و بیهیچ پشتوانهای در حضور کبار و مراجع و عالمان کلامی و فقهی و امرا و قضات و قاضیالقضات و سران کشوری صورت پذیرفته و این خود یک معجزهی دیگر از معجزات امام جواد(ع) است که به بقیهی معجزات او اضافه میشود. حال به مجلس ازدواج امام جواد(ع) با دختر مأمون برمیگردیم. فضای حاکم بسیار سنگین و سخت است. زنی تحمیلی، پدر زنی جابر و حیله گر، اطرافیان، علمای خودفروخته و دین فروخته به دنیا، عالمان دینی با فهم غلط از دین، ظالمانی با تجملات و لباسهای فاخر و منش اشرافیت، سؤالاتی پر از شبهه به قصد تحقیر امام(ع)، توطئهی کلامی برای وادار کردن امام به قبول نظرات غیر شیعه یا قبول غلط بودن اندیشهی شیعه، درباری پر زرق و برق و پر عیش و عشرت بهطوری که در مراسم عروسی امام، مأمون دستور داد 200 دختر زیبا هر کدام با جامی که در داخل آن طلا بود به حضور امام برسند تا امام را شیفتهی زنان و جواهرات کند و آوازهخوانی به نام مخارق را به این مراسم فرستاد تا در کنار امام موسیقی درباری بنوازد. آن قدر زیبا میزد که همه جذب او شدند، ولی امام سر را به پایین انداختند و به نوازندهی عیاش فرمودند: از خدا بترس![223] کودکی 10 ساله، امامی تنها و غریب، وارث همهی کیان شیعه! او از دل این تلخیها و پستیها با قبول همهی رنجها و تحقیرهای آن، حق را طرح کره و همچون خورشیدی بر تارک آسمان ظلمت بر میافروزد و عشق و عاشقی به درگاه خداوند را معنی جدید میبخشد وبندگی در شرایط سخت را آموزش میدهد. بخشندگی و صبوری را طعم جدید میدهد و کام دل معنویت را با آن شیرین مینماید.
او به هیچ وجه تحت تأثیر این شرایط زیبای دنیایی قرار نمیگیرد و در همان دربار فرعونی، یوسف وار زندگی میکند. کمی بعد که یکی از یاران او به دیدارش در بغداد میرود و امام را در محاصرهی تجملات و تفاخرات درباری میبیند، متعجب میشود. امام به او روی کرده و با خطاب نام وی میفرماید: "خوردن نان جو و نمک خشن در حرم رسول خدا، برای من از آنچه که تو به آن مینگری محبوبتر است."[224]
لذا امام بعد از مدتی زندگی در بغداد، سرانجام مأمون را راضی میکنند که به مدینه برگردند. (مأمون نمیگذاشت که امام از کنار خودش جایی دیگر بروند تا او ایشان را در کنترل داشته باشد.) بعد از بازگشت امام به مدینه، شک و شبهههایی که میان شیعیان بود، تا حدود زیادی از بین رفته بود. اخبار معجزات و پاسخهای امام و مبارزهی فکری او در دربار مأمون همهجا پخش شده بود و حنای وارثان دروغین امامت، دیگر رنگی نداشت. ادعای عبدا... ابن موسی، عمویش که در ابتدای امامت ایشان، شیعیان را به خود فرا میخواند و خود را امام میدانست (او فرقهی افطحیه را بنیان گذاشته بود) رنگ باخته بود. لذا امام توانستند در شرایط جدید به آموزش و پرورش یاران مومن خود بپردازند. ایشان شاگردان و اصحاب پدر را به دور خود، جمع کردند و شاگردان و اصحاب جدید دیگری را نیز به خدمت گرفتند. در بعضی از روایات شاگردانشان را تا 257 نفر ذکر کردهاند.[225]
دوران زندگی امام بعد از بازگشت از بغداد به مدینه، حدود 10 سال طول کشید. در همین مدت امام توانستند سازمان اولیهی شیعه را در دیگر بلاد اسلامی تشکیل دهند و مراکزی همچون قم را آمادهی پذیرش شیعه نمایند. آنچه که به نظر میرسد این است که در این 10 سال، همت امام ساختن سازمان و تشکیلات گستردهای برای شیعیان بود که در قالب این سازمان بتوانند در درون خود ارتباط برقرار نمایند و بتوانند گرد هم جمع شوند، آموزش ببینند، راه درست عبادت را فهم کنند، به پاکسازی نفس از تعلقات دنیوی بپردازند، از حوادث و بلاهای بزرگ درون حکومت عباسی در امان باشند، از غوغای بیدینی و زندیقی و اعتزالی و … دور باشند، و از گروههای مدعی شیعی مانند واقفیه، غلات، اسماعیلیه، افطحیه و … دوری گزینند. بر همین رویه است که شاهد پر رنگتر بودن مدیر پروری و یاور پروری برای تشکیلات شیعیان نسبت به آموزش و حوزهی علمیه و بحث و فحث در متون کلامی و فقهی میباشیم. البته هر دوی اینها مورد نظر امام قرار داشته است و تلاش وسیعی نیز در فقه و کلام انجام دادهاند، اما، روش اول برای ایشان اولویت داشته، زیرا امامان گذشته نظیر امام صادق(ع) و امام باقر(ع) دریایی از علوم دینی را وضع کرده بودند و امام رضا(ع) نیز آنها را جمعآوری کرده بود. اما اکنون میدانی برای استفادهی همه جانبهی آن لازم بود که امام جواد(ع)به این وظیفه همت گماشت. امامی جوان، پر قدرت و پر حوصله. 17 سال عمر امام بر این مبانی طی شد.
حوادثی که شرایط را برای امام جواد(ع) آسان میکرد
حکومت مأمون سخت درگیر چند حادثه بود که به خلاصهای از آنها اشاره میشود:
اول اینکه ایران بعد از مرگ طاهر بن حسین، بهدست پسرش عبدا... بن طاهر افتاد که او به نیابت خود برادرش طلحه بن عبدا... را والی ایران نمود و خود بر عراق استیلا داشت. سپس مأمون جزیره، شام، مصر و مغرب را نیز به عبدا... بن طاهر سپرد. همهی سرزمینهای عباسی در دست ایرانیان اداره میشد.[226] خوارج در ایران دست به شورشهای گستردهای زدند که باعث شد طاهریان در جنگهای زیادی با آنها رودررو شوند. تعدادی از سران و فرماندهان سپاه مأمون که شاید به استیلای کامل ایرانیان بر دولت عباسی اعتراض داشتند، در سراسر حکومت وی دست به طغیان زدند که خیلی زود همهی آنها تسلیم یا سرکوب شدند، اما نیرو و هزینهی زیادی از سوی حکومت صرف آرام کردن آنها شد. از سوی دیگر، کار بابک خرم دین بالا گرفت و منطقهی وسیعی را در آذربایجان به تصرف درآورد که دولت طاهریان سخت هراسان آن بود و مأمون سرداران بسیاری را برای سرکوب آنها فرستاد، اما هیچ کدام موفق نبودند. شورشهای متناوبی در ارمنستان و گرجستان انجام میگرفت و فرماندهان و نیروهای زیادی به آنجا فرستاده میشد. در شمال عراق نیز خوارج علم شورش برداشتند که معتصم ولیعهد مأمون و عباس پسر او به سرکوب آنها رفتند. سپس در مصر شورش شد که معتصم به جنگ با آنها رفت و خود مأمون در سال 215 برای جنگ با رومیان به شام لشکر کشید و جنگهای پی در پی با رومیان صورت گرفت، مخالفان مصری قدرت یافتند و مأمون خود به مصر برای جنگ با آنها رفت.[227] از طرف دیگر، در بین سیاستمداران دربار مأمون، حسادت و رقابت و سعایت به اوج خود رسید. احمد بن ابی دواد که از بزرگان معتزلی بود، خود را به معتصم نزدیک کرد: چون یحیی بن اکثم را سد راه خود میدید، به همراه معتصم از وی نزد مأمون سعایت کرد. این سعایت در مأمون اثر کرد و او را از مقامش برکنار و در خانهاش زندانی نمود و احمد بن ابی دواد بهتدریج جایگزین او گردید.[228] این سعایت ها، در میان سرداران مأمون نیز ظاهر شد و گروهی از سرداران بر علیه علی بن هشام، فرماندهی مأمون در جنگ با بابک، توطئه چیدند. مأمون قویترین سردار خود، عجیف ابن عنبسه را بهسوی او فرستاد و او علی بن هشام و برادرش را گردن زد. طبری مینویسد: سر علی بن هشام از آذربایجان به عراق، به بغداد، خراسان، شام، جزیره، دمشق و مصر بردند و در مصر به دریا انداختند. سپس مأمون سر دو پسر علی بن هشام را نیز از تن جدا کرد. مأمون، شورشی دیگری به نام عبدوس فهری را نیز در مصر سر برید و بهسوی شام رفت.[229]
این درگیریها بهتدریج حکومت مأمون را بهسوی ضعف میبرد. عوامل دیگری نیز به این سستی دامن میزد؛ بهطوریکه بعد از وفات مأمون خانواده و فرزندان او را به کلی در هم کوبیدند و از نژاد مأمون و 16 پسر او کسی به حکومت نرسید که بعداً به آن خواهیم پرداخت.
در میان عوامل مختلفی که تفکر مأمونی را سست میکرد، چند عامل از همه مهمتر بود:
اول: وجود ایرانیان در کل دستگاه حکومت او، که قبلاً توضیح داده شد.
دوم: گرایش نسبیای که مأمون به علویان و طالبیان داشت و با آنها به نرم خویی برخورد میکرد که اهل تسنن و همهی دیگر گروههای مذهبی از این کار ناراضی بودند. مأمون با دادن دخترش به امام جواد(ع) (که باعث راه یافتن عوامل شیعی در درون حکومت شد) این حمایت را عملاً آشکار میکرد. یعقوبی واقعهی بسیار جالبی را از این حمایت در کتاب خود آورده است که به خلاصهای از آن اشاره میکنیم. وی مینویسد: بشر بن ولید کندی قاضی مأمون در بغداد بود. او مردی را که به دشنام دادن ابوبکر و عمر متهم بود، حد زد و او را بر شتری گردانید. مأمون وقتی به بغداد آمد فقها را احضار کرد و در حضور آنها قاضی را محاکمه کرد و با دلایل فقهی بسیار مستدلی 15 ایراد فقهی و قانونی از کار قاضی گرفت که همهی فقها آن را تأیید کردند. وقتی که قاضی به اشتباهات خود اعتراف کرد، مأمون در حضور همه گفت: خدا مرا نبخشد که به گناهت تن دهم و در جرمت با تو شریک باشم. سپس لباس قضاوت را از تن بُشر بن ولید کندی بیرون آورد و قصد تنبیه او را داشت که درباریان وساطت کردند که آبروی مدافعان تسنن میرود و قاضیهای وابسته به او بیآبرو میشوند، پس مأمون امر کرد او را در خانهاش زندانی کردند تا مرد.[230]
دیگر این که مأمون نسبت به اصحاب پیامبر مانند عمر و ابوبکر اجازهی انتقاد میداد و این خود برای علما و فقهای حاضر در حکومت سخت بود. ثمامة بن اشرس معتزلی با نفوذ بر روی مأمون، نقل میکند که روزی پیش مأمون به یحیی ابن اکثم گفتم که عمربنخطاب، عبدا... بن مسعود، ابن عمر و جابر در مورد یک مسئلهی فقهی همه خطا کردهاند که یحیی ابن اکثم به مأمون گفت که من همهی صحابهی پیامبر را تخطئه میکنم و از این انتقاد من برآشفت.[231] موضوع دیگر اینکه جماعتی از فرزندان امام حسن(ع) و امام حسین(ع) به مأمون شکایت کردند و خواستار پس گرفتن فدک شدند. مأمون با اثبات فقهی، پس دادن فدک را اثبات کرد و فدک را به محمد بن یحیی ابن زید بن علی بن حسین(ع) و محمد بن عبدا... بن حسن بن علی بن حسین(ع) بازگرداند.[232] همچنین مأمون به اعتراض دخترش نسبت به ازدواج امام جواد(ع) با سمانهی مغربیه اهمیتی نداد.[233]
مهمترین موضوعی که به چارچوب حکومت مأمون فشار فراوان آورد، ماجرای تفتیش عقاید و پدید آوردن دوران محنه (سختی) است. این تفتیش عقاید که به خاطر باور به خلق قرآن برپا گردید، علاوه بر دوران حکومت مأمون، در زمان معتصم و سپس جانشین او واثق نیز ادامه یافت. پدیدآمدن شرایط سالهای محنه به چند عامل وابسته بود:
اول تفکر معتزلی، دوم رشد و نفوذ تدریجی علمای معتزلی در دربار مأمون که قدرت فکر و تحلیلشان مأمون را منکوب میکرد و سوم نوع نگرش ابهامآمیز معتزلیان به قرآن و باور خلق قرآن توسط آنها. اندیشهی اعتزالی در ابتدا از واصل بن عطا، شاگرد حسن بصری که از استادش جدا شد آغاز گردیده است. موضوع مهمی که باعث پیدایش تفکر اعتزالی شد، مسئلهی جبر و اختیار انسان بود. در قرن اول هجری عدهای از علما به تقدیر و جبر در سرنوشت انسان معتقد بودند که به جبریه مشهور شدند. آنها بهتدریج بر علیه تفکر علمایی شدند که به اختیار و اراده در اعمال و رفتار انسان معتقد بودند. از مهمترین کسانی که اقدام به خروج از تفکر مطلق جبری نمود، میتوان از حسن بصری که در بصره میزیست نام برد که یکی از شاگردانش به اسم واصل بن عطا بسیار تندتر از او به آزادی و اختیار انسان اعتقاد پیدا کرد و از استاد خود جدا گردید و چون استادش گفت که او از ما جدا شده و عزلت پیدا کرده است، این انشعاب به تفکر کلامی معتزله شهرت یافت. این باور کلامی خیلی زود در اصول دین حرفهایی برای گفتن ارائه کرد. این گروه بهتدریج مباحثی از قبیل عدل برای خدا، قدرت خداوند، توانایی خدا برای ظلم، توان انسان در اختیار، استطاعت وعده وعید، معاد، عذاب قبر و … را پیش کشیدند و به بحث استدلال پیرامون آنها پرداختند. از جملهی این مباحث موضوع خلق قرآن بود.[234] معتزلیان خیلی زود به چندین فرقه تقسیم شدند. نویسندهی کتاب ملل و نحل، آنها را به 12 شعبه طبقهبندی کرده است.[235] که افراط و تفریطهای فراوانی در بین آنها ظاهر شده است. بعضی از آنها به تناسخ اعتقاد داشتند مانند فرقهی خابطیه و حدثیه.[236] بعضی دیگر مانند فرقهی نظامیه قدرت خداوند را محدود دانسته و بسیاری از کارها را از توان خداوند خارج میدیدند. مثلاً خداوند نمیتواند بهشتی را از بهشت بیرون کند، یا جهنمی را از جهنم بیرون آورد و[237]... .
در بعد فقهی، غالب معتزله به فقه ابوحنیفه، امام اهل تسنن گرایش داشتند.[238] اعتقادات تمام گروههای معتزله خیلی زود وارد تودهی عوام مردم شد و جامعه به آنها میل نمود. بهویژه آزادی مطلقی که بعضی از بزرگان معتزله به انسان میدادند، برای عدهای بسیار مطلوب بود. همانطور که قبلاً هم بیان شد از درون اعتزال، دو اندیشهی قابل توجه بر علیه آنها ظهور کرد. اول: تفکر مادیگری و انکار خدا و معاد و بهشت و دوزخ؛ مانند ابوعیسی وراق و ابن راوندی و … که به طبع این تفکر، آزادی فساد و فحشا و رفتارهای غیر اخلاقی ظهور پیدا کرد و زندیقیان ظهور یافتند. دوم: اندیشههای کلامی اهل حدیث که باوری جدید از علم کلام یافتند به نام اشعریان که در نیمهی دوم قرن سوم، موفق به کنار زدن معتزله از سطح امور سیاسی جامعه گردیدند. مأمون و دو خلیفهی بعد از او به شدت به اعتزالیون گرایش پیداکردند و عامل این گرایش وجود شخصیتهای فلسفی و کلامی در دربار آنها بود که از میان آنها چندین نفر که در امور قضا و سیاست نیز تبحر داشتند، مدیریت سیاسی و فرهنگی جامعهی عباسی را به کنترل خود درآوردند و در دربار این سه خلیفه یعنی مأمون، معتصم و واثق نفوذ کامل داشتند. از جملهی این افراد، یحیی ابن اکثم، احمد ابن ابی دواد و عبدالملک زیّات میباشند. ابتدا یحیی ابن اکثم در دربار مأمون نفوذ کرد و سپس شاگرد خود احمد ابن ابی دواد را همراه خود نمود که این شاگرد به دلیل استعداد خود، خیلی زود جزء ده نفر فقیهی شد که برای مصاحبت با مأمون برگزیده شدند.[239] او پس از چند سال، نفوذ بسیار زیادی بر مأمون بهدست آورد بهطوری که مأمون در وصیتش به معتصم سفارش کرد که این معتزلی بیپروا را در زمرهی مشاوران خود وارد کند و در کارها با او رای زند و وزیری نگیرد که او را به دشواری اندازد.[240] یعقوبی مینویسد: ابن ابی دواد مأمون را بر علیه استادش یحیی ابن اکثم تحریک کرد و سرانجام او را خانه نشین نمود.[241] و خود جای او را گرفت. دورهی نفوذ او در دربار خلفا، باعث عقب نشینی فقها و اهل حدیث و سنت شد و هم او بود که عقیدهی خلق قرآن را (که قرآن را خدا خلق کرده و ازلی نیست) عنوان کرد و مأمون سخت به آن گرایش یافت و هم او بود که مأمون را تحریک به تفتیش عقاید مردم و فقها و علما برای پای بندی آنها به خلق قرآن نمود و هر کسی را که به آن ایمان نمیآورد، مورد تنبیه و تبعید و شکنجه قرار میدادند. آنها تا جایی پیش رفتند که در مبادلهی اسرا با رومیان، اسیران مسلمان را به شرطی آزاد کرده و از دست دشمن رهایشان میساختند که اعتراف به خلق قرآن داشته باشند. هر کسی که خلق قرآن را نمیپذیرفت، حکم و شهادتش مردود میشد.[242] به این دوران که از همه تعهد به اعتقاد به خلق قرآن تعهد میگرفتند، ایام محنه میگویند که تا زمان متوکل عباسی ادامه داشت.
بسیاری از معتزلیان غیر از مخلوق بودن قرآن، به این موضوع اعتقاد پیدا کردند که حالا که قرآن مخلوق است، بیمثل و مانند هم نیست و کسان دیگری هم میتوانند چنین مطالبی بنویسند. ابراهیم نظّام، رهبر گروه معتزلهی نظّام میگفت: معجزه بودن قرآن فقط در پیش بینی اخبار آینده است، نه در فصاحت و بلاغت.[243] و اعراب هم میتوانند نظیر آن را بنویسند. نهضت آزادی اندیشه که بر علیه استبداد اندیشه به پا خاسته بود، اکنون خود دچار استبداد اندیشهای شده است که به مراتب بیرحمانهتر از دوران قبل است. در گذشته در حاکمیت جبریون و اهل حدیث و سنت در امور حکومتی، ستمهای زیادی بر علیه عقل و اندیشه و آزادی روا میشد. به عنوان مثال جعفر بن درهم که در زمان هشام بن عبدالملک اموی میزیست، به دلیل اعتقاد به خلق قرآن اعدام شد و سرش را بریدند. در آن دوران هرکسی که چنین عقیدهای داشت کشته میشد.[244] هارونالرشید نیز هر کسی را که به خلق قرآن اعتقاد داشت، میکشت.[245]
یقیناً افراط اعتزال در برابر تفریط اهل حدیث و سنت و جبرگرایی بهوجود آمد. در سال 218 تفتیش عقاید بهدستور مأمون و با مدیریت ابن ابی دواد آغاز شد. موضوع خلق قرآن که یک موضوع انحرافی و بیاهمیت در دین بود، مهمترین مسئلهی حکومت گردید. مردم از قرآن بسیار کم میدانستند و آنچه را که میدانستند، به ندرت مورد استفاده قرار میدادند. فساد، رشوه، دزدی، جنگ، حسد و کینه و … در درون حکومت به شدت رو به گسترش بود. مأمون شراب میخورد و قمار بازی میکرد، ستم و ظلم مینمود، اسراف شدید داشت، بیتالمال را به هدر میداد، مخالفان را اعدام میکرد و… که همهی اینها در قرآن منع شده است؛ اما کسی به آن اهمیت نمیداد. محتوای قرآن کاملاً از یاد رفته بود اما مردم خود آن را بدون توجه بهدستوراتش مورد توجه قرار میدادند. در جامعهای که مفسر واقعی قرآن یعنی امام جواد(ع) از تمام صحنههای اعتقادی حذف گردیده و کسی به او توجه ندارد، قرآن چگونه میتواند حاکم باشد.
در هر حال اعتقاد به خلق قرآن که یک آموزهی اعتقادی در باور معتزله بود، بهوسیلهی علمای این تفکر بهویژه ابن ابی دواد بهصورت یک جریان سیاسی در حکومت مأمون درآمد و بهوسیلهی طرح و آزمایش مردم با آن، بسیاری از مخالفان فکری و اعتقادی و سیاسی معتزله از صحنهی دربار و حکومت و مدیریت جامعه حذف شدند. یکی از رهبران اهل تسنن احمد بن حنبل است که در این دوران میزیسته که بهوسیلهی مأمون به دادگاه تفتیش عقاید دعوت شد و از این باور انتقاد کرد و خلق قرآن را نپذیرفت.[246]
مأمون به رئیس نیروهای انتظامیاش (یعنی شرطهها) به نام اسحاق بن ابراهیم نامهای داد و او را برای این کار مأمور کرد که از همهی فقها و علما و حتی مردم این سؤال دربارهی خلق قرآن را انجام دهد.[247] تنها چهار نفر این عقیده را نپذیرفتند که آنها را بهسوی مأمون که در آن زمان در شام در شهر طرطوس بود فرستادند. تا مأمون خود آنها را محاکمه کند که یکی از آنها احمد بن حنبل بود. اما در این ایام، مأمون در منطقهای به نام بدیدون در اطراف طرطوس درگذشت. (طرطوس شهری بود در شام، مشرف به دریای مدیترانه نزدیک شهر عکا که در فلسطین اشغالی است).
از امام جواد(ع) هیچگونه واکنشی نسبت به خلق قرآن در کتب تاریخی و روایی ثبت نشده است. گویا امام جواد(ع) از فتنهای که به جان دشمنان شیعه افتاده، به دور است. فتنهای که آسیب فراوانی به هر دو طرف موافق و مخالف زد. راهی که آن امام معصوم در این شرایط طی کرده، همان راه پدرانش است. که به جای بحث در امور فرعی و بیاهمیت، به بازگشایی معانی و مفاهیم قرآن و کاربردی کردن آن در زمان خودشان پرداخته است و قرآن را راه گشا و چاره گشا و فعال در زندگی مؤمنان قرار دادند. این شیوه از زمان امام رضا(ع) بسیار پررنگ شده بود و در زمان امام هادی(ع) و بعد از آن امام حسن عسکری(ع) بسیار پر رنگتر پیگیری شد؛ بهطوریکه امام حسن عسکری(ع) اقدام به تفسیر قرآن نمود و کتابی تفسیری منسوب به ایشان در همین زمینه وجود دارد. اما ائمهی ما که به شدت از ورود در بحث خلق قرآن اجتناب میکردند، پاسخهای کوتاهی نسبت به مخلوق بودن یا نبودن قرآن دادهاند که یکی دو نمونه را بیان میکنیم:
از امام باقر(ع) نقل شده است که قرآن نه ازلی است و نه مخلوق بلکه سخن خداوند است. همچنین از امام رضا(ع) که در ایام شیوع تفکر خلق قرآن است نقل شده که ایشان هم فرمودهاند قرآن کلام خداست و مخلوق نیست. قرآن کلام است، خبر است و داستان. امام صادق(ع) فرمودند: قرآن نه مخلوق است و نه ازلی، ولی سخن خداوند است. به معنای آن که کلامی است که خداوند آن را به فعل درآورد. سخن خود را در کلمات مجسم کرده است.[248]
بسیاری از معتقدان به خلق قرآن، معتقد بودند که حروف نیز ازلی بودهاست، به این باور حشویه میگویند که کل این باور نیز از نظر شیعه مردود اعلام شده است. امام جواد(ع) در این دوران فتنهی مأمونی، به شدت سرگرم یاران و کارگزارانی بود که عبادت و بندگی و علم و تقوا را نمونه و الگو نمایند. او تمام دوستان و اصحاب خود را به عبادت و شناخت و آگاهی از حق فرا میخواند. باورهای غلط و انحرافی را تشریح میکرد و راه و رسم چگونه زیستن در شرایط سخت دور از وطن را تبیین مینمود. او عامل بسیاری از سر کشیها را خود بزرگ بینی و انجام ندادن کارها برای رضای خدا میدانست و اصحاب را در جهت رفع این نواقص تشویق میکرد و چهرهی یک شیعهی حقیقی را برایشان ترسیم مینمود. به شخصی که ادعا کرد که از شیعیان خالص او است، برای اینکه به مستمندان کمک کرده است، فرمود: بخششهای خود را با منت و آزار باطل نکنید. فرد مدعی عرض کرد: من به هیچ کس در این رابطه چیزی نگفته ام و کسی را نیازرده ام.
امام فرمودند: تو مرا آزردی، فرشتگان خدا را آزردی و بخشش خود را باطل کردی. با این جملهای که گفتی من از شیعیان خالص شما هستم (منظور اینکه ادعای تو ما را آزار داده) سپس فرمود: وای بر تو. آیا میدانی شیعهی خالص ما کیست؟ شیعهی خالص ما حزبیل مؤمن آل فرعون و حبیب نجار صاحب یاسین و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار هستند و تو خود را در صف این افراد برجسته قراردادی و با این ادعا فرشتگان و ما را آزردی. آن شخص گفت چه بگویم؟ فرمود: بگو من از دوستان شما هستم. دوستان شما را دوست دارم و دشمنان شما را دشمن میدارم.[249] کاملاً مشخص است که برخورد امام(ع) با شخصی که کار خیر کرده و ذوق دوستی او عیان گشته است، برای معرفی ویژگیهای یاران خالص است که، جان بر کف در دفاع از ارزشهای انسانی و برای تعالی انسان و آماده کردنش برای دیدار با خدا در میدان هستند. یارانی که او خود پرورش داد، نظیر عبدالعظیم حسنی که 24 حدیث از امام جواد(ع) نقل کرده است، در زمان امام هادی(ع) مورد غضب خلیفه قرار گرفت و به شهر ری گریخت و در آنجا بدون آن که خود را معرفی کند که یک امامزاده است، در منزل یکی از شیعیان منزل گزید و رفتار، کردار و حسن اخلاقش توام با عبادت و تقوی و پارساییاش باعث شد که مردم دور او جمع شوند و از او در هدایت خود مدد بجویند و دو کتاب "خُطب امیرالمؤمنین" و"یوم ولیله" را تألیف کرد.[250] هم کار علمی وسیعی نمود و هم چراغ هدایت مردم شد و عبادت و بندگی و عرفانی بودن خود را به اوج رسانید و پایگاهی شد برای دستگیری از مهاجرینی که به ایران میآمدند و هم مبارزهای همهجانبه بر علیه ظلم و ستم دستگاه حاکم نمود و نهایتاً به دنبال یک بیماری طولانی درگذشت که بعد از مرگ او، در لباسش مشخصات واقعیاش را پیداکردند و تازه فهمیدند که او کیست. امامزادهای بزرگ و مدافع خالص شیعه.نقل میشود که کسی عبدالعظیم را در ری زیارت کند، مثل آن است که در کربلا امام حسین(ع) را زیارت کرده باشد.[251] امام جواد(ع)دهها جوانمرد همچون حضرت عبدالعظیم را پرورش داد و چراغی برای هدایت مؤمنان در آن ظلمت همه جانبهی دوران مأمونی و معتصمی بنیعباس قرار داد.
با پدیدار شدن فضای ارائهی نظریات وعقاید در ابتدای استقرار مأمون در بغداد و ظهور همهی اندیشهها با استدلال و دلایل و برهان خود در سطح جامعه، یقیناً یکی از اهداف اصحاب و یاران ائمهی ما، آگاهی به این اندیشهها و بهدست آوردن قدرت استدلال برای دفع تهمتها و تخریبهایی بود که آنها برای تشیع به کار میبردند. (از سوی دیگر حکومتی که دم از آزادی اندیشه و عقاید دینی با شیوهی انگیزاسیون و تفتیش عقاید زده و مخالفان را حذف، تبعید و شلاق میزند.) مرگ مأمون آزادیخواه، دموکرات و آزاد اندیش در این شرایط اتفاق افتاد. او که در کنار چشمهی بدیدون که به صید ماهی نشسته بود، بهیکباره دچار سرمای شدید شد و بیماری خاصی در او ظاهر شد که ظرف چند روز او را از پای درآورد. او در وصیتنامهاش به برادرش معتصم که جانشین او شد، اقرار کرد که از گناهان خود پشیمان است و گفت ای آنکه نمیمیری، بر آن که میمیرد بخشش آور و آن گاه مرد.[252] مرگ مأمون در سال 218 اتفاق افتاد و معتصم یکی دیگر از بیرحم ترین خلفای عباسی، بر سر کار آمد. او مانند برادرش دانشمند و باهوش نبود، اما مدیر و بسیار متعصب بود و با دشمنان خود ظالمانه رفتار میکرد. او کار مأمون را ادامه داد و به کار احمد ابن حنبل و دیگر مخالفان خلق قرآن که در راه شام بودند تا مجازات شوند، رسیدگی کرد و چون احمد ابن حنبل خلق قرآن را نپذیرفت، او را تازیانه زد و به زندان انداخت.[253] امام جواد(ع) روز مرگ مأمون و با استقرار معتصم به جای او فرمودند: "اَلفَرَج بَعدَ المأمون بِثَلاثین شَهرا" بعد از گذشت سی ماه از مرگ مأمون، فرج و گشایش برای ما حاصل خواهد شد."[254]
جملهای بسیار دردناک از امام جواد(ع)که فرج خود را در شهادت بهدست معتصم پیش بینی کردند و به گفتهی ابن بزیع سی ماه بعد از این سخن، امام رحلت کردند.[255]
با مرگ مأمون، حکومت بهدست برادرش معتصم افتاد. همانطور که قبلاً بیان شد مادر او ترک بود و به همین واسطه ترکان بسیاری گردا گرد او را فرا گرفته بودند. نام چند تن از آنها که خیلی زود خود را به معتصم نزدیک کردند، عبارت است: از اشناس، ایتاخ، بغای بزرگ. معتصم میدانست آوردن ترکان به دربار و جانشین کردن آنها به جای ایرانیان و اعراب، کاری سخت و دشوار است. او سرداران ایرانی و عرب مأمون را بهسوی خود جلب کرد و آنها را در فرماندهی سپاههای مختلف قرار داد، نظیرعجیف ابن عنبسه و افشین و... و در کنار آنها سرداران ترک خود را به عنوان معاون یا سردار سپاه و... گذاشت، تا هم از آنها کارها را فراگیرند، هم بهتدریج از اوضاع امور آگاه شوند و نیروهای سرداران ایرانی و عرب را بهسوی خود جذب نمایند. معتصم از یک سو با عباس بن مأمون، که به توصیهی او به عنوان ولیعهد بعد از معتصم برگزیده شده بود روبهرو بود. از سوی دیگر، با سردارانی که خود میتوانستند بالقوه خطری برای دستگاه حکومت وی باشند، مواجه بود، مثل افشین و مازیار و همینطور طاهریان و سرداران آنها که چشم و گوش بسته تسلیم دربار بودند. معتصم از طرف دشمنان خارجی با بابک خرم دین مواجه بود که حدود 20 سال در آذربایجان با قوای حکومتی میجنگید و در این اواخر، همدان و اصفهان را نیز به تصرف خود در آورده بود. در کنار گوش پایتخت، کولیها یا قوم زط به مدت نه سال در بصره غارت میکردند و راهها را ناامن نگه میداشتند. نهضت طالبیان همچنان پابرجا بود و فرزندان آل ابوطالب برای رضای آل محمد(ص) قیام میکردند که نمونهی دیگر آن محمدبنقاسم علوی بود که در طالقان و خراسان قیام کرد و با سپاه عبدا... بن طاهر به جنگ پرداخت.
در دربار نیز احمد بن ابی دواد معتزلی متعصب، بر علیه همه توطئه میکرد و خلق قرآن را بهانهای برای سرکوب مخالفان قرار داده بود. در یک چنین شرایط پر فتنهای امام جواد(ع) سی ماه آخر عمر خود را به سر آورد و توطئهی دربار به او نیز سرایت کرد و او را از مدینه به بغداد فراخواندند. معتصم میخواست که او را از نزدیک زیر نظر داشته باشد. به نظر میآید که معتصم به غیر از ترس از علویان با حضور شخصی از خاندان آل محمد(ص) که همیشه مثل یک کابوس خلفای عباسی را میترساند، نگرانی دیگری نیز داشت و آن عوامل وابسته به مأمون بود. یقیناً از همان روز با ولیعهدی عباس پسر مأمون مخالفت داشت وهیچ گاه حاضر نبود که او را جانشین کند و لذا دنبال فرصتی بود که دست خانوادهی مأمون را از حکومت جدا کند. ام فضل، خواهر عباس بن مأمون بود و اگر امام جواد(ع) اقدام به مخالفت مسلحانه بر علیه معتصم میکرد، ممکن بود که عباس بن مأمون به نفع او و برای گرفتن قدرت از دست معتصم به او بپیوندد. این یکی از اندیشههایی بود که دربار توطئه گر معتصم از آن نگران بود. میدانیم که شهادت امام جواد(ع) بهدست ام فضل، همسرش صورت گرفته که به تحریک معتصم اقدام به این عمل کرد. اما بعد از شهادت امام(ع) ام فضل به بیماری و سپس به فقر مبتلا میشود و اقدام به تکدی و گدایی مینماید و در نهایت با بیماری و فقر از دنیا میرود.[256] سؤال اینجاست که برادرزادهی خلیفه و دختر خلیفهی قبل و خواهر ولیعهد خلیفهی وقت، چرا با تنهایی، بیماری، فقر و گدایی از دنیا برود؟ چرا معتصم با آن که او در مأموریت جنایتکارانهاش به نفع حکومت، امام جواد(ع) را مسموم نمود، نباید از او دفاع کند و چرا برادرش به کمک او نیامده است؟ کاملاً مشخص است که دربار قصد براندازی خاندان مأمون را داشته و امام جواد(ع) را در این خانواده خطر جدی میدیدند و همسر او با آن که خائن به امام هم هست، باز هم مورد قبول دربار نیست. از سوی دیگرامام جواد(ع) غیر از رابطهی خانوادگیاش با مأمون، خود بالقوه خطری همهجانبه برای دربارِ معتزلیِ معتصم بهشمار میرفته است؛ چرا که علم و توانایی دینی و قرآنی امام جواد(ع) هیچ گونه رقیبی نداشت و معتصمِ بیسواد و دربارش، در برابر او کاملاً احساس حقارت میکرد. در روایات تاریخی آمده است که در حکمی برای اجرای حد دربارهی دزد همهی فقهای دربار منجمله احمد بن ابی دواد بر خلاف قرآن رای میدادند و امام جواد(ع) این اشتباه حکم را اثبات نمود. ابن ابی دواد قاضی میگوید: در آن حال قیامت من بر پا شد و آرزو کردمای کاش مرده بودم و اینگونه شرمنده نمیشدم! وی سه روز بعد نزد خلیفه رفت و به او گفت: به خاطر فتوای مردی که بخشی از این امت به امامت او معتقدند و میگویند مقام او بالاتر از مقام خلیفه است و سپس خلیفه فرمان اجرای فتوای او را میدهد، نه اجرای فتوای فقها را، چنین موضوعی صلاح دستگاه خلافت نیست. معتصم چنان عصبانی شد که ابن ابی دواد را دعا کرد و از طریق اشناس ترک، زهر برای ام الفضل که قبلاً او را آماده کرده بود، فرستاد و او امام را به شهادت رسانید.[257] در بعضی از روایات آمده که در این توطئه، حتی جعفر، برادر ام الفضل نیز دخالت داشته است و خواهر خود را تشویق به این کار کرده است و این بیانگر آن است که دربار او را نیز فریفته تا دشمن را به جان دشمن اندازد. یا این که او نیز امام را دشمن آیندهی خود در حکومتش فرض کرده است. به هر صورت امام جواد(ع) دشمنانی همچون معتصم، دربار معتزلی کینه ورز، عباس بن مأمون ولیعهد مغرور و فاسد، ترکهای کمر بسته در خدمت ظلم و ظالم، همسری حسود و خیانت پیشه و قاتل دارد و از سوی دیگر او را از مدینه به عراق آوردند و در تنهایی و غربت در میان این همه دشمن نگه داشتند و نهایتاً در عین ناجوانمردی در سن 25 سالگی او را به شهادت رسانیدند. او جوانترین امامی بود که در این سن به شهادت رسید. او در این شرایط سخت و تلخ با آن رسالت عظیم که دربارهاش سخن رفت، میفرمود:
در انجام آنچه را که دوست نداری ولی تو را در راه حق استوار میکند، مقاوم باش و در انجام آنچه را دوست داری، ولی تو را به هوسرانی میکشاند خودداری کن.[258]
و خود نیز چنین زیست. برای راه حق شرایطی را که دوست نداشت، تحمل کرد. وی فرمود: عزت مؤمن، بینیازی او از مردم است و میفرمود: نباش دوست خدا در ظاهر و دشمن او در پنهان. وی افزود: کسی که به غیر خدا دل ببندد، خداوند او را به همان کس واگذار کند و کسی که از روی ناآگاهی عمل کند، تباهیاش بیشتر از اصلاحش است.[259]
او همیشه در دوران امامت خود به دلیل فشار بیاندازهی حکومت عباسی در تقیه بود و همه یاران را نیز به آن تشویق میفرمود و میدانست که با ازدواجش با دختر مأمون و با تشویق یاران به نفوذ در حکومت، برای کمک به شیعیان باعث ابهام میشود، لذا میفرمود: "کسی که در کاری حاضر باشد، ولی نسبت به آن ناخشنود باشد، مانند آن است که از آن غایب است و کسی که در مورد کاری غایب باشد، ولی به آن راضی باشد، مانند آن است که در انجام آن کار حضور و شرکت دارد."[260]
او سعی میکرد که بین بندگان با خداوند، دوستی ایجاد کند تا در امنیت و رفاقت و عشق با معبود هستی قرار گیرند و از مردم میخواست که به خداوند و وعدههای او اطمینان داشته باشند و میفرمود: "اطمینان به خدا میوه و بهای هر متاع گران قیمت و نردبان هر جایگاه بلند است" و میافزود "بدان که تو هرگز از نگاه خدا دور نیستی، پس مراقب باش که در چه حالی میباشی"[261]
او به خوبی میدانست که ریشهی همه این تباهی ها، خیانتها، خدا گریزی وقتل و ظلم در نفس و خواهشهای دنیایی است و به یاران تأکید میکرد" کسی که هوسهای نفسانی خود را پیروی کند، آرزوی دشمنش را برآورده کرده است "[262] امام در گردهمایی مردم که در مدینه در محضر او حضور مییافتند، با علم امامت خود طوری صحبت میکردند که هر کس پاسخ سؤالهایش را بدون این که بخواهد بهطور مستقیم با امام در تماس باشد، میگرفت.[263] و این به دلیل آن بود که حکومت نمیگذاشت مردم به امام نزدیک شوند و لذا امام جواد(ع) در فرصتهایی که بهدست میآورد پاسخ همه را میداد بهطوری که آوردهاند تا 30٬000 پاسخ را داده است. او ایام خود را فتنه میدانست و توصیه میکرد: "در ایام فتنه همچون بچه شتر سه ساله باشید که نه پشتی دارد که بتوان بر آن نشست و پستانی که بتوان از آن شیر دوشید و در فتنه داخل نشوید "[264] او ریشهی غم و درد را در پیروی از شهوات میدانست و میفرمود:" بسا یک شهوت یک ساعته سبب غمهای طولانی میشود "[265] انبوه این سخنانی که از او و از پدرانشان نقل میشود اثر زیادی در جامعه نداشت. به دلیل این که میل مردم به نفس و دنیا زیاد است و امام جواد(ع) این را میدانست و میگفت: "چه بسیار است عبرت و پند و چه کم است پند پذیر."[266]
بدین ترتیب، زندگی آن امام بزرگ در سال 220 هجری به پایان رسید اما سنگ بنای او برای برپایی شیعهی امامیه هنوز پابرجاست.
اکنون به دربار و حکومت برمیگردیم. معتصم در بغداد در حین جابجایی قدرت میان ایرانیان و ترکها و عربها دچار مشکلات فراوانی شد. عرب و ایرانیان حضور ترکهای بیرحم را در بغداد تحمل نمیکردند؛ بهویژه این که ترکها که اکنون تعدادشان در بغداد هر روز بیشتر میشد، به واسطهی ارتباط با دربار ثروت و امنیت خاصی نیز داشتند. طبری در تاریخ خود آورده است: غلامانِ ترکِ معتصم مورد نفرت و کینهی مردم قرار داشتند و در راهها و خیابانهای بغداد مردم به آنها حمله کرده و زخم میزدند و ترکان از این بابت به معتصم شکایت کردند و او مجبور شد که برای حفظ ترکان، شهر سامرا را بسازد و ترکان را با خود به دربارش در آنجا ببرد.[267] بدین ترتیب پایتخت از بغداد به سامرا رفت و سامرا شد محل لشگر و قصر خلیفه که به شهر نظامی یا عسکری مشهور گردید و چون امامان شیعه به این شهر آورده میشدند، به امامان عسکری معروف شدند. امام حسن عسکری(ع) در همین شهر نظامی در محاصرهی نظامیان قرار داشتند و به امام حسن عسکری مشهور گردیدند. رفتن پایتخت به بغداد بهترین فرصت برای ترکان شد تا کاملاً بر همهی امور دربار مسلط گردند و طاهریان در بغداد ماندند و سرداران عرب و ایرانی معتصم به جنگ با بابک خرم دین از یک سو و جنگ با زطها در بصره از سوی دیگر رفتند و فرصت کافی در اختیار ترکان قرار گرفت.
معتصم در همان ابتدای خلافت با شورش سپاهیانی که تحت نظارت عباس بن مأمون بودند، روبرو شد و از عباس خواست که آنها را آرام کند. او سپاهیان را مذمت کرد و آنها را برگرداند.[268] خلیفه سپس عجیف بن عنبسه را به جنگ زطها فرستاد و او در جنگهای بسیار آنها را شکست داد و 300 تن را کشت 500 اسیر را گردن زد. 27٬000 نفر از خانوادههای آنها را به بند کرد و با کشتی از راه دجله به بغداد آورد و سپس بهدستور معتصم به مرزهای روم تبعید شدند. ابن خلدون مینویسد: رومیها به آنها حمله کردند و حتی یک تن از بیست و هفت هزار تن رهایی نیافت.[269] معتصم سپاه خود را به تشکیلاتی جدید مجهز کرد. برای ایجاد رقابت در میان نظامیان خود یک سپاه از اهالی مصر و مردم شمال آفریقا ساخت و نام آن را مغاربه نامید. سپاه دیگری از سمرقند و فرغانه تشکیل داد و نام آن سپاه را فراغنه خواند و سپاهی از ایرانیان و سپاهی از ترکان منظم کرد. او چهار سپاه آماده کرد که در آینده همهی این سپاهها بلای جان خلفای عباسی گردیدند و سرنوشت آنها همچون موم در دست فرماندهان این سپاهها قرار گرفت. سپاهها به خود جرأت داده و در شهرها مردم را آزار میدادند و با اسب در داخل کوچهها میتاختند و مردم را هراسان میکردند و همانطور که قبلاً ذکر شد، مردم نیز آنها را ترور میکردند، تا اینکه در سال 220 معتصم پایتخت را به سامره منتقل کرد.[270]
ظهور عبدالملک زیّات در دربار
معتصم دبیری داشت به نام فضل بن مروان که مورد سعایت درباریان قرار گرفت و معتصم او را عزل کرد و دبیر دیگری به نام عبدالملک زیّات را جانشین او نمود. ابوجعفر محمد بن عبدالملک زیّات که پدرش روغن فروش پولداری بود و به دلیل ثروت پدر و استعداد خود در دبیری و نیز چاپلوسی و تملقی که از خلفا و درباریان مینمود، به دربار راه یافت. او قبلاً مورد توجه حسن بن سهل نیزقرار گرفته بود و از سال 220 تا پایان عمر به مدت 13 سال وزارت کرد. اکنون در کنار احمد بن ابی دواد، سیاستمدار قدرتمند معتزلی دیگری در رأس دربار قرار گرفت. با ابن ابی دواد قاضی و عبدالملک زیّات وزیر و دبیر، دربار بهطور کامل به تصرف معتزله درآمد. در زمان مأمون، به دلیل این که خود او دانشمند بود، بسیاریاز نفوذها روی او اثر نمیکرد. اما معتصم بیسواد نمیتوانست هیچ گونه مقاومتی از خود نشان دهد. او فقط پی قدرت و حفظ آن برای خود بود.
ابن زیّات، جاحظ یکی از بزرگان معتزله را ندیم خود کرد و تمام دربار را به تصرف درآورد و در توطئه علیه دشمنان خلیفه بسیار ماهرانه عمل کرد؛ بهطوری که بعداً خواهیم دید در محاکمهی بابک و افشین و مازیار حضور یافت، آنها را محاکمه کرد و باعث اعدامشان شد. (هم طبری و هم ابن اثیر در مورد وی بهطور مفصل سخنآوردهاند).
سپاه چهارگانهی معتصم و سیاستمداران، نفوذ قدرت معتصم را چندین برابر کرد. او افشین، سردار ایرانی را به جنگ با بابک فرستاد و در کشت و کشتارهای بسیار وسیع بالاخره بابک شکست خورد و اسیر به بغداد فرستاده شد و در آنجا اعدام گردید. سردار عرب مأمون، عجیف بن عنبسه که اکنون در خدمت معتصم بود، از پیروزی افشین به حسادت افتاد و نزد عباس بن مأمون رفت و او را به گرفتن حکومت تحریک کرد. عباس بن مأمون نیز اقدام به گرفتن بیعت پنهانی از یاران خود و پدرش کرد. عربهای سپاه معتصم به دلیل گرایش او به ترکان و فراغنه و مغاربه و ایرانیان از این بیعت حمایت کردند، که در روزی خاص بر ترکان و معتصم بشورند، اما بعضی از یاران عباس بن مأمون به شراب نشسته و در عین مستی نقشه شورش را فاش کردند و معتصم و اشناس سردار او بر این امر واقف شده و توطئه را از بین بردند و عباس بن مأمون را بازداشت کردند و به افشین سپردند. یاران افشین به او طعام داده اما آب ندادند و او را درگلیم پیچیدند و مالیدند تا جان داد. معتصم دستور داد، بعضی از یاران عباس بن مأمون را زنده به گور کردند و عجیف ابن عنبسه را نیز مانند عباس بن مأمون به قتل رسانیدند.[271]
و بدین ترتیب سرداران و امیران عرب دست پروردهی مأمون همه از بین رفتند و سپاه بهطور کلی در دست ترکها قرار گرفت و سالیان دراز همچنان در دست آنها باقی ماند و سیاستها و برنامهریزیها و حتی تعیین خلیفه و وزیر و قاضی و دبیر به صلاحدید آنان صورت میگرفت. در همین ایام، مازیار سردار دیگر معتصم سر به شورش برداشت. افشین به جنگ او رفت و او نیز محاکمه و کشته شد و در کنار جنازهی بابک به دار رفت. سرانجام افشین نیز در میان توطئهی دربار و عبدالملک زیّات اسیر شد و به اعدام محکوم گشت و گردن او زده شد. با این عمل فرماندهان کارآمد سپاه معتصم نیز از میان رفتند و تنها طاهریان باقی ماندند که در برابر امر دربار بسیار سرسپرده و بیاراده بودند.
اکنون از آن همه تشکیلات عظیمی که مأمون در ظرف 20 سال حکومت خود ساخته بود، هیچ چیزی باقی نماند. حتی فرزندان او در تنگدستی و بعضی در گدایی از دنیا رفتند و بزرگانش نیز بهدست معتصم از بین رفتند. دابهی ترک و معتصمی، خاندانِ مأمون امام رضا کُش را به باد داد و از این خاندانهای مافیایی و سرداران بزرگشان و فرزندان مدعی آنها، دیگر هیچ کس در صحنهی قدرت باقی نماند. بساط مأمونی بهطور کلی برچیده شد و نسل او از بین رفت. خط مأمون زیرکِ حیلهگر، دوست دار علم، برنامه ریز، فاتح و بیرقیب، اندکی بعد از مرگش به کلی پاک شد. تا آیه ی«تعز من تشاء و تذل من تشاء» مفهومی تازه و قابل مشاهده پیدا کند. «فاعتبروا یا اولی الابصار». این شرایط پر خوف و خطر، وضعیت سیاسی ـ نظامی دوران اولیهی امامت امام هادی(ع) فرزند برومند امام جواد(ع) بود.
امام هادی(ع)
او در سال 212 هجری در مدینه به دنیا آمد و در شرایط سخت در سن هشت سالگی به امامت رسید. در کودکی به امامت رسیدنِ امام هادی(ع) در راستای همان گمانهای است که قبلاً در مورد امام جواد(ع) طرح گردید. برای یادآوری به آن اشاره میشود: که افکار، خط و خطوط، اندیشههای فلسفی، مادیگری و دنیاپرستی شک و شبهه، تملق و ظاهر نمایی و … چنان در این ایام گسترده است که شناخت راستگویان و حقیقتجویان بسیار سخت و دشوار است و تنها، معجزهای قابل لمس و مشاهده میتواند حجت هدایت برای مردم گردد و امامت کودکی هشت ساله و قدرت بینهایت علمی و ادبی و عرفانی و کرامت و … او باور وجود خداوند و وجود امام و رهبری برای جامعه را ایجاد میگرداند. این امام بزرگوار شش سال کودکیاش را در دوران مأمون و دو سال قبل از امامت را در ایام معتصم گذراند و اکنون در سال 220 هجری امام و قطب عالم هستی است. مادرش حضرت سمانه(س) است که امام جواد(ع) او را به ازدواج خود درآورد و او نیز "ام ولد بود" و به شدت مورد حسادت ام فضل همسر اول امام جواد(ع) بود که آزارها از او دید. سید مرتضی در مورد حضرت سمانه(س) فرموده است: او در مقام عبادت و خشوع و خضوع به درگاه خداوند بود.[272] و امام جواد(ع) نام پسرش را به نام پدرش علیبنموسیالرضا قرارداد که چهارمین امام با نام علی در خاندان امامت است. علی بن محمد(ع) با کنیهی ابوالحسن شناخته میشود. موقع شهادت پدرش در بغداد، او در مدینه بود و یکباره غمگین شد و شروع به گریه کرد؛ وقتی از او علت گریهاش را پرسیدند فرمود: الان پدرم از دنیا رفت. پرسیدند چه کسی این خبر را به شما داد؟ فرمود: از عظمت خداوند چیزی در وجودم وارد شد که قبلاً آن را نمیشناختم، دانستم که پدرم درگذشت.[273] روایتکننده میگوید: تاریخ همان روز و همان ساعت را به دقت ثبت کردیم و پس از مدتی خبر رحلت امام جواد(ع) به مدینه رسید، تطبیق کردیم، دیدیم که همانبوده که امام هادی(ع) خبر داده بودند. بدین ترتیب شروع امامت امام هادی(ع) با معجزه و کرامت انجام شده است. امام طی الارض مینمود.[274] نابینا و جذامی را شفا میداد.[275] حیوانات مرده را زنده میکرد.[276] آب در بیابان ظاهر مینمود.[277] از کیسهی خالی، دینار بیرون میآورد.[278] از ستون سنگی، میوه بیرون میکشید.[279] به آسمان پرواز میکرد.[280] از پنهان مردم آنها را آگاه میکرد.[281] از آینده خبر میداد.[282] آگاهی به تمام زبانها داشت و با همهی زبانها میتوانست سخن بگوید.[283] توان شفادهندگی بیماران را داشت.[284] مستجاب الدعوه بود و ... .[285]
تمام این کرامات و معجزات که از آن حضرت بروز میکرد، همه و همه در جهت هدایت مردم و کمک به گرفتاری آنها و از بین بردن شک و شبهه شان و اثبات حضور خداوند در عالم و دستگیری او از بندگان و همینطور اثبات امامت خویش و دادن جهت به مردمی که نیازمند هدایت هستند بوده است. در آن دوران به دلیل فروپاشی سازمان اجتماعی و جنگ و جدال درون حکومتی و باز بودن حضور و ظهور همه نوع مشی فکری و رفتاری، فرهنگ جامعه در قطبهای متفاوت و بعضاً متضاد با هم شکل میگرفت؛ از جمله گرایش به تصوف و ریاضت و زهد انحرافی و در پی آن بروز خرق عادت و در ادامه کهانت، جادوگری، سحر و سحربازی به صحنهی علنی فرهنگ جامعه پا گذاشته بود. فال بین و کتاب بین و دعانویس در بین مردم عامی پذیرا داشت و آن قدر این امور شایع بود که حتی به دربار حکومت نیز راه باز کرده بود و در کنار امرا و وزرا و حتی شخص خود خلیفه، مرتاضان هندی و جادوگران برای سرگرم کردن آنها زندگی میکردند.[286] و از سوی دیگر در قطب مخالف آن بیدینی و عدم باور به خدا و حقیقت هستی نیز در میان روشنفکران و محققین آن دوران ظاهرشده بود؛ آنها دین را در چهرهی عباسیان و معتزلیان سنی مذهب، اهل رأی و اهل حدیث میدیدند که از میان آنها ظالمان و دجالان و دنیا دوستان به قدرت و ثروت رسیده و بر اریکهی ادارهی حکومت بر مردم نشسته بودند. مخالفان و مبارزان بر علیه این حاکمان دین فروش و ستمگر، خوارج و زیدیان و طالبیان بودند که تا در قسمت کوچکی از ولایتی موفق به استقرار میشدند، چنان دست به کشتار و چپاول مردم میزدند که روی حاکمان را سفید میکردند. فقر و بیماری و درماندگی و ترس و ناامنی و … از دیگر فشارهای روانی بر روی مردم بود که نهایتاً مردم را به بیتفاوتی و گرایش به فساد و روابط ناعادلانه و … میبرد و نتیجهی همهی این آسیب ها، بیایمانی و شک و رهاکردن ارزشها و افسردگی و ماندن در شرایط بهت و درماندگی است.
ظهور این معجزات توسط امام جواد(ع) و در پی آن امام هادی(ع) انفجار نور در ظلمت عمیق جامعه بود. مردم کهانت زده، علم زده، ظلم زده، غارت شده، به فساد افتاده، جادو شده، به شک افتاده، بیدین شده و… در عین ناباوری، کرامات و معجزات را میبینند و این که هدفشان سرگرمی نیست و در کاخ ستمگران برای پر کردن وقت تفریح آنها بروز نمیکند، تقلبی و چشم بندی نیست، بلکه برای کمک و هدایت و رفع مشکل و نجات از بدبختیهای جامعه و مردم به کار برده میشود. مردم، واقعی بودن آنها را از نزدیک لمس میکنند و در مییابند که در این دنیای وانفسا، غیب و ملائکه و جبروت و خدایی وجود دارد که نگران سرنوشت آدمیان هستند و از عالم غیب در عالم دنیای مادی دخالت کرده و دستگیر و نجات دهندهی مردم خواهند شد. و این همه از سینه و دل بزرگ امام هادی(ع) در آن دوران ظاهر میگشت؛ چون ایشان امام هدایت گر بودند و ظهور کرامات یکی از راههای هدایت ایشان بود. مردم میدیدند که او در سن هشت سالگی قادر به انجام این کرامات است و مانند دیگر مدعیان، سالها به ریاضت نپرداخته، زمانی برای آموزش نداشته و در هیچ کودک هشت سالهی دیگری، چنین چیزهایی مشاهده نمیشود.
بنابراین در کودکی امام شدن این دو امام بزرگوار، خود حجتی است برای هدایت مردم از گمراهیهای آنها. دوران امامت پرفراز و نشیب ایشان که حدود 33 سال طول کشید، بعد از امام سجاد(ع)، طولانیترین دوران امامت در بین ائمهی اطهار است. اهداف امام هادی(ع) چندین مهم بوده است[287] که از میان آنها اصلاح اخلاق مردم، بالا بردن سطح علمی شان و برقراری رابطهی آنها با خداوند از طریق عبادت خالصانه، بیشتر اهمیت داشته است. بهطور کلی همهی امامان شیعهی امامیه، در دوران زندگیشان مظلوم زیستهاند و زندگی امام هادی(ع) نیز از مظلومیت خاصی برخوردار بوده که نوع آن منحصر به خود ایشان است.
هیچ امامی را در هیچ مجلسی تحت فشار شراب نوشیدن قرار ندادند، هیچ امامی را به صف نکردند تا در برابر خلیفه رژه برود و … که در آینده در مورد این اهانتها و ستم ها، سخن خواهیم راند. در هر صورت امام علی بن محمد(ع) با تصریح امام جواد(ع) که فرمود: "امر امامت بعد از من بهعهدهی پسرم علی میباشد"[288] به امامت رسید. دهها روایت دیگر در کتب رجالی شیعه در تأیید امامت ایشان از سوی امام جواد(ع) نقل شده است. (اصول کافی و کمال الدین)، در میان فرزندان امام جواد(ع) یا اقوام نزدیک امام هیچ کس ادعای امامت نکرد و به این لحاظ احتجاج برای اثبات امامت ایشان زیاد ضروری نیست. به قول شیخمفید، او پس از پدرش شامخ ترین شخصیت اسلام بودند و حاجت مقایسه و موازنه ندارند.[289] امام هادی(ع) به غیر از مأمون که در دوران قبل از امامت او میزیسته، هم دورهی شش خلیفهی عباسی بوده است که عبارتند از: معتصم ـ واثق ـ متوکل ـ منتصرـ مستعین ـ معتز. شش خلیفهای که دوران خلافت آنها نسبت به هم بسیار متفاوت و متضاد بوده است. معتصم و واثق اسیر دست معتزله، متوکل مخالف آنها و پایان دهندهی حاکمیت معتزله و خود اسیر دست اصحاب رأی و حدیث بود و بعد از هارونالرشید ضد شیعه ترین خلیفهی عباسی میباشد، منتصر و مستعین دولتهایی ضعیف داشتند و به قول حافظ: "مستعجل بودند و معتز بردهی کامل ترکان" که پیرامون حکومتهای آنها به زودی سخن خواهیم آورد.
اوضاع سیاسی دوران معتصم و امام هادی(ع)
به تاریخ بازمیگردیم به سال 220 هجری زمانی که معتصم در اوج قدرت خود، امام جواد(ع) را توسط ام فضل و اشناس به شهادت رساند. سالی که زُطها (کولیهای هندی) درهم کوبیده شدند. فضل بن مروان با توطئهی عبدالملک زیّات بر کنار شده و اموال او مصادره گشت و زیّات خود به جای او قرار گرفت، شهر سامرا ساخته و لشگریان ترک، در آنجا مستقر شدند و افشین و بغای ترک سخت درگیر جنگ با بابک خرم دین بودند.[290]
بغای بزرگ، سردار معتصم که در نزد افشین آموزش فرماندهی میدید، در جنگ با بابک شکست خورد و افشین به کمک او رفت و سرانجام کار بابک به اتمام رسید. سال بعد ایتاخ سپهسالار ترک، به افشین پیوست و فرماندهان ترک یکی پس از دیگری در کنار افشین سردار لایق ایرانی آموزش میدیدند تا در آیندهای نهچندان دور جایگزین او گردند. سرانجام بابک اسیر و در بغداد اعدام شد و معتصم جعفر بن دینار را نیز که از بزرگان سیاسی و والی یمن بود، از کار برکنار کرد. او پس از حذف این سیاستمدار عرب، ایتاخ را ترک به جای او والی یمن کرد. افشین بهتدریج از مقام خود حذف گردید[291] و بالاخره در سال 226 اعدام شد. اعراب و ایرانیان به آهستگی قدرت و تسلط خود را بر کشور پهناور عباسی از دست میدادند. اغلبیان، شمال افریقا را از آن خود کردند. سالار حاجیان را ترکان تعیین میکردند (این اولین بار بود که مسئول حاجیان را یک ترک انتخاب میکرد) و اشناس خود به حج رفت و در مسیر راه تمام شهرها را به فرمانروایی خود درآورد و والیان آنها را برکنار میکرد و چون از عراق تا حجاز را به ادارهی خود گرفت، موقع برگشت در سامرا برای او خطبه خواندند. طاهریان بر ایران و خراسان بسنده کردند و حکومت گستردهی آنها در زمان مأمون که سراسر عراق، حجاز، مصر و شام را در بر میگرفت، از کف آنها خارج شد و با خوش خدمتی و تملق شدید به خلیفه، توانستند ایران را برای خود حفظ کنند. این جابهجایی در قدرت، اعراب قدرت طلب را نیز برانگیخت و همانطور که قبلاً اشاره شد حتی ولیعهد معتصم و سرداران او، همه بر علیه این جابه جایی به جنبش درآمدند، ولی کار به جایی نبردند و شورشها به داخل مردم نیز کشیده شد.
در شمال عراق و حتی در شام، شورش بزرگی به فرماندهی ابوحرب مبرقع یمانی بهوجود آمد که سرکوب آن بیست هزارکشته داد.[292] او را سفیانی آل بنیامیه میدانستند؛ زیرا همیشه امویان شام بعد از سرکوبشان بهدست بنیعباس، در آرزوی ظهور سفیانی از نسل بنیامیه بودند تا از بند بنیعباس نجاتشان دهد. (قبلاً آورده شد که سفیانی دیگری در زمان امام رضا(ع) در شام قیام کرده بود). شورش مبرقع هم زمان بود با مرگ معتصم و خلافت واثق که در زمان واثق شکست خورد. این شورشها ی مردمی و در کنار آنها مخالفت سرداران عرب هیچ کدام نتوانست از حاکمیت ترکان در حکومت عباسیان جلوگیری نماید و نهایتاً امور نظامی و به تبع آن امور سیاسی، به ترتیب بهدست ترکان افتاد و کل نظام جامعه و نوع منش و سمت و سوی حکومت متغیر شد و دامنهی همین تحول به داخل مردم رسید و واکنشهای متفاوت در پی داشت. امام هادی(ع) نیز به تبع آن وادار به ارائهی خطمشیهای خاصی برای هدایت مردم گردید (که بعداً درباره آن توضیح داده خواهد شد).
اما هنوز سخنی چند از معتصم باقی است. او در سن 47 سالگی بیمار شد و پس از نه سال حکومت درگذشت.[293] او به دلیل ناتوانی در مسائل علمی و دینی بهطور کلی در دست علمای سنی مذهب معتزله اسیر بود و در رأس آنها ابن ابی دواد مشاور و ندیمش قرار داشت. ابن ابی دواد دربارهی او آورده است که: هنگامی که معتصم خشمگین میشد، باکش نبود که چه کسی را میکشد و چه میکند.[294] معتصم به شدت به دنیا و حکومت خود علاقهمند بود و کاخها وقصرهای زیادی برای خود ساخت و وقتی که بیمار شد و احتمال مرگ خود را داد، حسرت بسیاری برای از دست دادن دنیای خود کشید. آهنگ نواز او نقل کرده است: در روزهای آخر عمرش با او سوار قایق شده و از ساحل به دیدار قصرها و مناظر دلفریب آن رفته، و اشکریزان و گریان از فقدان آنها در آینده بوده است. او شعری سروده به این مفهوم که ای قصرهای من برای روزگاری که در تو سرخوش بودم و اینک سپری شده است میگریم، سرخوشی بهترین چیزی است که مرد باید برای از دست دادن آن بگرید. نوازنده میگوید: من همچنان مینواختم و او دستمالی بهدست گرفته و همچنان میگریست.[295]
حال این دیدگاه و روش و منش و حزن و اندوه خلیفهی مسلمین و دعوی جانشین رسول ا... بودن او را مقایسه کنید با دیدگاه و منش امام هادی(ع) در آن زمان. شیخ صدوق در امالی نقل میکند: شخصی به نام ابوهاشم جعفری میگوید زمانی فقر و تهیدستی شدید به من روی آورد و نزد امام هادی(ع) شرفیاب شدم، قبل از اینکه سخنی بگویم، امام شروع به صحبت کردند و فرمودند: "ای ابوهاشم! شکر کدام یک از نعمتهایی را که خدا به تو عطا فرموده، میتوانی ادا کنی؟" و ادامه داد و فرمود: "خداوند به تو ایمان داده و بهوسیلهی آن آتش جهنم را بر تو حرام کرده، سلامتی و عافیت به تو داده و بهوسیلهی آن توفیق عبادت و بندگی عطا کرده، صفت قناعت به تو مرحمت فرموده، بدینوسیله آبروی و حیثیت تو را حفظ کرده،ای ابوهاشم من بدین جهت در سخن گفتن از تو پیشی گرفتم که گمان داشتم، تو میخواهی از آن خدایی نزد من شکایت کنی که این همه نعمتها را به تو داده است …."[296]
دو دیدگاه وجود دارد: یکی شکر بر نعمت در هنگام ناتوانی، دیگری حسرت و گریان بودن بر لذتهای از دست رفته. بههرحال معتصم در لحظهی مرگ گفت: اگر میدانستنم زندگی ام چنین کوتاه است، آنچه را که کرده بودم نمیکردم.[297]
مسعودی مینویسد: معتصم چهار هزار غلام ترک خریده بود و به آنها انواع لباسها و کمربندهای پرزرق و برق از طلا میپوشاند.[298] این غلامان در دربار معتصم تعدادشان از بیست هزار نفر بیشتر شد.[299]
مسعودی در مورد بیرحمی او مینویسد: وقتی که بابک خرم دین را پیش او آوردند، گفت او را برهنه کردند و دست راستش را بریدند و با آن بهصورتش زدند، سپس دست چپ او را نیز بریدند و پس از آن پاهایش را بریدند. او در سفرهی چرمین میان خون خویش میغلطید، معتصم به شمشیر دار گفت: شمشیر را میان دو دندهاش زیر قلب او فرو کن تا بیشتر زجر بکشد. آنگاه گفت تا زبان او را ببریدند و اعضای بریده او با پیکرش را بیاویختند و سپس سر او را بریدند.[300]
از زمان معتصم، کلمهی ا... در کنار القاب خلفا رایج شد و او خود را المعتصم باا... خواند.[301]
در زمان او به دلیل مخالفت حکومت با اعراب، مثلهایی بر علیه اعراب رواج یافت که همگی در تحقیر عرب بود. به عنوان مثال میگفتند: عرب مانند سگ است. لقمهی نانی جلوی او بینداز و مغزش را بکوب. این تحقیر دعبل شاعر را واداشت که در مرگ او شعری بسراید که بخشی از آن چنین است: سپاس خدا را که اندوهی نداریم، خلیفهای مرد و خلیفهای آمد. نه از مردن او کسی غمگین شد و نه از آمدن این کسی شاد.[302]
از زمان معتصم به بعد، بهتدریج تمام امیران عرب از حکومت حذف شدند. فضل بن مروان وزیر معتصم وقتی که مورد خشم او واقع شد، مصادرهی اموال شد که از او یک میلیون دینار نقد و یک میلیون دینار وسایل گرفته شد. وقتی که معتصم مرد، ثروت او هشتاد و هشت میلیون دینار بهعلاوهی هشتاد هزار اسب و هشت هزار غلام و هشت هزار کنیز و هشت قصر بوده است.[303] از میان منابع تاریخی، در مورد دوران معتصم چند چیز برجسته قابل توجه است: اول، ثروتاندوزی و تجمل گرایی. دوم، بیرحمی و دشمن کشی با قساوت. سوم آزادی عمل در امور اجتماعی و فکری به غیر از دخالت در سیاست و حکومت. چهارم، حاکمیت مطلق روشنفکران معتزلی اهل سنت بر همهی امور. پنجم، تطمیع مالی علویان و دادن آزادیهای فراوان به آنها برای انجام عیش و عشرت تا نظر آنها را از مخالفت با عباسیان برگردانند. ششم، آزادی فساد و فحشا، شرابخواری و … برای عموم مردم حتی تشویق آنها به این موارد بهطوری که در بسیاری از شهرها بهویژه بغداد، مراکز فحشاء بسیاری ساختند و برای تشویق مردم به این امور در داخل حمامها تصاویر کاملاً لخت زنان فاحشه را نقاشی میکردند تا مردان نسبت به آنها میل پیدا نمایند و حتی قاضی خاصی برای حل مشکلات آنها گمارده شد. جرجی زیدان این اخبار را از کتاب الفرج بعد الشدﺓ جلد دوم صفحهی 143 نقل کرده است.[304] او میافزاید که بسیاری بزرگان تصاویر همخوابهها و محبوبههای خویش را بر دیوار سالنهای پذیرایی ترسیم مینمودند و برای اعمال منافی عفت مالیات وضع کردند و آن را مانند کسبهای دیگر آزاد گذاردند.[305] وی میافزاید بدتر از همه لواط و هم جنس بازی در شهرهای اسلامی رواج یافت و پسران ماهروی ترک و رومی در آن روزها زیاد شد و در عصر متوکل به اوج خود رسید.[306]
در کنار این حکومت بیبند و بار و بیاصل و نسب که فقط قدرت و ثروت و شهوت اصل زندگی آنها را تشکیل میداد، به دلیل باز بودن باب نظر و فکر و رفتارهای متفاوت در درون جامعه نیز التهابهای فراوانی پدید آمده بود که از زمان مأمون رو به گسترش گذاشت. غلات شیعه و بدعت گذاران بیش از همیشه رشد کرده بودند. آنها خود را سازمان دادند و در هر شهری مسئول و رهبری برای خود برگزیدند. مشهورترین رهبران غلات در آن زمان 11 نفر بودند که به شدت باور غلط را ترویج و تبلیغ میکردند و مقام ائمهی اطهار(ع) را به اندازهی خدا میدانستند. بعضی از اسامی آنها عبارت بود از: علی بن حسکه قمی، محمد بن نصیر فهری، قاسم بن یقطین، هاشم بن ابی هاشم، ابن ابی الرزقا، فارس بن حاتم، ابو الغمر و مشغوذ ابن فارس و …[307] فساد افکار و اعمال آنها به قدری زیاد بود که امام هادی(ع) به یاران خود فرمود: "هر کجا که فارس بن حاتم و پسرش مشغوذ بن فارس را ببینند به آنها حمله کرده و آنها را بکشند" و فرمود: "لعنت خدا بر فارس بن حاتم که به نام ما مردم ما را میفریبد و آنها را به بدعت دعوت میکند. هرکس او را بکشد رواست، زیرا خون او هدر است. کیست که مرا از او راحت کند و او را بکشد؟ در این صورت من در پیشگاه خدا، بهشت را برای او ضامن میشوم"[308] و دستور اکید در مورد غلات میداد و میفرمود: برنامهی آنها از دین ما نیست، از آنها دوری کنید.[309] امام هادی(ع) به شخصی به نام ابن جنید، مبلغی پول داد تا با آن اسلحه تهیه کند و به او فرمود: برو و فارس را اعدام کن.[310] امام در مورد دو تن دیگر از رهبران غلات به اسم محمد بن نصیر فهری و حسن بن محمد بن بابای قمی نامهای به یکی از شیعیان نوشت و چنین فرمود: "من از فهری و بابای قمی، بیزارم و تو و همهی شیعیان را از آشوب او برحذر میدارم. آنان را لعنت میکنم. آنها به نام ما میخورند و فتنهانگیزی و مزاحمت میکنند. خداوند آنها را عذاب کند و گرفتار فتنه سازد. این بابا گمان میکند من او را به نبوت برانگیختهام و او"باب" من است؛ خدا او را لعنت کند! شیطان بر او چیره شده و او را گمراه نموده و خدا در دنیا و آخرت او را عذاب نماید."[311] از سوی دیگر واقفیان نیز در شرایط بهوجود آمده، مدعی امامت و رهبری بودند و امام کاظم(ع) را آخرین امام میدانستند و او را مهدی امت مینامیدند و آنقدر جو اعتقادی شیعیان را آلوده کرده بودند که امام(ع) به جواب نامهی یکی از یارانش نوشت که آنها را در قنوت نماز خود نفرین کنید.[312]
بحث خلق قرآن در زمان معتصم ادامه یافت و او متعصبتر از مأمون آن را پیگیری کرد. این وضعیت، خود فضای فکری و اعتقادی جامعه را آلوده میکرد؛ گروهی شیعه را متهم به باور خلق قرآن میکردند و گروهی آنها را متهم به قبول نداشتن خلق قرآن مینمودند و بحثهای زیادی در این مورد در جامعه رواج داشت. امام هادی(ع) به مانند امام رضا(ع) و پدر بزرگوار خود امام جواد(ع)، بحث بر سر خلق قرآن یا عدم خلق قرآن را بدعت میدانست. وی در نامهای به یکی از یارانش به نام احمد بن اسماعیل چنین فرمود:
... خداوند ما و تو را از فتنه مصون دارد و عصمتی دهد که اگر چنین کند، نعمت و لطف خود را عظیم کرده و اگر نکند نتیجهاش هلاکت است. ما بحث و جدال در مورد خلق یا عدم خلق قرآن را بدعت میدانیم که پرسنده و پاسخ گو هر دو در آن بدعت بهطور یکسان شریک هستند، پرسنده به دنبال چیزی است که سزاوار آن نیست و پاسخدهنده خود را بیهوده به زحمت و مشقت میاندازد. تنها خداوند خالق است و هر چه جز او مخلوق میباشند. قرآن کلام خداست، از نزد خود نامی بر آن مگذار که از گمراهان خواهی شد. خداوند ما و تو را از کسانی که از خدا در نهان میترسند و از روز قیامت بیم دارند قرار دهد.[313]
خلق قرآن همانطور که قبلاً اشاره شد، از درون تفکر معتزله که به قدریه معروف بودند، بیرون آمد. آنها انسان را کاملاً آزاد میدانستند و قبلاً اشاره کردیم که ظهور پر قدرت قدریه در صحنهی اجتماعی، به دلیل ظلم بسیاری که جبریون کردند صورت گرفت. آنهایی که معتقد بودند که همهی اعمال انسان را خداوند انجام میدهد و هیچ گناهی در رفتار انسانها وجود ندارد. معتزله که از ابزار فلسفه و کلام بهره میبردند، به منطق و استدلال، رقیب غاصب دیرینهی خود را از صحنه خارج کردند. در باب فقهی، اهل تسنن که پیرو روایات و سنت رسول(ص) بودند و به اصحاب حدیث مشهور گردیدند، با معتزله به شدت به مخالفت برخاستند. امام این گروه در آن زمان، احمد بن حنبل بود که فردی شجاع و مصمم در اعلام عقیدهی خود بود. او در برابر مأمون مقاومت کرد و در زمان معتصم 36 ضربه شلاق خورد و به زندان افتاد.
در قرن اول هجری در عراق تفکر سلفی و افراطیای بهوجود آمد به نام مرجئه که معتقد بودند که اعمال ربطی به ایمان ندارد و مرتکبین گناه کبیره، همه مؤمن هستند و در مورد گناهان آنها خداوند در قیامت تصمیم میگیرد. این اندیشه خیلی زود به دربار معاویه و خلفای بنیامیه راه یافت، چون بهرهبرداری سیاسی زیادی از آن صورت میپذیرفت. در همان قرن اول خوارج بر علیه این باور قیام کردند و به افراط در برابر آن تفریط وارد شدند. خوارج که اعمال را ارادی میدانستند و معتقد بودند که هر کسی گناه کبیرهای کرد خونش هدر است. آنها مخالفان اهل قبله را واجب القتل میدانستند و اعتقاد داشتند به قیام قائم به شمشیر برای از بین بردن کسانی که گناه کبیره کردهاند و دهها سال به جنگ و خونریزی در سراسر حکومت بنیامیه و پس از آن در زمان بنیعباس پرداختند. آنها به گروههای مختلفی تقسیم شدند و همه مخالف جبر بودند. به آنها اصحاب حُدود میگفتند. در قرن دوم در میان اهل تسنن ابوحنیفه پیوندی میان اندیشهی مرجئه و اصحاب حدود که بر کافر بودن صاحب گناه کبیره تأکید میکردند برقرار نمود. او میگفت همهی مؤمنان لزوماً راهی بهشت نخواهند شد و گنهکاران توبه نکرده به خواست خدا ممکن است که به آتش جهنم در افتند و ممکن است بخشیده شوند.[314]
نظرات ابوحنیفه در فقه و کلام بسیار گسترده شد و خود یک خط فکری و عملی برای اهل سنت گردید، که به آنها اصحاب رأی میگفتند. اصحاب رأی به لحاظ فقهی در برابر اصحاب حدیث قرار داشتند. همانطور که قبلاً گفته شد، اصحاب حدیث معتقد بودند که هیچ گونه نیازی به فلسفه و کلام و استدلال برای تبیین احکام و یا اعتقادات دینی نیست.[315] از قول شافعی یکی از رهبران اهل سنت، نقل میشود که گفته است: "به نظر من باید مردان علم کلام را با تازیانه و کفش کتک زد و آنها را به دور قبیلهها چرخاند و جار کشید که این است کیفر کسانی که دانشهای قرآن و سنت را کنار گذاشته و به علم کلام میپردازند."[316]
دیدگاه فقهی اصحاب رأی و ابوحنیفه زیربنای دینی و ایمانی معتزله بود و در برابر آنها اهل سنت تابع حدیث، به شدت مقاومت میکردند. احمد بن حنبل میگفت: "صاحب علم کلام هرگز رستگار نمیشود و آگاهی به علم کلام جهل است و جهل به علم کلام علم باشد."[317]
از سوی دیگر، مجتهد اصحاب رأی و اعتزال، قاضی محمد بن ابی اللیث در دوران واثق، ریش آنهایی را که نمیخواستند به خلق قرآن و آزادی و اختیار تن دهند، میتراشید و بر الاغی سوار میکرد و در خیابانها میگردانید.[318]
البته گروههای دیگری هم در زمان امام هادی(ع) در جامعه فعالیت میکردند که صاحب اندیشه و نظر بودند که در آینده از آنها سخن گفته خواهد شد. اگر تا به اینجا از فضای تاریخی آن دوران که واثق به خلافت نشسته است، یک جمع بندی بنماییم، میتوان گفت که امام هادی(ع) از یک سو با یک دربار فاسد و ترکان حاکم در رأس قدرت و از سوی دیگر، با عالمان فقیه و قاضی و وزیر معتزلی حاکم بر سیاست و فرهنگ جامعه روبه رو بوده است که در روند حاکمیت آنها، اصحاب رأی و حدیث به جان یکدیگر افتاده بودند. جامعه در فساد و فحشا سیر میکرد. ظلم و بیداد و تملق و چاپلوسی و حذف مخالفان و کشتار وحشیانهی دشمن صورت میگرفت. دربار در اشرافیتی باورنکردنی غوطه میخورد و کاخها در پی هم ساخته میشد. و در میان فرهنگ اعتقادی مردم در بین شیعیان فرقههای گمراه غلات و واقفیه ترک تازی میکردند. خوارج همچنان حادثه میآفریدند. طالبیان و زیدیان راه خود را میرفتند، تصوف و کهانت و جن و جن بازی و سحر و ساحری در مردم گسترش یافته بود. هدایت این جامعهی پریشان با یک امام 8 سالهی تنها است که نیروی غیب آسمانی به یاری او آمده است. دوران واثق در چنین شرایطی آغاز گردید.
واثق
از زمان حکومت واثق پسر معتصم، سیر نزولی قدرت خلیفه در دربار محسوس شد. واثق دریافت که ثروت و داشتن قدرت اقتصادی میتواند حکومت او را تحکیم کند؛ چرا که بسیاری سرداران به طمع مال از صاحبان قدرت حمایت میکردند و همینطور مال داران، صاحبان قدرت را بهسوی خود جذب مینمودند، لذا از همان ابتدای کار، اموال دبیران و سیاستمداران دربار را مصادره کرد.[319] واثق درباریان و سیاستمداران را با تازیانه وادار به اعلام دارایی خود مینمود و آنهایی را که اقرار نمیکردند به زندان میانداخت. ابن اثیر مینویسد: او احمد بن اسرائیل از سران دربار را تازیانه زد و دویست هزار دینار از او گرفت و از سلمان بن وهب دبیر چهار صد هزار دینار از حسن بن وهب چهار ده هزار دینار و از منشیهای او صد هزار دینار و از احمد بن خصیب و منشیان او یک میلیون دینار و از نجاح شصت هزار دینار و از ابو وزیر صد وچهل هزار دینار گرفت. هر دینار بیست درهم ارزش داشته است.[320]
این حادثهی تاریخی بیانگر چند موضوع است:
اول: این که دربار بسیار ثروتمند است و چپاول اموال و تصرف بیتالمال در میان آنها صورت پذیرفته است.
دوم: همانطور که ذکر شد، قدرت به صاحبان ثروت تعلق داشته است.
سوم: خزانهی واثق نیاز مالی او را بر نمیآورد یا دسترسی به آن با موانع روبه رو بوده است.
چهارم: جو ناامنی و بدبینی نسبت به یکدیگر بین سران دربار وجود داشته است.
پنجم: تصفیهی اعراب از مرکز قدرت ادامه داشته که این کار یقیناً به صلاحدید ترکان انجام شده تا قدرت اقتصادی سیاستمداران و درباریان عرب را از دست آنها خارج نمایند و امکان بازگرداندن سرداران عرب یا کودتا و یا هر توطئهی دیگر بهوسیلهی آنها را بهطور کلی از میان بردارند. همانطور که در آمار ابن اثیر ثبت شده، همهی کسانی که اموالشان مصادره شده عرب هستند. اقدام واثق که در همان زمان به اشناس ترک، یک تاج و دو مدال داد، این گمان را تقویت میکند.[321]
این مالاندوزی و ثروت خواهی واثق و ترکان و درباریان در سال 229 صورت میگیرد،که فقر و تهیدستی بر جامعه حاکم شده و گرانی بیداد میکند. هم طبری و هم ابن اثیر و هم تاریخ الفی در ذیل حوادث این سالها آوردهاند: نرخها بهحدی گران شد که هر قطعه نان به یک درهم و مشک آب به چهل درهم رسید. طبیعتاً حذف اعراب و این فقر گسترده، واکنش مردمی پیدا میکرد. در حاشیهی شهرها مردم فقیر به راهزنی و دزدی و چپاول پرداختند؛ بهطوریکه حتی شهر مدینه و اطراف آن ناامن شد و واثق، بغای بزرگ سردار خود را برای سرکوب آنها فرستاد. از سوی دیگر، اصحاب حدیث و اهل تسنن که از ظلم سرکوب گران مدعی خلق قرآن به ستوه آمده بودند، شخصی به نام احمد بن نصر خزایی را به عنوان رهبر انتخاب کردند و با او بیعت نمودند و قصد شورش داشتند که برنامهی آنها افشا شد و همگی سرکوب شدند. احمد بن نصر دستگیر گردید و با نظر و فتوای علمای اهل سنت معتزله، حکم اعدام وی صادر شد و واثق خود با شمشیر بر دوش و سر او زد و سرش را از تن جدا کرد و او را کافر و مشرک خواند و جسدش را کنار جسد بابک آویختند.[322]
از کارهای دیگر واثق این بود که مال زیادی برای سادات علوی میفرستاد تا آنها را از قیام بر علیه خود دور گرداند و راه عیش و عشرت آنها را هموار میکرد.
واثق خود عشرت طلب و هوسران بود،کنیزان مختلف میخرید و بعضی از مواقع پول آنها را از درباریان طلب میکرد[323] و کنیزی را به دویست هزار درهم خرید (ده هزاردینار). درباریان نیز برای کسب درآمد، از مردم مالیات بیشتر یا از متملقین درباری رشوههای کلان دریافت میکردند. رشوهخواری و کسب درآمد و ثروت از زمان واثق سرعت بیشتری پیدا کرد. واثق خود خواننده و آهنگساز بود و با کنیزان در قصر به رقص و آهنگ و ترانه و عشقبازی میپرداخت.
جرجی زیدان نام واثق را در کنار دیگر خلفای عباسی یعنی منتصر، معتز، معتمد و معتضد آورده است که به لحاظ آهنگسازی از مشهورترین بودهاند.[324] او همچنین شرابخواری واثق را وحشتناک ذکر کرده و نامش را در کنار خلفای شرابخوار عباسی، نظیر هارون و امین و مأمون، معتصم و متوکل آورده است[325] که توأم با رقص و آواز و ساز به شرابخواری میپرداختند.
مرگ واثق نیز به دلیل پرخوری و افراط در نوشیدنیها اتفاق افتاد و در سال 232 هجری در دوازدهمین سال امامت امام هادی(ع)، از دنیا رفت. متأسفانه تاریخ را تاریخنویسانی تدوین کردهاند که با دربارها در ارتباط بودهاند و شرح از احوال مردم در زمانهای مختلف را بسیار کم درج کردهاند و ما واقعاً نمیدانیم که در کشوری با حاکمان و وزیران و سردارانی چنین فاسد و خائن، بر مردم چه گذشته است؛ ولی میدانیم که امام مؤمنان حضرت امام هادی(ع) رنجهای فراوانی را از این همه بیداد تحمل کرده است.
از میان روایات باقیمانده از بزرگان دینی در آن عصر، میتوان به بعضی از حالات جامعه دسترسی پیدا کرد. بهعنوان مثال، در ایام معتصم و واثق، مردم نیز مبتلا شدند به همان روشها و سیاستهایی که آنها به کار میبردند. طبقهبندی مردم و درجات اهمیت آنها به نژاد و طایفه، خانواده، ثروت و قدرت آنها وابسته بود و ارزش و برتری هرکس به میزان این ویژگیها بود. در روایتی آمده است که امام هادی(ع) در عصر واثق به مرد دانشمندی که در مباحثهی علمی بر دشمنان شیعه پیروز شده بوده، احترام خاصی گذاشته و به احترام او از جای برخواسته و او را در صدر مجلس قرار داده است که این کار امام، هاشمیان و طالبیان و عباسیان حاضر در جلسهی امام را بسیار ناراحت کرده و به امام اعتراض مینمایند که ای پسر رسول خدا! چرا یک نفر انسان عادی و بیحسب و نسب را بر ما بزرگان مقدم داشتی.[326]
این طبقهبندی و نژادپرستی حتی به مدافعان دین نیز سرایت کرده است. جامعهی روشنفکر عباسی به لحاظ نژادپرستی و قومگرایی، از اعراب زمان جاهلیت نیز عقبتر است. در مورد فساد عمومی مردم در عصر معتصم نیز صحبت شد. حال ما امامی داریم که مواجه است با چنین دربار، و چنین سادات علوی و چنین مردمی و نیز مواجه است با یک فرهنگ طبقاتی، دور از عدالت ومشغول به بحثهای بیارزشی مانند خلق قرآن. فرهنگی که آلوده است به ثروتاندوزی، تملق، رشوه و باده و باده پرستی. واقعاً چه میشود کرد؟ چه میشود کرد با جامعهای که روشنفکرانش در شک و شبهه هستند و دوستانش در فکر دنیا و طبقات اجتماعی، دشمنانش بیرحم و آدمکش، سیاستمدارانش وحشی و متعصب و ستمگر، سپاهیانش طماع و پول دوست و رشوهگیر، فرماندهانش حسود و رقیب یکدیگر، پادشاهش مست و عشرت طلب و نوازنده و شهوتران، وضعیت اقتصادیاش قحطی و گرانی و فقر و... آیا در چنین شرایطی، جایی برای یک امام معصوم باقی میماند؟ آیندهی یک چنین جامعهای از حال آن نیز بدتر خواهد بود؛ بهطوری که تاریخ بعد از آن، این را ثابت نموده است که مثلاً در انتهای همین قرن در عصر مقتدر، وزیر او خاقانی برای امارت کوفه برای 19 نفر حکم ولایت نوشت و آنها را راهی کوفه نمود. آنها در بین راه به هم رسیدند و متوجه شدند که همگی یک حکم دارند، بین خودشان بررسی کردند که ببینند کدام یک بیشترین رشوه را به خاقانی وزیر، داده است و وقتی که مشخص شد که کیست او را به کوفه فرستادند و خودشان به پایتخت برگشتند و خاقانی وزیر هیچ گونه واکنشی نشان نداد و هر یک را با رشوههای دیگر به مناطق دیگری فرستاد.[327]
رشوه در میان مردم در دوران امام هادی(ع) بهصورت یک نُرم و فرهنگ اجتماعی درآمده بود. خلفا رشوه میگرفتند، وزیران و دبیران رشوه میگرفتند، بازرگانان رشوه میگرفتند و میدادند،کل جامعه رشوه میداد. همهی مسئولین از این گرفتن و دادن رشوه آگاه بودند و هیچ کس در ذم آن چیزی نمیگفت و آن را به عنوان رسم و رسوم مملکت داری پذیرفته بودند. امام(ع) میدانستند که ریشهی این رشوه خواریها که بهصورت سنت درآمده است، در میل به ثروت و بهدست آوردن مال و اموال بیشتر و دنیا و دنیا دوستی است. لذا میفرمودند: "بهدست آوردن مال حرام باعث رشد و تعالی نمیشود و مال حرام فزونی نخواهد یافت و اگر هم افزایش یابد، برکت ندارد و آنچه از حرام انفاق هم شود، پاداش ندارد و آنچه از حرام پس از انسان باقی میماند، توشهی آتش او خواهد بود."[328]
ایشان در جواب شخصی به نام محمد بن هارون که از وی در مورد برادری و مال حلال پرسیده بود، فرمودند: "ای محمد... تو در زمانی واقع شدهای که در آن هیچ چیز دشوارتر از بهدست آوردن مال حلال و برادری در راه خدای سبحان نیست ".[329] و میفرمود: "دنیا بازاری است که جمعی در آن سود میبرند و گروهی زیان میبینند."[330] و میافزود: "مردم در دنیا با مال خود ارزیابی میشوند و در آخرت با عمل خود."[331] و اضافه مینمود: "ثروتمندی (واقعی) داشتن آرزوی کم و راضی بودن به اندازهی نیاز است و فقر (واقعی) سیریناپذیری نفس و ناامیدی بسیار است."[332]
امام سعی میکردند که یاران را از فساد دنیاپرستی حاکم در جامعه دور کنند. از درون سخنان ایشان کاملاً پیداست که فرهنگ عباسی اهل تسنن، راه را بر درآمد حلال بسته است و این امام مانند پدرش، یاران خود را بهسوی شهرهای دیگری به غیر از عراق و حجاز کوچ میدادند.
امام سعی میکرد با هدایت مؤمنان به اصالت انسانی شان به آنها بفهماند که گوهر وجود آنها برتر از تملق و آلودگی به دنیا است و با نشان دادن کرامت به آنها، هم حفظ شأن میکرد و هم این گوهر وجودشان را به ایشان معرفی میکرد. شخصی به نام ابوهاشم جعفری نقل میکند: "در سالی که بغای بزرگ به مدینه آمده بود، قصد داشتم نزد وی بروم (از او مالی دریافت کنم) ابتدا به در خانهی امام هادی(ع) رفتم. امام(ع) فرمود: اگر میخواهی با ما بیا. با او به بیرون مدینه رفتم، در دلم چیزی بود که میخواستم از حضرت درخواست کنم. سپس امام با تازیانه بر زمین زد و شمشی از نقره که چهار صد مثقال بود، بیرون آورد و آن را به من داد، بیشتر از آن چیزی که من نیاز داشتم."[333] همین شخص نقل میکند: "بار دیگر به امام از فقر خود شکایت کردم. امام دست خود را زیر ماسهها برد و چند مشت به من داد و فرمود: با این توانگر شو،ای ابوهاشم و آنچه دیدی کتمان کن" من آن را پنهان کردم و به خانه بردم و چون در خانه به آن نگریستم، دیدم طلای سرخی است که همچون آتش میدرخشد. زرگری را به منزل آوردم و به او گفتم: این را ذوب کن و در قالب بریز. او انجام داد و گفت: طلایی از این بهتر ندیدم و ... .[334]
در مورد رواج تملق و چاپلوسی و مبارزه با آن نیز امام(ع) به کسی که تملق او را کرد فرمودند: "از این کارت دست بردار، زیرا چاپلوسی بسیار موجب هجوم و افزایش بدگمانی است و هرگاه مورد اطمینان برادر دینی خود شدی از تملق و چاپلوسی بگذر و به جای آن به او خوشبین باش."[335] امام برای هدایت جامعه و دفع شر از سر شیعیان آزاد نبود و همیشه در فشار و محاصره و کنترل قرار داشت، اما جابهجایی قدرت و تفکر که در آخر حکومت واثق در سطح مردم و سیاستمداران بهوجود آمد، به ایشان این فرصت را میداد که کمی آزادانهتر به تحکیم راه و ارزشهای شیعه بپردازد. این جابجایی در قدرت با سقوط سیاستمداران وابسته به مأمون و معتصم و واثق صورت گرفت و تفکر و باور اعتزال که از اهل سنت و اصحاب رأی بود نیز جایش را به ظهور مجدد اصحاب حدیث و نقل داد که فرصتی چند ساله را برای شیعیان فراهم کرد.
توطئه بر علیه یاران امام(ع)
در بررسی اوضاع و احوال شیعیان در آن دوران، به نظر میرسد که یک اختلاف در نوع منش زندگی در میان آنها وجود داشته است. عدهای که شاید اکثریت شیعیان باشند، به دو دلیل جذب دربار قدرت بودند. یکی به دلیل فقر و احساس نیاز شدید و دیگر به دلیل بهره بردن و لذتطلبی از بذل و بخششهایی که دربار اعتزالی نسبت به آنها روا میداشت، صلههای فراوان بین آنها تقسیم میکرد و آنها را مینواخت؛ در حالی که فقر در سراسر کشور بیداد میکرد. ابن اثیر آورده است که: واثق دارایی بسیار بین مردمان مکه و مدینه پرداخت کرد. چندان پول و دارایی داد که به روزگار او در مکه و مدینه یک گدا هم دیده نمیشد.[336] این دسته از شیعیان با بهرهوری از ثروتی که از بیتالمال به آنها میرسید و نوع احترام خاصی که دربار به آنها میکرد، امام هادی(ع) را قبول داشتند، اما بر منش و رفتار او عمل نمیکردند و راه خود را میرفتند. دستهی دیگر یاران امام که به نظر میرسد بسیار قلیل هم بودهاند، پیرو واقعی ایشان بوده و اوامر آسمانی وی را میپذیرفتند و شاید یکی از دلایل کرامت امام هادی(ع)، به خاطر نگه داری و یاری رساندن به این اقلیت شیعه و جذب شیعیان دستهی اول باشد.
جذب مردم بهسوی قرآن و به روز درآوردن آیات آن
امام(ع) در فرصت ایجاد شده در آخر دولت اصحاب رأی، به تدوین چارچوب اعتقادی شیعیان همت گماشتند و بحث و طرح حضور قرآن در صحنهی زندگی مؤمنان را پیش کشیدند. ائمهی ما همیشه میدانستند که علت سقوط مؤمنان دوری آنها از قرآن کتاب هدایت انسانی است. کتابی که با داشتن تأویل کننده و راسخ در علم الهی، در صحنهی روز زندگی جامعه و فرد ظاهر خواهد شد و دستگیر هدایت و راهنمای فکری و عملی زندگی مردم با ایمان میگردد. رسول ا... قرآن و عترت را در کنار هم تأکید نمودند. و در حدیث ثقلین بر جدا نشدن این دو تا قیامت تأکید کردهاند.[337]
مسلم است که قرآن نباید تنها به عنوان کتابی که در مراسم عقد و به هنگام مرگ، قسم و … که همگی نیازهای مادی هستند، استفاده شود. بلکه باید در تمام امور به آن پناه آورد و از او یاری گرفت. وجود امام، این دامنهی یاریرسانی قرآن و به روز درآوردن آیات آن را میسر میگرداند. لذا بر همین اساس، امام هادی(ع) به تأویل و تفسیر آیات قرآن پرداختند و با آن نیازهای معنوی، عبادی و دنیایی شیعیان را برآورده میکردند. ایشان فرموده اند: احتجاج با قرآن از زمان خود حضرت رسول(ص) بر آن تأکید شده است و بحث شرک که اساسیترین موضوعات قرآنی است را طرح کردند. در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع) از قول امام هادی(ع) بحث وگفتوگوهایی که بین پیامبر و مشرکان بر سر ایرادهایی که آنها از حضرت رسول(ص) میگرفتند، بیان شده است. مشرکان به آیاتی که او در قرآن آورده بود اشکال وارد میکردند و امام هادی(ع) نحوهی پاسخ گفتن حضرت رسول(ص) به آنها را با استناد به آیات قرآنی، تبیین کردند، که در واقع، پاسخ به شبهاتی بود که در زمان خود امام هادی(ع) در بین مردم پیدا شده بود.[338] امام بسیاری از آیات قرآن را خود، تفسیر کرده است که متأسفانه بخش زیادی از این تفاسیر بهدست امروزیان نرسیده و از بین رفته است. اما همان اندکی که از تأویل و تفسیر ایشان از آیات باقی مانده، گویای ژرف اندیشی ایشان و دقت و فهم درستی است که از معنی آیات داشتهاند. آیاتی نظیر آیهی مباهله، آیهی شراب و قمار، سورهی لهب، آیات سورهی فرقان، سورهی دهر و … از ایشان به جا مانده است. او میفرمود:
خدای سبحان قرآن را برای زمانی نه زمان دیگر و برای مردمی نه مردم دیگر قرار نداده است. از این رو تا قیامت، قرآن در هر زمانی نو و نزد هر ملتی تازه است.[339]
امام با تفسیر به روز آیات قرآن، مردم را به جای ورود به بحثهای بدعتی و کفرآمیز خلق یا عدم خلق قرآن به محتوای آن و بهرهبرداری از این محتوا سوق میدادند.
سازماندهی اصحاب و وکلا و فرستادن آنها به نقاط مختلف
امام در ادامهی روش پدرشان که مهاجرت دادن شیعیان به ایران بهویژه شهر قم بود، تأکید میورزیدند. امام هادی(ع) دو عمل و تاکتیک پدر را نیز در راستای این هدف پیگیری کردند؛ یکی تربیت و پرورش کادر ماهر و با ایمان شیعه و دیگری فرستادن آنها به جاهای مختلف و دادن سازمان و تشکیلات خاص برای کانونهای شیعه و دعوت مردم به آن. چون امام جواد(ع) در سن 25 سالگی به شهادت رسیدند، بسیاری از اصحاب و یارانشان باقی ماندند. اما امام هادی(ع) تمام اصحاب مؤمن پدر را به دور خود جمع نمود و خود نیز یاران خاص زیادی را پرورش داد و آنها را به عنوان وکلای خود به چهار منطقه اعزام کرد 1ـ بغداد، مدائن، سواد و کوفه 2ـ بصره و اهواز 3ـ حجاز، یمن و مصر 4ـ و از همه مهمتر قم و همدان. امام با وکلای خود بیشتر بهوسیلهی نامه در تماس بودند و این نامهها به غیر از دستورات سازماندهی و دستگیری از شیعیان حاوی معارف دینی و کلامی و قرآنی و معنوی نیز بوده است. این نامهها در زمانی که متوکل ایشان را به سامره برد و تحت کنترل شدید درآورد، بیشتر شد.
توطئهی دربار بر علیه اصحاب امام
در زمان متوکل دربار از این تاکتیک امام مطلع بود، لذا اقدام به ترور و یا جذب اصحاب امام نمودند. شیخ طوسی نقل میکند که فردی از یاران امام از امام در مورد سه نفر از اصحاب وی سؤال میکند که امام در پاسخ به او میفرماید: از من دربارهی ابن راشد پرسیدی. میگویم: درود و رحمت خداوند بر او باد! سعادتمند زیست و شهید از دنیا رفت و امام در مورد ابن بیذ، صحابی دیگرش فرمود: ابن بیذ را با گرز کشتند و سپس در حق ایشان دعا کردند و در مورد سومین صحابه فرمودند: ابن عاصم را بر روی پل سیصد ضربه شلاق زدند و سپس او را در دجله انداختند.[340] کاملاً در این نامه مشخص است که اصحاب و یاران امام را در نهایت قساوت به شهادت میرساندند و بعضی از یاران امام را نیز با تطمیع یا تهدید، وادار به خیانت به او یا شیعیان مینمودند که چندین نامه از امام هادی(ع) دربارهی این افراد و خیانت آنها در تاریخ ثبت شده است.[341] اما همهی تلاش شیطان برای سنگ انداختن در مسیر اهداف امام هادی(ع) به شکست منتهی گردید و امام موفق به انجام این مسئولیت خود شدند. یارانی همچون عبدالعظیم حسنی، ایوب ابن نوح، ابراهیم بن محمد، احمد بن حمزه، احمد بن اسحاق، علی بن مهزیار و… همه در مأموریتهای خود موفق بودند و مورد تأیید امام قرار داشتند.
تعریف صحیح مقولات دینی
امام برای توسعه و تحکیم شیعه و تربیت مردمی مؤمن و ثابت قدم در دین، نمیتوانستند از فضای ابهامات و پرسش و پاسخهایی که در رابطه با دین یا اخلاق و یا رفتارهای اجتماعی در جامعه وجود داشت، چشمپوشی نمایند. بحثهایی مانند مرز بین ایمان، کفر و شرک، فرق بین گناه و ثواب، عقاب و پاداش در قیامت، جبر یا اختیار، رابطهی دنیا با آخرت و ... بهصورت گسترده در میان جامعه شایع بود که بسیاری را یا به شک و شبهه میانداخت و یا جذب خطوط فکری منحرف در جامعه مینمود (که این خطوط فکری در آن روزها بسیار زیاد بودند). یکی از مهمترین مباحثی که در تمام سطوح جامعه رواج داشت، بحث جبر و اختیار بود. این بحث تنها در سطح علما یا سیاستمداران یا خطوط فکری خاصی در جامعه نبود، بلکه به تمام مردم و در همه جا سرایت کرده بود و همه میخواستند بفهمند که آیا جبر است یا آزادی؟ حکومت معتزله تکلیف خود را مشخص کرده بود و با تأکید بر آزادی و نفی هر گونه جبر به کارش ادامه میداد؛ و اصحاب رأی نیز از آنها پشتیبانی میکردند. در روند جابجایی حکومت از واثق به متوکل که اصحاب حدیث و نقل جبرگرا به رأس حکومت آمدند، تکلیف برای حکومت باز هم مشخص بود؛ اما پاسخ درست و فهم حقیقی جبر یا اختیار چه بوده است؟
امام علی بن محمد(ع) برای فهم این بحث کلامی که دیگر از محدودهی علمای کلام و فلسفه خارج شده و تودهی عامی مردم نیز خواهان فهم آن بودند، میبایست جواب صحیح را طوری میدادند که همهی مردم غیر متخصص در علم کلام هم آن را درک کنند. لذا ایشان برای فهماندن این بحث در جواب یکی از اصحاب خود که از جبر و اختیار از وی سؤال کرده بود و عنوان کرده بود که بین شیعیان به خاطر این بحث، جدایی و دشمنی رخ داده است، جوابیهی مفصلی نوشتهاند که فهم جبر و اختیار را منوط دانستند به قول قرآن و روایات از پیامبر، امام علی(ع) و امام صادق(ع) و در کنار آن استدلال عقلی و اثبات منطقی را عنوان نمودند. ایشان تأکید کردند که نه جبر هست و نه آزادی، بلکه امری بین این دو است. شیوهی استدلالی امام در این بحث، تأکید بر حدیث ثقلین (کتاب و عترت) بود و میفرمود: جواب واقعی را باید از قرآن و امامان معصوم علیهم السلام شنید و از این زاویهی دید، وارد پاسخ به این سؤال شدند. در حقیقت امام هادی(ع) ضمن پاسخگویی به این سؤال روش دریافت درست در مورد هر سؤال دیگر را میل به قرآن و عترت میدانستند و به این طریق خط درست فهم قرآن و دفع شبهات را عنوان میکردند و علت بهوجود آمدن شبهات و گمراهیها را دوری از قرآن و عترت رسول(ص) میدانستند. در کتاب تحفالعقول ابن شعبه حرانی که یکی از کتب معتبر روایی شیعی است که در قرن چهارم هجری نگاشته شده، جوابیهی بسیار منطقی و مستدل نسبتاً مفصلی در اثبات نه جبر و نه تفویض، بلکه امر بین الامرین درج شده است. این بحث با کلامی بسیار زیبا و همه فهم بیان شده است که خوانندگان را به مطالعهی آن دعوت میکنیم.[342]
خلاصهی این جوابیه این است که گروهی که معتقدند که همه چیز جبری است، خدا را از عدالت ساقط میکنند و گناه و خطا را نیز به گردن خدا میاندازند و جهنم را که نتیجهی گناه است، ظالمانه برای صاحبان گناه میدانند؛ چون کسی که خود به ارادهی خود گناه نکرده، چرا باید به جهنم و عذاب وارد شود؟ گروهی که آزادی مطلق را قبول دارند، خدا را از صحنهی زندگی انسان حذف کردهاند و آزمایش، ابتلا و فتنههایی را که خداوند در سر راه انسانها قرار میدهد ندیده گرفتهاند.
امام با تأکید بر روایات و آیات قرآن میفرمایند که: "انسان دارای اراده است، اما در زندگی دنیاییاش، ابتلا و فتنه و حوادثی به اجبار و با ارادهی خداوند ایجاد میشود که انسان از آنها گریزی ندارد و به ناچار و جبر با این حوادث رو در رو میشود و با قدرت ارادهای که دارد در برابر حوادث و ابتلائات قرار میگیرد، تا چگونه آزمایش خود را به انجام برساند."
امام همچنین تأکید دارند که قدرت آزادی در بین انسانهای مختلف نیز یکسان نیست (استطاعت) و مثالی میآورد که مثلاً پیر و کودک و معلول، اسیر و مغلوب و زیردست یک نوع توان آزادی دارد و انسانهای آزاده و سالم و جوان و تندرست و... آزادی دیگری دارند (استطاعت نیز جبری است یا جبر ژنتیک یا جبر فرهنگ جامعه) بنابراین آزمایشها و جبرهای ابتلا نیز برای آنها متفاوت خواهد بود (بنابراین هم آزادیها متفاوت است و هم جبرها و ابتلائات). امام بر دو چیز تأکید دارند، یکی ارادهی تصمیمگیری که برای انسان وجود دارد. دوم راهی که انسانها برای انتخاب آن آزاد هستند و تنها یک راه برای تعالی و هدایت انسان است و بقیهی راهها اجباراً به انحراف و سقوط انسان منجر میشود. انسان آزاد است که راههای خیر یا راههای شر را انتخاب کند، اما اجباراً در یکی از این دو قرار میگیرد و نتیجهی جبری این دو راه را نیز دریافت میکند. یا به سعادت و خوشبختی و بندگی و تعالی در پیشگاه خدا رسیده و به بهشت میرود یا به شقاوت و پستی سقوط میرسد و به جهنم میرود. جهنم و بهشت اجباراً در سر راه انسان قرار دارد؛ انتخاب با اوست.
امام خود در پاسخ به موضوع استطاعت و توان هر انسان که با ارادهی او رابطهی مستقیم دارد، میفرماید: "آزمایشها نیز به میزان استطاعت وابسته است. خدا از معلول و ضعیف و ناتوان همان چیزی را که از توانا و قدرتمند میخواهد، نمیخواهد و او به همان اندازهی توان خود آزمایش میشود و هدایت او با همان آزمایش او صورت میگیرد." بنابراین امام(ع) در بحث جبر و تفویض، مقولات اراده، استطاعت، وجود راههای مختلف جبری در سر راه، ابتلا و آزمایش (که اجباری هر انسان باید به آن تن دهد)، انتخاب، هدایت و سرانجام رسیدن جبری به نتیجهی انتخابها را تبیین نمودند، و میفرمایند: نه آزادی و نه جبر بلکه امری بین این دو که هم حضرت علی(ع) و هم امام صادق(ع) آن را طرح کردهاند و توجه به مقولات فوق امر بین امرین را نیز مشخص میکند که چیست و چگونه است.
پاسخ به شبهات
امام(ع) کار سختی را در پاسخ گویی به شبهات بسیار گسترده در جامعه داشته؛ شبهاتی که دربارهی توحید، نبوت، امامت، احکام، اخلاق و... پدید آمده بود. عمدهترین شبهه دربارهی توحید بود. گروههای مشبه و اهل تشبیه معتقد بودند که خدا قابل دید و لمس است (که قبلاً در زمان امام جواد(ع) از آنها سخن گفته شد). امام(ع) در پاسخ نامهای که از او در مورد توحید سؤال کرده بود، مرقوم فرمودند: "خداوند پیوسته موجود بوده وسپس آنچه را که اراده کرد، تکوین بخشید و .... او در موضعی است که نهایتی ندارد و در مکانی است که با هیچ دیده و هیچ عبارتی نمیتوان بر او واقع گشت، هرگز! هرگز!" و امام(ع) در اثبات این امر در نامهای به فردی به نام احمد بن اسحاق آورده است: تا وقتی که هوایی و فضایی میان دیده شونده و بیننده موجود نباشد تا چشم از آن عبور کند، رؤیت محقق نمیشود؛ پس زمانی که فضا و هوا قطع شود و وجود نداشته باشد و نور نابود گردد، دیدن صحیحی نیست و اتصال نور میان دیده شده و دیده شونده ممکن است با خطا و اشتباه صورت گیرد و خدا پاک و منزه از خطا و اشتباه است و از همین ثابت میشود که رؤیت خدا با چشم امکان ندارد، زیرا ناچار به اسباب و مسببات است."[343] منظور آن است که چشم در مکان و فضا قادر به دیدن است و اگر خدا را در فضا و مکان تصور کنیم، محدود شده و دیگر خدا نیست و اینکه این دیدار در فضا ، امکان اشتباه و خطا دارد که خطا از خدا محال است. امام هادی(ع) دربارهی شخصی به نام هشام که مدعی تجسیم و تشبیه بود، به یکی از یارانش نوشت: "او حیران و اسیرِ شیطانِ رانده شده است." همچنین افزود: "هرکسی که معتقد باشد که خداوند جسم است، ما در دنیا و آخرت از او بیزاریم."[344] امام(ع) در تمام شبهات دیگر به همینگونه استدلال کردهاند و با استفاده از قرآن و آیات آن، کج فهمیها را اصلاح نمودهاند. امام(ع) با کرامت و معجزات خود و در کنار آن آوردن براهین عقلی و با افزودن آیات قرآن و تأویل درست منطقی و مستدل از آن و با تکیه بر علم و تحقیق، مردم را به هدایت فرا میخواندند و عمل و اخلاق صحیح را نیز با آن توأم گردانیدند.
برتری علمی بر برتری نژادی
قبلاً اشاره کردیم که امام هادی(ع) عملاً کسانی را که کار علمی کرده و میتوانستند مردم را با علم هدایت کنند، بسیار تأیید میکرد. مدارج علمی را جایگزین مدارج نسبی و خانوادگی که در آن روزها رایج بود، نموده و علم را به نسب افراد که فرهنگ جامعه بود ترجیح دادند. به همین دلیل آن فرد هاشمی به امام گفت: "زادهی رسول خدا! شما کسی را بر ما شرافت دادی که در نسب در پایه و مکان ما نیست، حال اینکه برتری شرف نَسبی از آغاز اسلام تاکنون پیوسته متداول بوده است ." کاملاً مشخص است که جو طبقاتی و نژادپرستی توسط بنیامیه و بنیعباس بهصورت یک فرهنگ در جامعه حاکم گردیده و همین نژادپرستی بود که در این دوران اقوام دیگر را برانگیخت تا نژاد خود را به اعراب تحمیل کنند و ترکها، ایرانیان، فراغنه و مغاربه اکنون در دربار، نژاد خود را به اعراب دیکته میکردند و امام هادی(ع) بر علیه این نژادپرستی قیام کردند و برتری و شرف را به علم دادند؛ نه نژاد و با تأکید بر عالمان به مخالفت نژادپرستان برخاستند. امام(ع) در پاسخ به اعتراض آن فرد هاشمی چنین استدلال کردند: "سبحان ا...! مگر عباس با ابوبکر بیعت نکرد، در حالی که او تَمیمی بود و عباس هاشمی؟ مگر عبدا... بن عباس گماشتهی عمر بن خطاب نشد، با این که او هاشمی و پدر خلفای عباسی بود و عمر از قبیلهی عَدی و چرا عمر افراد دور از قریش را در شورای خلافت داخل کرد، ولی ازعباس صرفنظر نمود؟ اگر عمل ما مبنی بر ترفیع غیر هاشمی بر هاشمی منکر وغریب بود، پس شما باید منکر عمل عباس در بیعت ابوبکر شده و بر عبدا... بن عباس در خدمت عمر پس از بیعت با او خرده گیرید. اگر آنها جایز بود، پس این هم جایز است. گویندهی این خبر میگوید که با این فرمایشات، گویا سنگ در گلوی آن مرد هاشمی فرورفت."[345]
رجوع به علما و صالحین به جای امام در زمان غیبت
غیر از آن که امام هادی(ع) به برتری دادن علم بر نسب و نژاد تأکید داشت، به بزرگداشت علما بسیار مصمم بود؛ زیرا که در آیندهای نزدیک، امام معصوم، دیگر در آن دوران جهل و ظلم نمیتوانست حضور رسمی وعلنی داشته باشد و ارادهی الهی بر غیبت آخرین ایشان قرار داشت. بنابراین در این غیبت، جانشین آنها علما ، صالحین و مؤمنانی میشدند که پای در رکاب آنها داشته تا حق وعدالت و ایمان و پاکی و خلوص را پاسداری کنند. لذا امام میفرمودند:
اگر در پس غیبت امام قائم(ع) علمایی نبودند که دعوت بهسوی او کنند و با دلیل الهی از او دفاع نمایند و بندگان مستصعف خدا را از دام ابلیس و یارانش برهانند و از بند دشمنان رهایی بخشند، همهی مردم از دین دست کشیده و مرتد میشدند و لکن علمایی هستند که زمام قلوب شیعیان ضعیف ما را در دست داشته و مهار میکنند؛ همچون ناخدای کشتی که سکان آن را در دست دارد. این گروه، همان شخصیتهای برتر و افضل در نزد خداوند عزوجل میباشند.[346]
سازماندهی شیعیان در شهرها بهویژه ایران، دادن محتوایی به اندیشههای شیعه و تشویق مؤمنان به یادگیری علم و مسلح شدن به منطق و استدلال، آموزش شیوهی درست اخلاقی و بندگی و عبادت، متحد کردن مؤمنان با یکدیگر، دادن آمادگی به آنان برای خروج امامت از صحنهی ظاهری و بیان نیاز جامعه در رسیدن به بلوغ فهم قرآن و روایات در سایهی راسخون فیالعلم، دادن سیستم درست اقتصادی و کسب و کار برای بهدست آوردن رزق پاک و طیب، دستگیری از مؤمنین که به لحاظ مالی ناتوان بودند، با برقراری سیستم خمس و زکات و وجوهات از توانمندان اقتصادی، در راستای اهداف دیگر امام هادی(ع) است. بهطوری که در زمان حاکمیت متوکل، این جمعآوری وجوهات و ارتباط با یاران از طریق جاسوسان برای متوکل بازگو میشد و متوکل این رفتار امام را مخالف حکومت خود میدانست، لذا امام را در ابتدا از مدینه به سامرا آورد و سپس او را کاملاً مورد نظر قرار داد؛ بهویژه برای ارتباط او با مردم ایران و شهر قم، جاسوسان ویژه گذاشت تا این ارتباطها را کشف و در صورت آمدن وجوهات آن را مصادره نمایند. در کتاب"مناقب آل ابیطالب" آمده است که به متوکل خبر رسید که از شهر قم افرادی اموالی را به حضور امام هادی(ع) میبرند. او به وزیرش دستور داد که آنها را زیر نظر بگیرد و نهایتاً آن اموال را مصادره کردند.[347]
متوکل
حال که سخن از متوکل شد کمی به شرح حال او میپردازیم. در هنگام مرگ واثق در 232 هجری، مدیریت دربار تقریباً به کنترل کامل ترکها درآمده بود و احمد بن ابی دواد و ابن زیّاتِ وزیر میخواستند پسر واثق محمد را خلیفه کنند. سرداران ترک بغای و وصیف با او مخالفت کردند و متوکل را که در آن زمان زندانی بود و مورد خشم واثق بود، از زندان درآورده و به خلافت رساندند.[348] با آنکه جنازهی واثق هنوز دفن نشده بود و نظر او بر جانشینی پسرش بود، مشاوران ترک بر علیه نظر خلیفه، دشمن او را خلیفه کردند که برادر واثق و پسر دیگر معتصم بود. یقیناً مخالفت متوکل با واثق به دلیل تحریک رهبران معتزلی دربار بر علیه او در نزد واثق بوده است که او را دفع و زندانی کرد و شاید معتزلیان به این دلیل با متوکل مخالف بودند که او با اندیشهی خلق قرآن و توجه به علویان به شدت مخالف بود و سیاست دربار را در این زمینه قبول نداشت. در هر حال متوکل گورکن معتزلیان در دربار و جامعه شد.متوکل چهل روز بعد از در دست گرفتن قدرت، اولین ضربه را به پیکر سیاست مداران معتزلی وارد کرد. او عبدالملک زیّات وزیر را دستگیر کرد و به زندان انداخت و اموال بیکران او را مصادره کرد. آنچه که مشخص است، رقابت بین احمد ابن ابی دواد و عبدالملک زیّات به متوکل جوان بیست و شش سالهی تازه به حکومت رسیده، این جرأت را داد که بر علیه پیر سیاست اعتزالی قیام کند. سران اعتزال با حسادت و رقابتی که بین خودشان داشتند، راه را برای براندازی حاکمیت خودشان و تفکرشان در جامعه باز کردند و این مکر خداوند در سرکوب روشنفکران ظالم وآلوده فکر بود که از اندیشه، طلب نان و قدرت داشتند و دابهی متوکلی از دل حکومت واثقی ظاهر شد. ابو جعفر محمد بن عبدالملک زیّات، زمانی که به صدارت و قدرت رسید، تمام رقیبان را یکی پس از دیگری از صحنه خارج کرد و دوستان اعتزالی خود را بر تمام امور حاکم نمود. او جاحظ، متفکر معتزله را ندیم خود کرد و بسیاری از دوستان دیگر را به دربار آورد. در اواخر قدرتش برای اعتراف گرفتن از دشمنانش، تنوری ساخته بود که در آن سیخ و میخهای زیادی نصب کرده بود و مخالفان را در آن تنور میکرد و اگر خسته میشدند، بر روی میخ افتاده و شکنجه میشدند و وادار به اعتراف میگردیدند. این نکته بسیار حائز اهمیت است که مدافعان آزادی مطلق انسان و مخالف هر گونه جبر، برای ماندن در قدرت همه گونه جبر و ستم را بر مخالفانشان تحمیل میکردند و با شکنجه از آنها اعتراف میگرفتند. زیّات در محاکمهی بابک و افشین و مازیار حضور داشت و آنها را محاکمه کرد و باعث قتل آنها شد. او عدهی زیادی از کاتبان و کارگزاران را مصادرهی اموال نمود و هرکسی را که مقاومت میکرد، به زندان میانداخت یا در تنور خود وادار به اعتراف ِداراییشان مینمود، سپس اموالشان را مصادره میکرد.[349] به هرحال متوکل، زیّات را در تنور خودش زندانی کرد و بعد از چند روز بر اثر شکنجه در تنور جان داد.
متوکل در سال 232 بعد از صد سال که از حکومت عباسیان گذشته بود، به قدرت رسید و زیّات اولین وزیری بود که در آغاز سدهی دوم حکومت عباسی کشته میشد. با کشته شدن زیّات، عقبنشینی اعتزال از دربار آغاز شد و مقام او به ابن ابی دواد رسید. ابن ابی دواد نیز چندی بعد سکته کرد و فلج شد، به جای وی پسرش ابوالولید محمد دواد نشست که در 237 مورد خشم متوکل قرار گرفت و مصادرهی اموال شد. بدین ترتیب هم زیّات و هم ابن ابی دواد از رأس قدرت به زیر کشیده شدند و پسر ابن ابی دواد در زندان مرد و خود او چندی بعد درگذشت.[350] آوردهاند که وقتی ابن زیّات کشته شد، دو پسر او سلیمان و عبیدا... را که هر دو زندانی بودند، بیاوردند و جنازهی پدر را با همان جامهی زندان بهسوی آنها افکندند. آن دو پسرگفتند که خدا را شکر که مردم از دست این تبهکار آسوده گشتند و سپس پدر را دفن کردند و سگها گور او را شکافتند و گوشت تنش را خوراک خود ساختند. "فاعتبروا یا اولی الابصار"[351] متوکل ایتاخ ترک را نیز که سپهسالار لشگر مغربیان بود و بسیاری از کارهای مهم را در سرکوب دشمنان معتصم و واثق بهعهده داشت، حذف کرد و به جای او وصیف ترک را قرار داد و ایتاخ به همراه دو پسرش باز داشت شد و او را در زندان کشتند. با کشتهشدن ایتاخ جابهجایی در قدرت ترکان نیز حاصل شد.
یک دسته رقیب ترک از کار برکنار شده و ترکان طرفدار وصیف به روی کار آمدند. بدین ترتیب امکان کودتا و قدرت گیری مجدد معتزله از میان رفت. متوکل پس از سرکوب فرماندهان و سیاستمداران معتزلی، سراغ علویان طرفدار آنها که مورد لطف دربارشان بودند، رفت و سرکوبی وسیعی از علویان و شیعیان به راه انداخت و در نهایت دستور داد، آرامگاه امام(ع) حسین(ع) را ویران کردند و آنجا را شخم زد و گندم کاشت. این جسارت و کینهای که از متوکل نسبت به شیعیان بروز کرد، به تشویق سیاستمداران و فقهای جدیدی بود که به دربار راه یافته بودند. اصحاب حدیث اهل تسنن، جانشین اصحاب رأی گردیدند. طبری و ابن اثیر، نام چند تن از آنها را ذکر کردهاند و اعلام داشتهاند که این گروه متوکل را از علویان میهراسانند.[352]
متوکل تفتیش عقاید برای خلق قرآن را پایان داد و یحیی بن خاقان را به وزارت برگزید. او جنازهی احمد ابن نصر خزایی که در زمان معتصم شورش کرده و اعدام شده بود را از دار پایین آورد و دفن کرد. هنگام دفن جنازهی او که از سران اهل حدیث بود، مردم بسیار زیادی جمع شدند که ابن اثیر مینویسد که: تعدادشان از شماره بیرون بود و همه سعی در لمس تابوت او میکردند.[353] این حمایت از جنازهی نصرخزایی، بیانگر نفرت مردم از دوران حکومت مأمون و معتصم و واثق بود. متوکل در فضای بهوجود آمده از جا به جایی قدرت، دستش باز بود تا هر نوع هزینه و اشرافیت را انجام دهد. یعقوبی مینویسد: متوکل کاخهایی بنا کرد که اموالی هنگفت هزینهی آنها، نمود از جمله کاخهای شاه، عروس، شبداز، بدیع، غریب، برجی که یک میلیون و هفت صد هزار دینار هزینهی آن ساخت، برابر با سیصد و چهل میلیون درهم.[354] و این همه هزینه درست در زمانی انجام میشد که مردم سراسر حکومت در بلاهای طبیعی سخت گرفتار بودند. یعقوبی میافزاید در همین سال در قومس (دامغان و سمنان) و نیشابور و توابع آن زلزلههایی روی داد که خلق بسیاری مردند که تعداد کشتهشدگان دویست هزار نفر بود و در فارس مردم و چارپایان بر اثر بدی آب و هوا تلف شدند. در خراسان شهرهایی در زمین فرو رفت. و در مصر زلزله همه جا را فراگرفت.[355] یعقوبی میافزاید: درشام بر اثر زلزله، چندین شهر بزرگ ویران شد و جهانی از مردم مرتد شدند و کار به آنجا کشید که مردم سر به بیابان نهادند و از خانههای خود و هر چه در آن بود، دست کشیدند و چندین ماه از سال 245 زلزله ادامه داشت.[356] مردم در همه جا دست به شورش زدند و این شورش، آهسته آهسته به تشکیل حکومتهای مختلف ختم شد. در ایران یعقوب لیث صفاری ظهور کرد و چندی بعد طاهریان را از صحنهی قدرت خارج نمود. در مصر و یمن و … شورشهای متوالی روی داد؛ بهطوریکه در50 سال بعد، دولت عباسی به هفده کشور تقسیم شد. اگر چه به ظاهر، همه خلیفه را در بغداد قبول داشتند؛ اما هیچ کشوری از بغداد دستور نمیگرفت[357] و شاید یکی از دلایل تجزیهی دولت عباسی ستم و ظلم فراوانی بود که متوکل در حق مردم و مخالفان خود روا میداشت. جرجی زیدان در کتاب خود آورده است که: "متوکل از معتزله و شیعیان متنفر بود تا آنجا که دستور داد مرقد حسین بن علی(ع) و خانههای اطراف آن را خراب کنند و مردم را از زیارت کربلا منع کرد. دشمنان علی(ع) را نزد خود مقرب ساخت و حضرت علی(ع) را استهزا میکرد و.... مردم را به پیروی از فقهای اهل حدیث مجبور کرد و هر کسی تخلف مینمود، به شدت مجازات میدید و حدیث گویان را به ذکر اخبار و احادیث، تشویق و ترغیب مینمود و.... با کلیهی علوم بیگانه به خصوص فلسفه مخالفت میورزید و تا آخرین نفس به آزار و شکنجهی فیلسوفان و طرفداران رأی و قیاس کوشش کرد. چه بسیار از دانشمندان که بهدست او هلاک شدند. آنها که زنده ماندند، خوار و خفیف شدند. همین طور یهود و نصاری و اهل ذمه خوار گردیدند. او اموال بختیشوع طبیب را مصادره کرد و خودش را به بحرین تبعید نمود. دانشمند معروف ابن سکیت را کشت. نویسندهی نامی عمر بن مصرح راجحی را غضب کرد. دارایی او را مصادره کرد و دستور داد روزی چند بار او را پس گردنی بزنند تا آنجا که شمار این پس گردنیها به شش هزار رسید.[358] مسعودی درمروج الذهب در مورد زن بارگی متوکل، آمار تکان دهندهای آورده است. او مینویسد: در حرمسرای متوکل عباسی چهار هزار کنیز میزیست و متوکل با تمام آن چهار هزار کنیز نزدیکی میکرد و امیران که این شور و شوق متوکل را میدیدند، از اطراف برای او کنیز میفرستادند که از آن جمله عبدا... بن طاهر چهار صد کنیز برای متوکل هدیه داد.[359] او در میگساری و عیش و عشرت، یکی از مشهورترین خلفای عباسی بود.[360] متوکل در سال 239 یحیی بن اکثم را که به جای ابن ابی دواد، قاضیکرده بود نیز از کار برکنار کرد و به جرم فساد از وی هشتاد هزار دینار گرفتند[361] و بدین ترتیب آخرین ضلع مثلث سیاستمداران اعتزالی دربار برکنار شد؛ یعنی ابن ابی دواد، ابن زیّات و یحیی بن اکثم. ترک تازانی که حدود چهار دهه در دربار خدایی میکردند و هیچ کس باور نمیکرد این مرگ آفرینان، خود در دام مرگ آفرین دیگری بیفتند و این درس عبرت بزرگ دیگر ی برای تاریخ نشینان است.
متوکل بعد از تسلط کامل بر دربار، امام هادی(ع) را از مدینه به سامرا آورد تا او را تحت کنترل بگیرد. اما امام(ع) در همان فرصتی که در مدینه بهدست آورده بود، اقدامات اساسی خود را در جهت تثبیت شیعه به انجام رسانید. از جمله کارهای مهم او در مدینه، تشکیل جامعهی علمی بود که شاگردان زیادی را پرورش داد. علامه باقر شریف قریشی تعداد 178 نفراز شاگردان و اصحاب امام هادی(ع) را نام میبرد که بهطور مستقیم تحت آموزش امام قرار داشتهاند و سرحلقهی اولیهی سازمان تشیع را بهعهده داشتند.[362] کار مهم دیگری که امام(ع) در مدینه انجام دادند، پرورش چند شخصیت تاریخ ساز میباشد که در آینده کارهای بزرگی را انجام دادهاند که ما به شرح مختصر چند نفر از آنها اشاره میکنیم.
1ـ ابن سکیت فقیه بزرگ اهوازی متولد 186 بود که در علم نحو و لغت و نقل حدیث مهارت داشت و معلم کودکان بود. مقام علمی وی بسیار بزرگ بود و مورد وثوق اهل سنت نیز قرار میگرفت. او را به عنوان عالم رجالی پذیرفتهاند و روایات نقل شده از او مورد تأیید قرار میگیرد. او خود شاگردان زیادی را تربیت کرده است. حدود چهل کتاب نوشته که ابن ندیم در الفهرست نام 23 کتاب او را آورده است که در مورد ادبیات و شعر و نحو و منطق و لغت و … نوشته است. مقام او در علم آنقدر بالا بود که متوکل او را برای آموزش فرزندانش انتخاب کرد. نجاشی در کتاب رجال خود، احادیث منقول از امام هادی(ع) توسط ابن سکیت را ثبت کرده است. علمای اهل سنت او را دیندار و نیکوکار خواندهاند. او یاری باوفا و شیعهای شجاع و جوانمرد بود. بیشتر مواقع در سکوت میگذراند و تقیه میکرد. یحیی بن خاقان وزیر متوکل او را به متوکل معرفی کرد تا معلم کودکانش (معتز و مؤید) شود. خطیب بغدادی در کتاب خود شهادت او را آورده است.[363] ابن خلّکان در کتاب وفیات، ماجرای شهادت شجاعانهی او را در دفاع از اهل بیت چنین آورده که: متوکل از وی پرسید: فرزندان من معتز و مؤید نزد تو عزیزتر هستند یا حسن و حسین8 فرزندان علی(ع)؟ او با آن که تقیه میکرد، پاسخ داد: قنبر خادم علی(ع) از تو و فرزندان تو برتر است. متوکل از این گفته چنان برآشفت که در دم دستور داد زبان وی را از پشت سرش بیرون آوردند[364] و او را به قتل رسانیدند. شهادت ابن سکیت، دانشمند شیعه در دربار متوکل، مؤید چند چیز است:
اول این که سازمان شیعهی امام هادی(ع) برای حفاظت و پاسداری از ارزشهای دینی و یاران شیعه تقیه را انتخاب کرده و با این تاکتیک، بزرگان خود را در حکومت وقت وارد میکردهاند تا منظور فوق را برآورده سازند.
دوم این که آن عزیز آن قدر در دفاع از شیعه و شاگردی امام(ع) تعصب داشت که با آن که در تقیه بود، نتوانست توهین به خاندان امامت را تحمل کند و شجاعانه بر علیه متوکل سخن گفت و شهادت او انفجاری بود که در دربار متوکل بهوجود آمد و همین قساوت متوکل در مورد او، یکی از انگیزههای قتل خودش بهدست فرزندش گردید. (بعداً به آن اشاره خواهد شد) در حقیقت، شهادت او حکم قتل متوکل نیز بود.
سوم این که با وجود حاکمیت علمای اهل سنتِ حدیث و اصحابِ نقل در دربار متوکل، ضد شیعه بودن آنها به همراه متوکل بر ملا شد.
2ـ عبدالعظیم حسنی(ع) که قبلاً در مورد ایشان سخن گفتهایم که از شاگردان امام جواد(ع)، بود اما در زمان امام هادی(ع) نیز جزء یاران خاص او گردید. حضرت عبدالعظیم، اعتقاد تحقیقی دینی و اصولی خود را به امام هادی(ع) عرضه کرد و امام در پاسخ به او فرمود: "ای ابوالقاسم! به خدا سوگند، این همان دین من و دین کسانی است که خداوند آن را برای بندگانش پذیرفته است. بر آن استوار باش و خداوند تو را به سخن استوار در دنیا و آخرت ثابت قدم کند."[365] درکتاب ثواب الاعمال آمده است: بعد از وفات حضرت عبدالعظیم(ع)، شخصی از شهر ری نزد امام هادی(ع) آمد و گفت از زیارت مرقد امام حسین آمده ام. امام فرمودند: اگر قبر عبدالعظیم را که در شهر شما است زیارت میکردی، ثواب کسی را داشتی که حسینبنعلی(ع) را زیارت کرده است.[366] در حقیقت حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) یکی از ارکان ورود شیعه به ایران است.
3ـ عثمان بن سعید عمری: او در 11 سالگی به محضر امام هادی(ع)آمد و مقام علمی او نزد ایشان چنان بالا رفت که امام هادی(ع) برای فهم احکام در غیاب خود او را تأیید میکرد و میفرمود: عثمان بن سعید هر چه بگوید، سخن من است. امام هادی(ع) وی را طوری تربیت کرد و آموزش داد که توانست نایب امام زمان(عج) در زمان غیبت صغرای ایشان گردد و اولین نایب از چهار نایب امام زمان(عج) عثمان بن سعید عمری است و 40 سال در این مقام خدمت کرد. وی مورد تأیید امام حسن عسکری(ع) نیز بوده است.[367]
4ـ حسین بن سعید که به قم رفت و شیعه را در آنجا پرورش داد. او سی کتاب تألیف نمود. برادر او نیز 50 کتاب دربارهی علوم شیعه نوشته است.[368]
بالأخره امام(ع) به سامرا برده شد. ابتدا متوکل برای تحقیر امام در لحظهی ورود، او را در سرای گدایان بینام و نشان منزل داد.[369] امام(ع) در جواب سؤال کسی که به این وضعیت اعتراض داشت فرمود: تو در معرفت قدر و منزلت ما در این گمانی که شأن ما از بین رفته است. مگر نمیدانی که کسی را که خدا بلند کرد، با این کارها پست نمیشود؟ سپس با دست اشارهای به جایی کرد و به او گفت: نگاه کن! بستانهای سبز خرم با انواع میوهها و شهرها در آن ظاهر شد که هوش از سر میبرد. امام(ع) فرمودند: ما هرجا که باشیم اینها برای ما مهیا است و در کاروان بینام و نشانها نیستیم.[370] متوکل سپس امام هادی(ع) را در نزدیکی خود سکونت داد تا ارتباط او را با یارانش قطع نماید. او سعی میکرد که در مراسم عیش و عشرت و میگساری خود امام را دعوت کند، ولی امام مخالفت میکرد تا جایی که متوکل به اطرافیان خود گفت: وای بر شما! امام هادی(ع) مرا عاجز و درمانده کرده است. او از میگساری و همدمی و رفت و آمد با من دوری میکند و من هر کاری میکنم، قادر نیستم فرصتی برای وارد کردن او به بزم خود بیابم.[371] امام هادی(ع) خود در سامرا خانه خرید و در آنجا مستقر گردید. او 14 سال در سامرا تحت نظر خلفای عباسی قرار داشت و در زمان متوکل، بارها از وی در مورد مشکلات و مسائل مختلف سؤال شد و او به همان شیوهی پدرش امام جواد(ع) و جدش امام رضا(ع) که از دربار برای تبلیغ شیعه استفاده میکردند، عمل نمود و مقام علمی و قدرت الهی او برای مردم آشکار گردید. او بارها مورد اهانت درباریان و شخص متوکل قرار گرفت. یک بار وقتی در خانهی متوکل به نماز ایستاد، یکی از مخالفین نزدیک او آمد و به او گفت: تو چه قدر ریاکاری. امام(ع) بعد از نماز به وی گفت اگر در نسبتی که به من دادی دروغ گو هستی، خداوند تو را نابود کند! همان دم او بر زمین افتاد و مرد.[372] رفت و آمد او به کاخ متوکل بهتدریج اکثریت کارکنان و خدمهی قصر را شیفتهی او کرد و وقتی که به قصر وارد میشد، همه به او احترام میگذاشتند. متوکل خود به این امر واقف شد و با شخصی به نام هریسه که از سخنورانش بود، مشورت کرد و به وی گفت: "در قصر کسی نیست، مگر آن که به امام علی بن محمد(ع) خدمت میکند و در کنار زدن پردهها و باز کردن درها و چیزهای دیگر از روی علاقه عمل میکنند و منتظر دستور او نمیمانند. مردم وقتی اینها را بفهمند، میگویند: اگر متوکل نمیدانست که علی بن محمد استحقاق خلافت دارد، این همه احترام به او نمیکرد."[373] سپس متوکل به همهی کارکنان قصر دستور داد هیچ کس حق احترام یا انجام کاری یا بالا زدن پردهها را برای امام هادی(ع) ندارد و همه را از انجام کوچکترین خدمت به امام منع کرد و بازرسی گذاشت تا این دستور را پیگیری نماید. او به متوکل نوشت علی بن محمد(ع) داخل قصر شد و دیگر کسی به او خدمت نکرد و برایش پرده کنار نزد؛ اما هنگام ورود او نسیمی برخاست و پرده را کنار زد و او داخل شد، هنگام خروج، نسیم دیگری که مخالف جهت پیشین بود برخاست و پرده را بالا زد و او خارج شد. متوکل سراسیمه شد و از این که کرامات امام در داخل قصر کارکنان را مجذوب خود کند و گزارش آن به بیرون برسد، گفت: دیگر نمیخواهیم نسیم پرده را برایش برگیرد. خود شما برایش پرده را بالا بزنید.[374] متوکل از روی خباثت و کینهای که نسبت به امام هادی(ع) داشت، روزی مجلس شرابی بر پا کرد و دستور داد امام هادی(ع) را در آن مجلس وارد کنند. او امام را نزد خود جای داد و جام شرابی را که در دست داشت، به آن حضرت تعارف کرد. امام فرمودند: به خدا قسم، شراب داخل خون و گوشت من نشده و هرگز نخواهد شد و مرا باید از این عمل معاف داری. متوکل گفت: تو را معاف میکنم، به شرطی که برایم خوانندگی کنی. امام فرمود: میتوانم شعری را برایت بخوانم؛ متوکل پذیرفت لذا چنین گفت: "بزرگانی بودند بر قلههای مرتفع، کوهها را ساختمان کردند و مردان قوی هیکل به گرد قصر آنان پاسدار و مراقب بودند. ولکن خانههای سنگی و نگهبانان قوی هیکل آنها به حالشان سودی نبخشید و از آن منازل مستحکم آنان را بیرون بردند و در زیر خاک دفن کردند و چه بسیار منزل بد و وحشتناکی بود قبر برای آنها. وقتی که دفن شدند، از آنها سؤال شد: دستبندهای طلا و تاجهای جواهر نشان و زینتهایی که در بر داشتید چه شدند؟ و چه شد آن صورتهایی که در ناز و نعمت و در پشت پردههای مرصع به جواهرات به روی بالشهای حریر و ابریشم گذاشته میشد؟ و قبر در پاسخ به این سؤال میگوید: آن صورتها را اکنون، کِرم به روی آن در گردش است و آن سرها بر روی خشت خام گذاشته شده و پس از مدتی که در دنیا مشغول خوردن و آشامیدن بودند، اکنون خوراک مار و عقرب و موش وکرمهای زمین گردیده است." روح متوکل به یکباره و برای لحظاتی متحول شد و با شنیدن این اشعار شروع به گریه کرد و به اندازهای گریست که اشک چشمش ریشش راتر کرد و حاضرین همگی گریه کردند و متوکل جام شراب را به زمین فرو زد و عیش او به هم خورد و حضرت را با اکرام به خانه برگرداند.[375]
متوکل بارها و بارها تحقیر و توهین به امام را تکرار کرد که همواره نتیجهی آن بر علیه خود متوکل حاصل میگردید. شدت دشمنی و کشتار شیعیان در دربار متوکل رو به افزایش نهاد. هرکس شعری یا جملهای را بر علیه شیعیان میگفت، مورد تشویق قرار میگرفت. طبری مینویسد: شاعری به نام ابوالسمط سقری بر علیه شیعیان سرود که بلافاصله متوکل او را ولایتدار بحرین و یمامه کرد و چهار خلعت به وی پوشانید و سه هزار دینار بر سرش ریختند.[376]
متوکل سه اشتباه بزرگ انجام داد که باعث مرگ او شد. اول این که وصیف ترک را که تازه در دربار به قدرت رسیده بود و تواناییهای بسیاری داشت و مافیای قدرتمندی از ترکان را همراه خود کرده بود، از خودش رنجور کرد و آن بدین گونه بود که دستور داد املاک و زمینهای وصیف را در اصفهان و جبل بگیرند و به فتح بن خاقان وزیر تحویل دهند و مال او شود. کاملاً مشخص است که این دستور به مشاورت و سیاست فتح بن خاقان برای بهدست آوردن قدرت و ثروت بیشتر صورت پذیرفته بود.[377] این نوع تصمیمها باعث شکاف و موضعگیری در میان دستهی ترکان میشد و گروهی را بر علیه گروه دیگر به توطئه وادار میکرد. بعد از این واقعه، بین وصیف و باغر ترک و بغای کبیر و پسرش موسی بن بغا برای براندازی متوکل اتحاد ایجاد گردید و دست به توطئه زدند.
اشتباه دوم متوکل آن بود که با آنکه منتصر پسر ارشد خود را ولیعهد کرده بود، اما در مراحل مختلف تحت تأثیر مشاورتهای حیله گرانهی فتح بن خاقان وزیر در تصمیمش به عنوان ولیعهدی او مردد میشد و چند بار این تردید تکرار شد و حتی زمانی که بیمار بود و نمیتوانست به نماز جماعت برود، پسر دوم خود معتز را به توصیهی فتح بن خاقان به نماز فرستاد و منتصر را نفرستاد.[378] به غیر از این موارد، متوکل، منتصر را در ملأ عام و بین درباریان بهطور مرتب تحقیر میکرد تا او را از ولیعهدی برکنار کند. یکی از تحقیرها چنین بود که متوکل در توهین به شیعیان، رفتار بسیار تندی از خود نشان میداد. دلقکی داشت به نام عباده مخنث. او وقتی که متوکل شراب میخورد، حضرت علی(ع) را با دلقک بازیهایش مسخره میکرد و میگفت حضرت علی(ع) سر تاس و شکم گنده داشته و ادای او را در میآورد. متوکل و درباریان میخندیدند. در یکی از این مجالس شرابخواری و توهین به حضرت علی(ع) منتصر حضور داشته است و به شدت با دلقک برخورد میکند و به پدرش میگوید: این شخص که این دلقک مسخره میکند، پسر عم رسول اکرم(ص) و پسرعموی شماست. آیا روا میداری که این سگ دلقک او را اهانت کند و خلیفه بخندد.[379] متوکل از این عمل پسرش به شدت به خشم آمد. روی به درباریان کرد و گفت این پسر از ناسزا گویی به پسر عمویش علی(ع) خشمگین شده. سر این جوان به داخل.... فلان مادرش و همه خندیدند.[380] متوکل بعد از اینکه توجه منتصر به امام علی(ع) را فهمید، قصد کرد که او را حتماً خلع کند. لذا در مجلس شراب دیگری بعد از این که خود بسیار مست کرد، منتصر را حاضر کرد و به او گفت تو انتظار مرگ مرا میکشی.[381] طبری مینویسد: در همین مجلس، متوکل به منتصر گفت: تو را منتصر نامیدم، اما مردم تو را به سبب حماقتت منتظر نام دادند و اکنون من تو را مستعجل لقب میدهم.[382]
ابن اثیر در کامل خود این واقعه را چنین نقل میکند: یک روز پیش از ماجرای قتل متوکل، او پسرش منتصر را به مسخره گرفت. یک بار به او دشنام داد و بار دیگر تا توانست به او شراب نوشانید. دوباره به فتح بن خاقان گفت که به او سیلی بزند و فتح در جلوی همه سیلی بهصورت منتصر زد و فتح بن خاقان انگشت به ما تحت منتصر نمود. سپس متوکل گفت: تو از ولیعهدی برکناری. منتصر در جواب گفت: اگر دستور میدادی سرم را از تنم جدا کنند، بهتر از این کاری بود که با من کردی.[383] اوتامش غلام منتصر، بغای صغیر، باغر ترک گارد ویژهی متوکل و وصیف و بغای کبیر، بعد از این حادثه با منتصر متحد شدند و قصد کشتن متوکل را نمودند.[384]
سومین و بزرگترین اشتباه متوکل، مبارزهی علنی با شیعیان بهویژه امام هادی(ع) بود. قبلاً چند برخورد متوکل با امام هادی(ع) را ذکر نمودیم، اکنون یکی دیگر از آنها را که یقیناً به مرگ متوکل منجر شد بیان میداریم. شخصی به نام زرافه، دربان متوکل نقل کرده است: متوکل خواست از سپاهیان و مردم سان ببیند. وزیرش فتح بن خاقان به او گفت: این کار زشت است. تو در جایی بایست تا مردم از کنار تو عبور کنند. متوکل گفت: میخواستم در این سان، امام هادی(ع) را نیز بیاورم در برابرم عبور کند و عظمت خود را به رخ او بکشم. وزیر گفت: همه را پیاده و بیاسب به این کار وادار کند و متوکل پذیرفت. فصل تابستان بود. از مردم و سران سپاه و همینطور از امام هادی(ع)خواستند که از جلوی متوکل عبور کند و خود متوکل با اسب حرکت میکرد و بقیه باید به او میرسیدند و از او عبور میکردند. مسافت زیادی را باید همه پیاده میآمدند. مسیر راه یک فرسخ (شش کیلومتر) بود و یک باره متوکل دستور داد که همه بدوند و امام را مجبور به دویدن کرد و پای امام به سنگی خورد و ناخنپایش شکست و خون بیرون زد و به امام فشار زیادی آمد. زرافه میگوید: عرق از سر و صورت امام جاری بود. من با حولهای آن را پاک کردم و به امام گفتم: مقصود متوکل تنها تو نبودی، ناراحت نباش. امام هادی(ع)فرمودند: ساکت باش و از این حرفها دست بردار. سپس آیهی 65 سوره هود را خواند (سه روز در خانههای خود بهرمند گردید تا عذاب خدا برسد واین وعدهای است که دروغ نخواهد بود) و افزود من در پیشگاه خداوند از ناقهی صالح گرامیتر هستم. زرافه میگوید: سه روز بعد متوکل کشته شد.[385]
کشته شدن متوکل
با رفتار جنایتآمیز متوکل، آسمان و زمین با یکدیگر متحد شده و ریشهی او را از تخت و تاج و زندگی و حیات کندند. در همان شب تحقیر منتصر، وی به همراه ده نفر از غلامان و سران ترک به کاخ متوکل حمله کرده و او را که در حال شرابخواری و کاملاً مست بود در محاصره گرفتند. باغر ترک با شمشیر بر کتف راست متوکل زد که تا انتهای شکمش آمد و سپس کتف دیگر را نیز به همین شکل از پیکر متوکل جدا کرد. فتح بن خاقان که آنجا بود فریاد زد: من نمیخواهم بعد از تو زنده باشم و خود را روی متوکل انداخت و ترکان او را نیز با شمشیرهای پیدرپی کشتند.[386]
ابن اثیر مینویسد: متوکل 40 سال داشت و در سال 247 کشته شد و 14 سال حکومت کرد.[387] طبری میافزاید: عبیدا... بن یحیی بن خاقان بهدستور متوکل قصد کشتن منتصر و یاران ترک او را داشته که موفق به این کار نگردید و مجبور شد که بعد از مرگ پدر و متوکل با منتصر بیعت کند. بدین ترتیب دومین خلیفهی خون ریز و بیرحم بر علیه شیعیان بعد از هارونالرشید بهدست فرزند خود کشته شد و تاوان جنایتهای بیشمار خود در دنیا را دید تا در سرای آخرت با وی چهها کنند.
اکنون به پنج سال آخر عمر حضرت هادی(ع) رسیدهایم. خداوند او را از همهی توطئههای متوکل در امان نگه داشت و دشمن خون خوارش را به سینهی قبرستان سپرد. در این پنج سال امامت، ایشان با سه خلیفهی دیگر رو در رو میشود. منتصر، مستعین و معتز؛ حکومتهای ضعیف و ناتوانی که یکی پس از دیگری فرو ریختند و به خشم و نفرت مردم، دربار، صاحبان قدرت و مافیای پیچیدهی ترکان گرفتار شدند که ریشهی همهی بدبختی آنها در بیتقوایی و ظلم و ستم آنها بود. امام(ع) میفرمودند:
هر که تقوای خدا کند، مردم از او پروا میکنند. هر که اطاعت خدا کند، اطاعتش میکنند. هر که اطاعت خالق کند، از غضب مخلوق نمیهراسد و هر که خالق را به خشم آورد، باید بداند که خلق بر او خشم گیرند.[388]
بدینسان خشم مردم بعد از متوکل به منتصر، مستعین و معتز فرود آمد که در آینده در مورد آن سخن خواهیم گفت.
جامعهی عباسی دوران امامت امام هادی(ع)
مردم آن دوران را میتوان بهدستههای متفاوتی تقسیم بندی نمود. تودهی عامی مردم که اکثریت گرایش به اهل تسنن داشتند. ویژگی آنها که از تعلیم و تربیت اصحاب حدیث و اصحاب رأی به آن آراسته شده بودند، مخالفت و مبارزه با شیعیان بود؛ بهطوری که موج گستردهای از تهمت و افترا و خشونت و قتل را بر علیه ائمهی اطهار و یاران آنها به راه انداخته بودند. با آن که عموم شیعیان امامیه در این ایام موظف به تقیه بودند و حق اعلام نظر نداشتند (که میدانستند حذف یا مصادرهی اموال میشوند و یا به قتل میرسند)، خود امام شیوهای خاص و شفافتر نسبت به دفاع از کیان شیعه گرفتند که در میان ائمهی گذشته سابقه نداشته است.
امام به شیوهی دعا کردن روی آورده است. دعاهایی که در تمام آنها از تبیین اعتقاد شیعه، نوع مبارزه و شجاعت، صبوری در سختیها، شفاف شدن مقام و منزلت ائمه و مسئولیت آنها و نیاز جامعه به ایشان، عصمت حضرت رسول(ص) و امامان(ع) و … سخن به میان رفته است. او شیعیان را ملزم میکرد که در تمام ایام هفته در ساعتهای خاص از شبانه روز دست به دعا بردارند و دعا را به عنوان سلاحی در مبارزه بر علیه دشمنان ناصبی شان بهکار گیرند. او میخواست در این شرایط سخت، راه مؤمنین را بهسوی خدا هموار نماید و دست عابد را در دست معبود بگذارد. امام معتقد بودند که دعا و برآوردهشدن آن، مستلزم مکان خاصی است و از یاران خاص میخواست که به آن مکانها بروند و دعا کنند. امام میفرمود:
خداوند سبحان بخشهایی از زمینش را چنان قرار داده است که مکانهای رحمت نام گرفتهاند و خدا دوست دارد که در آنجاها خوانده شود تا اجابت کند و … .[389]
کاملاً مشخص است که در این روایت امام میخواهند دوستان و یاران شیعه در مکانهای خاصی گرد هم آیند و در آنجا عبادت و بندگی و دعا به درگاه خداوند کنند و معتقد بود که بسیاری از مکانهایی که این شرایط را نداشته باشند، مورد لطف خدا قرار نمیگیرند و میفرمود:
خداوند سرزمینهایی را نیز چنان قرار داده است که مکانهای کیفر نام گرفتهاند و چون کسی مالی را از راه حرام بهدست آورد، خداوند یکی از خودشان را بر او مسلط میکند تا مالش را در راه او مصرف کند .[390]
امام غیر از مکان، زمانها و ایام را نیز خاص میداند. در کتاب خصال آمده است که شخصی از حضرت رسول(ص) حدیثی را مبنی بر این که با روزها دشمنی نکنید که با شما دشمنی میکنند پرسید. امام(ع) در توضیح این حدیث فرمودند: ایام هفته به اسم معصومین است. شنبه مخصوص حضرت رسول(ص) یکشنبه، حضرت علی(ع) دوشنبه، امام حسن و حسین علیهماسلام، سه شنبه علی بن حسین و امام باقر(ع) چهارشنبه امام کاظم(ع) و امام رضا(ع) و خود من و پنجشنبه پسرم حسن بن علی(ع) و جمعه روز امام زمان(عج) است و این که پیامبر فرمود: با آنها دشمنی نکنید منظور دشمنی با ماست.[391]
امام برای ساعات روز نیز دعاهای خاصی را توصیه میکردند و برای دفع شر ایام خاص که عذاب و یا سختیها وارد میشود، نیز دعاهای خاصی را توصیه نمودهاند.[392] امام هادی(ع) تقیه را همچون نماز با اهمیت میدانستند و ترک تقیه را مانند ترک نماز معرفی میکردند.
طرح فضیلت از ائمهی اطهار و اعتقاد شیعه را در بین خود مؤمنین بسیار ترغیب میکردند و خود دعاهای زیادی را ارائه دادند. از جمله بسیاری از زیارتها را نیز با تمجید و تعریف روشن از مقام ائمه طرح نمودهاند. از جملهی این زیارات و ادعیهها میتوان از زیارت حضرت علی(ع) نام برد که در آن به وصی بودن حضرت علی(ع) و وارث علم و امین شریعت اسلام بودن او تأکید شده و بسیاری دیگر از ویژگیهای حضرت علی(ع) در آن ذخیره گردیده است که مؤمنان در هنگام زیارت یا زمزمهی آن بر اعتقاد و ایمانشان افزوده میشود و تمام تهمتها و دروغهایی که به امام علی(ع) زده شده را در این دعا طرح کرده است و زائر را به شهادت آن گواه میگیرد و با یادآوری روزهای سختی که حضرت علی(ع) در کنار حضرت رسول(ص) جانفشانی کردهاند و از دین آن حضرت دفاع خالصانه کردهاند، بزرگی شخصیت ایشان را بیشتر از گذشته هویدا میکند. در این دعا، توطئههای دشمنان، فرار یاران در جنگها و وفای حضرت علی(ع) به اعتقادش را تصریح مینماید و سپس در استمرار زیارت به حادثهی فدک و غصب آن و خانهنشینی حضرت علی(ع) و دلایل آن اشاره دارد. حوادث بعد از گرفتن خلافت در جنگ جمل، صفین و نهروان و قرآن بر سر نیزه کردن خوارج و خیانت معاویه، نفاق سپاه علی(ع) و... را به طرز بسیار زیبایی بیان نمودهاند که خود یک تاریخ گویا از زندگی امام علی(ع) است و در قالب این زیارت نامه، دعا برای حفظ شیعیان و دوستان ائمه انجام گرفته است.[393] امام هادی(ع) همچنین زیارتنامهای برای امام حسین(ع) و ارزش زیارت ایشان تدوین کردهاند. امام بهویژه زیارت نامهی امام کاظم(ع) و امام جواد(ع) را نیز تدوین نمودند. در زیارت نامهی آنها بهطور مشترک آمده است: سلام بر تو ای ولی خدا! سلام بر تو ای حجت خدا! سلام بر تو ای نور خدا در تاریکیهای زمین و در زیارت امام کاظم(ع)میافزاید: سلام بر تو ای که در منزلتش برای خدا بداء حاصل شد و... .[394] کاملاً مشخص است که امام در این زیارت نامهها حقیقت شیعه و انحراف واقفیه و اسماعیلیه را به شیعیان آموزش دادهاند. امام تأکید بسیاری بر زیارت امام رضا(ع) نمودهاند و فرمودهاند: هر کس قبر جد مرا در طوس زیارت کند، اگر در راه زیارت قطرهای از آسمان بر وی ببارد، خدا جسدش را بر آتش حرام میکند.[395]
از مهمترین زیارات امام هادی(ع)زیارت جامعهی کبیره است که برای زیارت همهی ائمه قرائت میشود و از زیباترین و پرمحتوا ترین زیارات در حق ائمهی اطهار است. در این زیارت به ظرافت در مورد حق غصب شدهی همهی امامان و ستمها و رنجهایی که به آنها آمده سخن رفته است. به ویژگیهای پرارزش آنها با دقت اشاره شده است. به حجت، پیشوا، هدایتگر، مدافع دین، بقیه ا...، نور خدا، رحمت خدا، حافظان سِرّ و حاملان کتاب و … بودن آنها تأکید شده. در این زیارت واقف شدن به علم غیب که از سوی خداوند به امامان داده میشود را عنوان نموده و آنها را خزانهدار علم و امانتدار حکمت و ترجمان وحیاش معرفی کرده است. از نیکی رفتار آنها در دنیا و جهادی که آنها انجام دادهاند و رنجهای فراوانی که کشیدهاند، سخن گفته شده و قید شده که هر کسی دوست دار آنها باشد، با خدا دوستی کرده و هر که دشمن آنها باشد دشمنی با خدا کرده است و آنها را دارای مقام شفاعت دانسته و پاکی از گناه کبیره و معصومیت آنها را ستوده است و بسیاری از آیات قرآن را در شأن و مدح آنها معرفی کرده است و … و در انتهای زیارت، زیارت وداع پس از زیارت جامعهی کبیره را آورده که به نوعی در آن وظیفهی زائر را در برابر آنها بیان کرده است و … .[396]
سیدبنطاووس زیارت جامعهی دیگری را از امام هادی(ع) نقل کرده است که در محتوای آن علاوه بر مطالب زیارت جامعهی قبلی، مواردی مانند غیبت امام زمان(عج) و دوران و شرایط ظهورش و دعا در تعجیل فرج ایشان نیز دیده میشود.[397] در مجموع این دو زیارت جامعه، یک دورهی کامل امام شناسی و نوع رابطه با آنها توسط مؤمنین طرح شده است. همچنین خلاصهای از تاریخ نقاط عطف زندگی معصومین علیهم السلام در آنها آورده شده است تا به عنوان دعا و زیارت و تقدس در بین شیعیان حفظ گردد و از دستخوش تعرض حکومت و غاصبان مخالف شیعه در امان بماند. چرا که هر کتاب و آثاری را که آنها مینوشتند یا با جعلیات توأم میکردند و یا آن را نابود مینمودند. به عنوان نمونه امام هادی(ع) تفسیر قرآنی داشتهاند که امروز از آن اثری نیست و با آوردن زندگی امامان در زیارتها و دعاها شاید امام هادی(ع) میخواستهاند که مؤمنان این تاریخ را هم بدانند و هم به آن ایمان بیاورند. علم و ایمان به ائمه را محتوای زیارات خود قرار دهند و از این روست که امام هادی(ع)، هادی و هدایتگر است، چون در بدترین شرایط شیعه کشی و دشمنی با یاران ائمهی اطهار، شیعه را از گزند دوران، حفظ و هدایت کرد و مکانهای امن برای آنها معین نمود و یاران و صحابی وفادار خود را به سامان دادن امور آنها گماشت و محتوای اعتقادیشان را نیز بسط داد و تحکیم کرد. حال از زندگی این امام بزرگ و غریب که دربند اهل تسنن (اصحاب رأی و اصحاب حدیثی که به دربار خلفا آمدند) بودند، تنها پنج سال باقی مانده به همراه سه خلیفه با دولتهای سست و ناتوان.
با هم سری به تاریخ آن زمان میزنیم.
دوران منتصر
آمدن منتصر بر سر خلافت، شاید یک تلاش کمتوان از خانوادهی خلفای معتقد به اعتزال بود تا بار دیگر به اقتدار گذشته بازگردند؛ اما دربار تهیتر از آن بود که منتصر بتواند بهوسیلهی آن به این هدف دست یابد. ایرانیان با وفا و سرداران شجاعی که به یاری اعتزال وابسته باشند، دیگر وجود نداشتند. نه طاهر ذوالیمینین بود، نه افشین، نه عجیف ابن عنسبی بود و نه ابن ابی دواد و نه محمد ابن زیّات سالوس و نه یحیی ابن اکثم (که در سال 242 فوت کرده بود). برعکس در میان سران سپاه و دربار، پر بود از آدمهایی که به اعتقاد دیگر کاری نداشتند؛ فقط قدرت و شهوت میخواستند و رقابتی پایانناپذیر با یکدیگر میکردند که در آن تا کشتن و نابود کردن هم دیگر پیش میرفتند. علما و فقهای اهل تسنن اهل حدیث بر کل جامعه تسلط یافته بودند و مردم خاطرهی ناخوشایند ستمهای دوران معتزلیان را که تازه مدت کوتاهی از آن گذشته بود، فراموش نکرده بودند. بنابراین منتصر هیچ گاه نمیتوانست به کیان گذشتهاش باز گردد و لذا در مدت کوتاهی که در حکومت بود، تنها چند کار را توانست انجام دهد. او سیاست مأمون و معتصم و واثق را در دستگیری از علویان و طالبیان پیش گرفت تا هم خطر شورش آنها را از میان برده باشد و هم حمایت آنها را جذب کند. شاید به دلیل این اقدام سیاسی منتصر بوده که بعضیها نوشتهاند که او شیعه بوده است.[398] منتصر، احمد ابن الخصیب را وزیر خود کرد. خصیب بسیار ثروتمند بود و در دوران حکومت معتصم کاتب و دبیر بود. در زمان واثق اموالش مصادره شد و از این بابت کینه بر دل داشت و در دوران متوکل، مشاور منتصر گردید.[399] بهنظر میرسد او نیز در طراحی قتل متوکل دست داشته است.[400] او به همراه ترکانی نظیر وصیف و بغای نزد منتصر رفتند و خواهان برکناری معتز و مؤید فرزندان متوکل از ولیعهدی شدند؛ چون میدانستند که در صورت روی کار آمدن آنها، مورد انتقام قرار میگیرند[401] و از منتصر خواستند ولیعهد، مستعین نوهی معتصم باشد و منتصر این کار را انجام داد.[402] او قصر متوکل را که به نام جعفری در ساحل دجله ساخته شده بود، تخریب کرد و به سامرا رفت.
یقیناً منتصر از کاخ جعفریه خاطرات خوشی نداشت و تمام عیاشیها و فسادهای متوکل را در آن دیده بود و بیشتر از همه تحقیرها و ستمهایی را که پدر در حق او کرده بود، فراموش نکرد. پدری که تفریح او کتک زدن و آزار رساندن به مردم بود. در شرح احوال درون قصر جعفری، مؤلفین کتاب تاریخ الفی آوردهاند که متوکل در وقت شراب خوردن، کارهای احمقانه میکرد؛ گاهی شیر درندهای را به مجلس میآورد تا مردم از ترس بیفتند، گاهی مار در آستین کسی میانداخت تا او را بزند و سپس با پادزهر او را درمان میکرد و بسیاری از اوقات سبوهایی را پر از عقرب مینمود و سپس آنها را میشکستند و آن جانوران به هر کسی میرسیدند آنها را نیش میزدند. هیچ کس حق نداشت که آنها را بکشد[403]. این نگرانیها که باعث ویران کردن قصر جعفریه شد، خود بیانگر دربار فاسد و ظالم با خلیفهای دیوانه و سادیسمی بود. حال، منتصر با سرداران ترکی که برای اولین بار خلیفهی عباسی را کشته بودند، روبهرو بود که طعم پیروزی را چشیده و امکان برکناری خلیفه برایشان فراهم شده بود و میتوانستند این کار را ادامه دهند. بنابراین برکناری دو ولیعهد متوکل و ولیعهد کردن مستعین، دو کار مهم دیگری بود که انجام دادند و به نتیجه رسانیدند. یقیناً آنها دریافتند که از این پس دربار خلیفه بهطور کامل در خدمت آنها خواهد بود و به قول صاحب کتاب لب التواریخ تا 90 سال بعد، ترکان همیشه این باور و توان را داشتند که خلیفهای عزل و خلیفهای را جانشین او گردانند.[404] منتصر یک جوان بیست و چهار ساله بود و این وضعیت اسف بار را درک کرد. لذا سعی کرد که بعضی ازسران ترک را از دربار دور کند. به عنوان مثال وصیف ترک را به جنگ با رومیان فرستاد. اما ترکان مزهی خلیفه کشی و نشاندن خلیفهای جدید را تازه چشیده بودند و راه و رسم آن را نیز آموخته بودند. ترکان، منتصر را لایق ادامهی حکومت ندیدند و منتصر بهطور ناگهانی فوت کرد. هم طبری و هم ابن اثیر میگویند که او در هنگام حجامت با تیغ زهر دار کشته شده است و بعد از شش ماه حکومت، به گودال قبر سرازیر گردید.[405]
خلافت مستعین
ابن اثیر مینویسد بعد از مرگ منتصر، بغای کبیر و بغای کوچک (پسر او) و اوتامش دور هم جمع شدند. احمد بن خصیب وزیر منتصر با چارهگری خود، سالاران ترک و مغرب فراغنه را سوگند داد که هر کس را که این سه ترک برای خلافت انتخاب میکنند بپذیرند. سپس آن سه با هم مشورت کردند و تصمیم گرفتند کسی را غیر از خانوادهی متوکل انتخاب کنند، زیرا از انتقامگیری او میترسیدند؛ لذا تصمیم بر آن گرفتند که مستعین (احمد بن محمد بن معتصم) نوهی معتصم را که بیست و هشت سال داشت، به خلافت برگزینند.[406]
او دبیر خود را احمد بن خصیب و وزیر خود را اوتامش قرار داد.[407] همان روز بیعت با مستعین، ایرانیان که دیگر در هیچ اقدام سیاسی دخالت داده نمیشدند و مرگ و زندگی انتخاب و عزل خلفا بهدست ترکان انجام میشد، دست به شورش زدند و سه روز این شورش به طول انجامید و از دو طرف عدهی زیادی کشته شدند و نهایتاً ایرانیان از ترکها شکست خوردند و مجبور به بیعت با مستعین گردیدند.[408] و کارها بهطور کامل بهدست اوتامش ترک و احمد بن خصیب و شجاع بن قاسم، منشی اوتامش افتاد. اما ترکان جز خودشان نمیخواستند که کس دیگری در حکومت سهیم باشد و به همین منظور مستعین را وادار کردند تا احمد بن خصیب را بعد از چهار ماه از کار برکنار و به مغرب تبعید نماید. مستعین و ترکان از ایرانیان و طاهر بن عبدا... بن طاهر نگران بودند که مبادا به عراق لشکر بکشد؛ اما طاهر بن عبدا...طاهر در رجب سال 248 در 44 سالگی درگذشت و ترس مستعین از میان رفت و بهجای وی پسرش محمد بن طاهر نشست. در همین زمان، خوارج در سیستان قیام کردند و کارشان بالا گرفت و یعقوب لیث صفاری که از سرداران خراسان و سیستان بود، با آنها به جنگ پرداخت و سیستان را فتح کرد و سپس کرمان را نیز به تصرف خود درآورد و همزمان در بسیاری دیگر از شهرها و ولایات شورش به پا شد و کشور دستخوش هرج و مرج قرار گرفت.[409] مستعین برای از بین بردن شورشهای احتمالی دیگر، عبیدا... بن یحیی بن خاقان پسر وزیر متوکل را دستگیر و تبعید کرد و اموال معتز و مؤید پسران متوکل را نیز ضبط کرد و آنها را در خانهشان زندانی نمود و همهی کشور بین ترکان تقسیم شد.[410] در همین زمان رومیان که همیشه جنگهای زیادی را با مسلمانان داشتند، با لشگری فراوان داخل مرزهای مسلمانان شدند و سردار عباسی را به همراه 2000 نفر از یارانش به قتل رسانیدند.[411] سپس سردار دیگری از عباسیان به جنگ رومیان رفت و او نیز با 400 نفر از یاران ش قتلعام شدند و هیچکس از دولت مرکزی به یاری آنها نرفته بود که همین بیتوجهی باعث شد که مردم در بغداد شورش کردند و خودشان لشگر ساختند و به جنگ با رومیان رفتند و به تبع آن در سامرا نیز شورش شده بود و مردم به ضعف ترکان و بیتوجهی آنها اعتراض کردند و جنگهای شهری زیادی بین ترکان و مردم بهوجود آمد. در دربار، رقابت مالی و اقتصادی بین ترکان رو به افزایش گذاشت. اوتامش و شجاع ابن قاسم منشی او بیتالمال را به تصرف خود درآوردند و دست ترکانی نظیر موسی بن بغا و وصیف از بیتالمال کوتاه شد و این سبب گردید که بقیهی ترکان با هم متحد شدند و به دربار حمله کرده و اوتامش وزیر و منشیاش را جلوی چشمان مستعین کشتند و او کاری نمیتوانست انجام دهد. سپس از مستعین خواستند تا دستور دهد، اوتامش را بر منابر لعنت کنند و او این دستور را صادر کرد.[412] سپس مستعین فردی به نام ابو صالح را وزیر کرد؛ اما ترکان بر او خشم گرفتند و وزیر به بغداد فرار کرد.[413]
گوشهای از وضعیت دربار و حاکمیت ترکان و شورش مردم و همینطور ناتوانی نظامی خلیفهی عباسی در جنگ با رومیان و رقابت و کشت و کشتار میان گروههای ترک حاکم در دستگاه خلافت بدینگونه بود که ما از لابهلای متون تاریخی بیان کردیم. این حالت اسفبار، مسلماً مستعد حوادث تلخ و شورشهای استقلال طلبانه میگردد. اما بیانگر نهایت ضعف و زبونی دستگاه مدیریتی عباسی است که خلیفه نه قدرت انتخاب وزیر دارد و نه سردار؛ نه امکان بسیج لشگر برای جنگ؛ نه توان کمک به مردم و نه ارادهای که به صحنه بیاید. در سال 250 زیدیان دست به شورش گسترده به رهبری یحیی بن عمر در کوفه زدند و کوفه را فتح نمودند و سپاهیان دولتی را در چند نوبت شکست دادند؛ اما سرانجام شکست خوردند و تعداد زیادی از آنها کشته شدند و یحیی بن عمر نیز کشته و سرش را پیش مستعین فرستادند و این پیروزی را محمدبنعبدا... طاهر، سردار طاهری که در بغداد بود بهدست آورد.[414] و در همین ایام در شمال ایران یعنی دیلم و طبرستان حسن بن زید بن محمد بن اسماعیل بن الحسین ابن زید بن الحسن بن علی(ع)دست به شورش زد و دولت علویان را که شیعهی زیدیه بودند بر پا نمود. آنها خیلی زود ری و همدان را نیز فتح کردند و در زد و خورد با قوای دولتی قرار گرفتند؛ ولی دولت آنها با وجود شکست و پیروزیهای مختلف باقی ماند و این بخش از حکومت عباسیان مستقل در دست زیدیان باقی ماند. نهایتاً در سال 251 باغر ترک که در قتل متوکل دست داشت و به قدرت فراوانی رسیده بود، قصد کرد که خلیفه و بغا و وصیف را از سر راه خود بردارد و حکومت را بهدست بگیرد که با توطئهی بغا و وصیف اسیر شد و با تبر او را کشتند. ترکان طرفدار او دست به شورش عظیمی زدند و مستعین که دیگر نمیتوانست در سامرا بماند، مجبور شد که به همراه بغا و وصیف پایتخت را به بغداد ببرد و همگی به آنجا رفتند.[415] بعد از رفتن مستعین به بغداد، ترکان طرفدار باغر در سامرا شورش کرده و خانههای دولتیان را آتش زدند و شهر را تصرف کردند و معتز و مؤید را از زندان بیرون آوردند و با معتز به عنوان خلیفه بیعت کردند. اکنون دو حکومت عباسی در عراق بر سر کار بود، دولت مستعین در بغداد و دولت معتز در سامرا.[416] دیگر از اقتدار معتصمی در این ایام خبری نیست و ترکان برگزیدهی او، کشور عباسی را پارهپاره کرده بودند و جنگ و خونریزی و فقر و جهل و خانه به دوشی و آوارگی حاصل کاشتهی اوست. معتصم امام جواد(ع) را کشت. اکنون نوهاش در انتظار سرنوشتی دردناک است و جامعه و ثروتش همه به باد رفته است و معتز خلیفهی متوکل زاده، با خوی دد منشی پدر نیز دوباره سر بر آورد.
اوضاع و احوال دربار حکایت از ناتوانی کامل در کنترل فضای عمومی جامعه دارد. در این شرایط، هر فرقه و گروهی با هر اعتقاد و منشی از گوشه و کنار سر برآورده بود. فرقهها که بسیاری از آنها دشمن اعتقادی یکدیگر هم بودند، به جان هم میافتادند. در میان شیعیان نیز بیش از همهی زمانها اختلاف و پراکندگی وجود داشت و عموماً شیعیان به لحاظ سیاسی به دو گروه افراط و تفریط تقسیم میشدند که افراطیون شیعهی زیدیان و اسماعیلیان بودند که در آن زمان زیدیان در طبرستان، بالأخره بعد از سالها مبارزه و جنگ موفق به تشکیل حکومت گردیدند و اسماعیلیان که به فرقههای مختلف تقسیم شدند. از همین زمان به بعد با شروع نهضت قرامطه و در چند دهه بعد استقرار حکومت فاطمیون در مصر با حضور در قلعههای اسماعیلیه، ایران، اعلام وجود مبارزاتی بر علیه حکومتها کردند. فاطمیون نیز در مصر، دولتشان از دولتهای عباسی فاسدتر و فاسقتر گردید و دستهی تفریط گرای شیعه با میل به تفکر مرجئه، همه چیز را به روز قیامت واگذار میکردند و زندگی در دنیا را در هر شرایطی پذیرا میشدند و عموماً به دربار خلفا میرفتند. از جملهی این گروهها واقفیه بود. در بعد اعتقادی متأسفانه وضع شیعیان بسیار اسف بارتر بود. از شیعیان اهل غلو و اهل تقصیر گرفته تا شیعیان معتقد به امامت افراد مختلف در خانوادهی حضرت علی(ع). این شیعیان دهها فرقه میشدند. دستههای افرادی نظیر زید بن علی، اسماعیل بن محمد، عبدا...افطح، محمد حنیفه … که فرزندان مستقیم امامان بودند را امام بعد از پدر خود میشناختند. دستهای دیگر از امامت بعضی از امامان متوقف میشدند و آنها را به عنوان آخرین امام یا امام زمان قبول داشتند و گروههای دیگر به بعضی افراد خاص از یاران ائمه که نظریاتی داشتند، معتقد میگردیدند.
سعد بن عبد ا... اشعری قمی که در زمان امام هادی(ع) به قم هجرت کرده و در بعضی روایات از ملاقات وی با امام حسن عسکری(ع) نیز یاد شده است، در کتاب المقالات و الفرق از 154 گروه شیعه تا زمان امام هادی(ع) نام برده و عقاید آنها را بیان داشته است که در زمان امام حسن عسکری(ع) 15 گروه شیعهی دیگر که عقایدی غیراز شیعهی امامیه داشتند، به این گروهها اضافه کرده است که مجموعاً 169 فرقهی شیعه تا سال 260 هجری در دولت عباسیان میزیسته است.[417]
سعد بن عبدا... همچنین از 50 گروه اعتقادی غیر از شیعه، در میان جامعهی آن روز نام بردهاست که دارای قدرتهای فراوان در بین مردم و دستگاههای حکومتی بودهاند؛ مانند خوارج، اهل تسنن و شاخههای مختلف آن و اهل ارجاء.[418] احمد شهرستانی نیز در کتاب ملل و نحل به حدود 220 گروه اعتقادی مختلف در جهان اسلام اشاره دارد که همهی گروههای شیعه و سنی و یهودی و نصاری و زرتشتی را در بر میگرفته است.[419] حسن بن موسی نوبختی درکتاب فرق الشیعه از 155 فرقهی شیعه در آن دوران نام برده است.[420]
پرفسور مادلونگ در کتاب فرقههای اسلامی به تشریح کامل نظریات زیربنای اکثر گروههای اسلامی پرداخته و علاوهبر لیست این گروههای فعالین اهل تصوف، به نوع نگرش آنها از کرامیه تا ملامتیه پرداخته است که دهها گروه تصوف شیعه و سنی را نیز میتوان بر گروههای بالا افزود.[421]
استاد محمد جواد مشکور تحقیق ارزشمندی را پیرامون فرقههای اسلامی انجام دادهاند که در این کتاب مینویسند که فرق شیعه حدود 41 دسته بودهاند.[422] وی آمار تکان دهنده از تعداد گروههای اهل غلو در شیعه و عقایدشان داده است که مینویسد: فقط 131 گروه اهل غلو وجود داشته است که عقاید آنها از تناسخ گرفته تا همجنسبازی تا ازدواج با محارم و ازدواجهای دسته جمعی تا آزادی گناه و ارتکاب جرم به هر مقدار و … بوده است. آنها انسانهای مجازی یا امامان را خدا دانسته و بندگی برای این افراد را لازم میدانستند.[423] وی در مورد گروه نجاریه اهل غلو مینویسد: این گروه معتقدند که اگر زنی از پدر و برادرش باردار شود، آن نوزاد را صفوه میخواندند.[424]وی در مورد فرقههای اسماعیلیه و تشکیل حکومتهای فاطمیه مصر و قرامطیان توضیح داده و سپس تعداد فرقههای آنها را 28 فرقه شمارش کرده است.[425] او همچنین از 12 فرقه کیسانیه و 13 فرقه معتزله و 16 فرقه عباسیه سخن به میان آورده است که در مجموع 241 فرقه شمارش شده است.
حال با این آمار و اطلاعات به دوران امام هادی(ع) برگردیم. دربار پر هرج و مرج با دو پادشاه یکی در سامرا یکی در بغداد، جنگ ترکان با یکدیگر، تجزیهطلبی به نتیجه رسیده در ایران، مصر افریقا، یمن و… و مردم فقیر و تهیدست و مبتلا به بیماریهای مسری و ناامنی و هرج و مرج و کشتار، یار و یاور کشی در میان امرا و شاهزادگان و افزون بر این همه، مصائب اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و حضور بیش از 200 فرقه با عقاید گوناگون در جامعه که هر کسی برای اثبات نظر خود، دلیل و منطق ارائه داده و یار و یاور طلب میکرد. مردم در سرگردانی مطلق از این همه دیدگاه و این همه ادعا و این همه رنج و جنگ. بنابراین امامی هدایتگر میبایست در این غروب ظلمانی طلوع صبحی را نوید دهد و او جز امام هادی(ع) چه کس دیگری میتوانست باشد؟ اگر معجزات و کرامات از او در شکل بسیار خارقالعاده ظاهر میشود، نه برای خودنمایی؛ بلکه برای آشکار کردن راه واقعی حق از باطل است. اگر تقیه را مانند نماز واجب میکند، برای نجات جان و اعتقاد قلبی شیعیان است که در هجوم شمشیرها و افکار پلید و غیرواقعی قرار داشتند. اگر در مورد امامت و راه درست امامان در زیارت نامهها سخن بهمیان آورده است، برای اصلاح خط درست فکری شیعه از انحراف به گروههای منحرف به نام شیعه است. اگر فقه را تدوین کرده است، راه و رسم درست اخلاق فقهی را در میان آن همه فقه منحرف ترسیم کرده است. اگر به عقل تأکید کرده و مقام خرد و عقل را تا آن جا پیش میبرد، که میفرماید: "ظالم خردمند، ممکن است خردش باعث عفو از ستمش گردد و محق نابخرد، ممکن است که نادانی نور حقش را خاموش کند"[426] و اگر میفرمود: "سخنان حکمتآموز در خویهای تباه شده سودی نمیبخشد."[427] و اگر در مورد حسد میفرمود: "مبادا حسد بورزید، زیرا حسد آثار رنجآور خود را در تو آشکار میسازد.[428] و اگر تأکید میکرد از کسی که دلت به او کدورت دارد، صفا مطلب و از کسی که به او خیانت کردی، وفاداری مخواه و از کسی که سوءظن را به او متوجه کردی، خیرخواهی مجوی؛ زیرا قلب دیگری نسبت به تو، همچون قلب تو نسبت به اوست.[429] و اگر اشاره دارند بر این که (ثروتمندی کم آرزویی تو و راضی بودن بهاندازهی کفاف است. فقر سیریناپذیری نفس و ناامیدی بسیار است.[430] اگر تملق و چاپلوسی را بسیار بد میدانست،[431] اگر توهین به روزگار را نمیپذیرفت،[432] اگر توبهی نصوح را تطابق ظاهر با باطن تعریف میکرد[433] و اگر تبیین مینمود که چون جور و ستم بیشتر از حق رواج داشت، روا نیست کسی به کسی خوش گمان باشد تا در عمل او را بشناسد.[434]و … همه و همه بیانگر وضعیت فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اخلاقی، امنیتی، اقتصادی و … ویرانشده در این دوران است. او امام هدایت است، همچون جدش امام رضا(ع) و همچون جد بزرگش علی(ع) تنها و غریب در میان این همه بیتقوایی و ظلم و اهانت، جهل و نامردی و این همه دروغ، شایعه و عقاید باطل ایستاده. جامعهای که مردمانش به شهوت، شرابخواری، غیبت، تهمت، حسادت، خونریزی و کینهورزی آلوده گشتهاند. در میان سپاه شیطان و جنود حیوان صفت او در محاصره افتادهاند. او پرچم علی(ع) بر دوش خود گرفته است. در زندان متوکل، در محاصرهی عسکر سامرا، در نادانی ترکان غارتگر و خونریز، در میان مردم گمراه، پرچم هدایت برافراشتن کاری سخت و حسین وار است. کار امام حسین(ع) شاید بسیار روانتر از کار امام هادی(ع) بود. امام حسین(ع) در نسل اول فرزندان رسول(ص) بود و هنوز عدهی زیادی از اصحاب و یاران صدر اسلام وجود داشتند و به پاسداری از نهضت کربلای او پرداختند. قیام توابین و شهادت چهار هزار شیعه در آن، بیانگر همین اعتقاد است. امام هادی(ع) برپاکننده و انتقامگیرنده و تبیینکنندهی دین، بعد از خودش ندارد. اکنون حدود نیمهی قرن سوم است.شش سال بعد از شهادت او، نوهاش امام زمان در سن پنج سالگی باید به غیبت رود، چرا که دیگر جایی برای ماندن امام در صحنه نیست.امام کشی دیگر به پایان خواهد رسید. امام هادی(ع) جامعه را بهسویی هدایت میکند که از آن پس علما و صالحین، زمامدار هدایت مردم باشند و عبادت و بندگی، تضمینکنندهی آنها در راه درست هدایت خواهد شد. حال، ایشان در سالهای آخر عمر شریف قبل از شهادت قرار دارند. 33 سال امامت سخت در آن چنان شرایط مهیب، یقیناً ایشان را در دههی چهارم عمر بسیار رنجور کرده است و با روی کار آمدن معتز در سامرا و فرار مستعین به بغداد و ظهور نهضتهای علوی در گوشه و کنار کشور، ترس معتز از شورش امام در سامرا بسیار بیشتر شد و از برادرزادهاش معتمد که بعدها خود خلیفهی عباسی شد، خواست تا امام را تحت نظر بگیرد. معتمد راه کنترل امام را در شهادت ایشان تشخیص داد و به اشارهی معتز نهایتاً امام هادی(ع) که در زندان خانگی در سامرا به سر میبرد، بهوسیلهی زهری که به وی خورانده شد به شهادت رسید. در کتاب منتهی الآمال آمده است که شیخ صدوق اعلام داشته: معتز آن حضرت را شهید کرده است.[435]
ابن عماد حنبلی میگوید: وی در سال 254 هجری به شهادت رسید. او معروف به هادی بود که فقیه و امام و متعبد بوده است. [436]
معتز، اشرافزادهای بود که بویی از شرف و انسانیت نبرده بود. او پسر ناخلف متوکل بود که در جشن عروسیاش، پدرش نهایت اسرافکاری را برایش انجام داده است. جرجی زیدان مینویسد: متوکل در جشن عروسی پسرش تشریفات زیادی انجام داد، از جملهی این تشریفات آن بود که پس از صرف غذا دو سفرهی زربفت گستردند و مهمانان، بزرگان لشگری و کشوری را به نشستن دور آن بساط دعوت کردند. سپس مجسمههایی از مشک و عنبر بر روی میلههایی گذارده، برای تماشای مهمانان آوردند. آن گاه فراشان با سینیهای طلا و جواهرنشان پیش آمدند و در هر سینی چندین کیسه پر از درهم و دینار بود. فراشان آن پولها را میان دو بساط میریختند تا آنجا که از زمین بالا میآمد. بعد پیشخدمتان بانگ برآوردند که به فرمان امیرالمؤمنان، هر کس هر قدر پول میخواهد بردارد. مردم مشت مشت درهم و دینار برمیداشتند و به نوکران خود تحویل داده و دوباره سر بساط میآمدند و پول جمع میکردند و به محض این که مردم پولها را برمیداشتند، فراشان جای خالی را با درهم و دینار پرمیکردند. پس از پایان جشن، متوکل هزار بنده آزاد کرد و به هزار نفر خلعت داد و هزار نفر از مهمانان را بر اسبهایی سوار نمود که زین و برگ آن اسبان طلا یا نقره بود.[437]
معتز، سوگلی پدر اکنون در سامرا بر تخت نشسته و مستعین در بغداد در ناتوانی از عیاران، شطاران و اراذل و اوباش برای مبارزه با معتز کمک میطلبد. عیاران و شطاران گروههای مافیایی بودند که در بغداد برای خودشان دار و دسته راه انداخته از مردم باجگیری میکردند. از همین زمان به بعد این گروهها بهتدریج بسیار قدرتمند شدند و حکومتها سعی میکردند که آنها را زیر نفوذ خود درآورند تا کمکی برای بقای آنها باشد. در زمان مستعین، رهبر عیاران شخصی بود به نام ینبونه [438] که یک سپاه چریکی با تجهیزات کافی داشت. محمد بن عبدا... طاهر و وصیف همه در ابتدا از مستعین حمایت کردند و اما موسی بن بغا بهسوی معتز رفت و این باعث سنگینی کفه نظامی به نفع معتز شد[439] و بهتدریج سران دیگر مانند محمد بن عبدالله طاهر به مستعین خیانت کرده و به معتز پیوستند و نهایتاً مستعین تسلیم معتز شد و چندی بعد بهدست او بهطرز فجیعی به قتل رسید و سر او را نزد معتز بردند و او در حال شطرنج بازی کردن بود.[440] شاهزادگان عباسی به قتل و کشتار هم پرداخته بودند. لشگر مغربی سپاه عباسیان به کمک معتز آمدند و در نتیجه موقعیت ترکان به خطر افتاد و معتز در سال 254 نام وصیف و بغا و تمام یاران آنها را از دیوانها خارج کرد و مقرریشان را قطع نمود.[441] گویا معتز در عمر کوتاه حکومت خود، بلایی بر سر عباسیان باقیمانده از زنجیرهی معتصم و ترکان وابسته به او شد. او بغای شرابی را بهطرز خشونت باری قطعه قطعه کرد و جنازهاش را به آتش کشید و سرش را بردار نمود و ترکان مخالف بغای و وصیف نیز به معتز پیوستند.[442] مؤید برادر معتز پسر دیگر متوکل به دفاع از وصیف و بغای پرداخت تا مالهای مصادره شدهی آنها را برگرداند و معتز چنین کرد و این باعث شد که مغربیان وجود مؤید را نیز مانع خود ببینند و به مخالفت با او بپردازند و سرانجام معتز مجبور شد که مؤید را در قفسی گذارد و به مغربیان هدیه کند و یاران مؤید را به شلاق بست و معتز خود مؤید را چهل تازیانه زد و او را از ولیعهدی خلع کرد و شش روز بعد او را در لحافی کردند و خفهاش نمودند.[443] عباسیان خیانت کار، یکی بعد از دیگری قربانی کینه و حسادت و قدرتطلبی در بین خودشان میشدند. متوکل، منتصر، مستعین، مؤید، بغای، عبدا...طاهر و اکنون نوبت خود معتز بود که به دایرهی مرگ و خفت بیفتد.
مادر معتز زنی بود به نام قبیحه که ثروت دربار را برای خود جمع کرده بود. سربازان از معتز بودجهی بیشتر خواستند؛ او نداشت و تمام ثروت در دست مادرش بود. معتز از مادر خود خواست کمک کند، ولی او از این کار خودداری کرد. لذا ترکان و مغربیان پول پرست به خانهی معتز ریختند. پایش را گرفتند و بر روی زمین کشیدند و پارههای آهن بر سر و شانهاش زدند و او را در گرمای سخت در خانه در آفتاب سر پا نگه داشتند. او از گرمای محلی که سر پا نگه داشتند دم به دم پای خویش را بر میداشت و پشت سر هم به او سیلی میزدند و او دستش را محافظ خود میکرد و وادار به خلع خودش نمودند و سپس او را تا سه روز شکنجه کردند و آب و غذا به او نمیدادند. آنگاه در زیر زمین، او را زنده به گور کردند تا مرد. [444]
او چهار سال و نیم حکومت کرد و در بیست و چهار سالگی کشته شد. همچون خلفای جوان مرگ گذشته به خاک رفت. و این واقعه در سال 255 رخ داد. ترکان سپس احمد ابن اسرائیل منشی معتز را نیز خلع، مصادرهی اموال و سپس اعدام کردند. و به جای معتز محمد بن واثق با کنیهی مهتدی جانشین او گردید. مهتدی در همان ابتدای کار میدانست، با وجود ترکان در دربار هیچ کاره است و اعراب و عباسیان همچون گذشته اسیر دست فتنهی آنها خواهد بود. لذا تصمیم گرفت که به ایرانیان نزدیک شود. رهبر پر نفوذ ترکان در این زمان شخصی به نام بابکبال بود که مهتدی او را احضار کرد و دستگیر و سپس اعدام کرد و سرش را جدا نمود.[445] و ترکان با هم متحد شدند. او قصد آن کرد که از مردم عرب و خاندان عباسی کمک بگیرد و با ترکان بجنگد. لذا قرآن به گردن انداخت و حکم جهاد داد و خود به شهر آمد تا مردم به یاری او برخیزند، اما مردم زیادی به یاری او نیامدند و او از ترکان شکست خورد و تنها ماند و چند زخم برداشت و اسیر شد و دو روز بعد از آن که حاضر به خلع خود نشد، کشته شد. [446]
امام حسن عسکری(ع)
در سال 232 هجری قمری در مدینه به دنیا آمد و 22 سال را همراه پدر در دوران حکومتهای متوکل، منتصر و معتز گذراند و در سن 22 سالگی با شهادت مظلومانهی پدرش به امامت رسید. او شش سال امامت خود را در دوران مهتدی و معتمد، چهاردهمین و پانزدهمین خلیفهی عباسی تا سال 260 سپری کرد. او نیز بهدستور متوکل به همراه پدرش از مدینه به سامرا آورده شد.
روش امامت امام حسن عسکری(ع)
1ـ از متن بعضی از روایات چنین بر میآید که شیوهی ارتباطی امام حسن عسکری(ع) با مردم، نسبت به خط مشی پدر خود، تغییر محسوس تری داشته است. بدین گونه که ارتباط با مردم بسیار کم و کمتر گردیده تا شیعیان را به نوعِ زندگیِ دور از امام در پس پرده عادت دهد. صاحب کتاب منتهی الآمال از قول مسعودی روایتی بدین گونه نقل کرده است که حضرت امام علی النقی(ع) پنهان میکرد خود را از بسیاری از شیعیان خود، مگر عدد قلیلی از خواص و چون امر منتهی شد به امام حسن عسکری(ع)، از پشت پرده با خواص و غیر از خواص تکلم میفرمود. مگر در آن اوقات که سوار میشد برای رفتن به خانهی سلطان و این عمل از آن جناب و از پدر بزرگوارش پیش از او مقدمه بود برای غیبت حضرت صاحب الزمان(عج) که شیعه به این مألوف شوند و از غیبت وحشت نکنند و عادت جاری شود.[447]
بنابراین ما در دورهی شش سالهی امام حسن عسکری(ع) با امامی رو به رو هستیم که شیوهی رفتاری او با مردم نامحسوستر و کمتر در دید و نظر آمدن است. این شیوه خود در کشف عمیق دیدگاهها و نظرات این امام بزرگ نقصان ایجاد میکند، زیرا جمع شدههای نقلی و حضور ایشان کاهش چشم گیر دارد.
نکتهی دیگر از مشخصات زندگی امام، به زندان افتادن یا در خانه بودن ایشان است که وقت آزادی زیادی برای امام باقی نمیگذاشت و نکتهی بعدی، شدت عبادت و ذکری بود که ایشان انجام میدادند. وی همانند پدر بزرگوارش بخش زیادی از ساعات شبانه روز را به عبادت و فرایض و ذکر خداوند میپرداخت، که حضور ایشان در بین مردم را کمتر و کمتر مینمود. در مورد وی نقل میشود که روزها، روزه میگیرد و شبها مشغول عبادت است.[448]
2ـ دومین رفتار مهمی که امام در حوزهی امامت خود ارائه دادهاند، همان سازماندهی یاران و اصحاب و شیعیان است که بهصورت عمیقتر و پیگیرانهتر از گذشته به آن پرداخته است. مکاتبات ایشان با اصحاب و یاران، بیانگر این رفتار مهم امام است.
3ـ تأکید بر تشکل شیعه در کشورهای مختلف از جمله ایران که از زمان امام هادی و امام رضا8 پیگیری میشده است. از جمله نامهای است که ایشان به مردم قم و آوه نوشتهاند، در متن این نامه آمده است:
خدای متعال با وجود لطف و عنایتش و با فرستادن پیامبر به عنوان مژده بخش وهشدار دهنده، بر مردم منت نهاد وشما را به پذیرش دینش توفیق داد و با هدایتش گرامی داشت و محبت ودوستی خاندان پاک پیامبر را در قلوب گذشتگان و آیندگان شما در سرزمین اطاعتش کاشت. آنها که از شما از دنیا کوچیدند، در حالی که در راه هدایت و صداقت بودند، رفتند و به صف رستگاران پیوستند و میوهی کردار خود را چیدند.ای مردم! همواره اراده و نیت ما استوار و محکم است. روح ما به افکار نیک و پاک شما آرام است و پیوند قرابت بین ما و شما پرتوان است که چنین پیوند از سفارشهای گذشتگان ما و شما بود. پیمانی که بر عهدهی جوانان ما و پیران شما برقرار است و همواره با اعتقاد واحد و همبستگی محکم هستیم، چرا که خداوند این ارتباط تنگاتنگ و ناگسستنی را بین ما برقرار نموده، چرا که مؤمن برادر، پدر و مادر مؤمن است.[449]
از متن نامه چند تأکید مشخص است:
اول ـ دین را خدا برای مردم قم (و ایران)معین کرده که منت بر آنهاست.
دوم ـ علاقه به خاندان عترت، از سوی خداوند در مردم قم (ایران) کاشته شده است.
سوم ـ رستگاران کسانی از مردم ایران هستند که بر این اصول از دنیا رفته باشند.
چهارم ـ آرامش روان ائمه، با ارادهی مثبت مردم شیعهی ایران (قم) رابطهی مستقیم دارد.
پنجم ـ این ارتباط دوطرفه است و با همبستگی محکم میشود.
ششم ـ همه به دلیل مؤمن بودن، برادر هم هستند.
این نامه کاملاً تشویق امام برای شیعیان قم و آوه برای ثابت قدم ماندن آنها در اعتقاداتشان است. نامة دیگری امام به علی بن حسین بن بابویه قمی نوشته است که ضمن تأیید محکم ایشان، دستور عبادت و بندگی و رعایت اخلاق و پاکدامنی و انجام عبادت خاص را داده است. و از او میخواهد این پیام را به گوش همهی شیعیان برساند و آنها را نیز موظف به انجام این امور میکند و سراسر زمین را از آن خدا میداند و... .[450]
4ـ بالابردن قدرت علمی و آگاهی دینی شیعیان و خالص کردن دین و ارزشهای دینی از هزاران آلودگی که توسط گروهها و باورهای غلط دینی دیگر به آنها رسیده بود. این امر از زمان امام هادی(ع) بهطور جدی پیگیری میشد و در زمان امام حسن عسکری(ع) نیز به قدرت ادامه یافت. برای انجام این کار دو چیز ضروری بود:
اول: ارائهی درست و ناب اعتقاد دینی و ارزشها و منشهای مورد قبول از سوی امام و اصحاب راستین آنها.
دوم: مبارزهی جدی با اضافات و ناخالصیهایی که به دین وارد شده بود که این موضوع بهصورت یک جهاد همه جانبه، برای همهی شیعیان درآمد بود. برای روشن شدن این امر باید به اوضاع و احوال اعتقادی آن دوران آگاهی داشت. وضعیتی که ما در صفحات گذشته بهطور مختصر به آنها اشاره کردیم. بنا بر روایاتی، بیش از دویست و پنجاه گروه دینی و اعتقادی در سطح جامعه به نشر عقاید خود میپرداخت و به دلیل بیثباتی و بیلیاقتی حکومتها، هیچ کنترلی بر صحت یا عدم صحت آن اعتقادات وجود نداشت و خود حکومت بر آنها نیز دامن میزد. هر کس برای اثبات نظرات خود استدلال خاصی داشت و برای تأیید آن صدها روایت و حدیث جعلی یا ناقص ارائه میداد؛ بهطوریکه حدیثسازی و جعل حدیث، بازار پر رونق یافته بود و با آن که همهی مردم به آن واقف بودند، باز آنها را طرح و عنوان میکردند. البته حدیثسازی از زمان صدر اسلام بهوسیلهی کسانی که دین را به ابزاری در جهت خود میدانستند، آغاز شده بود. خلیفهی دوم عمر به شدت با جعل حدیث و حتی حدیث گفتن مخالفت میورزید؛ ذهبی در تذکره از ابی سلمه نقل کرده است به ابوهریره گفتم: آیا در زمان عمر این طور حدیث میکردی؟ گفت: اگر در زمان عمر حدیث میگفتم، مانند آنچه که برای شما حدیث میگویم، هرآینه با شلاق کشندهاش مرا میزد.[451]
این جلوگیری از حدیثسازی به قدری بود که کسی جرأت نداشت به این کار اقدام کند. شعبی نقل میکند: من دو سال با ابن عمر نشستم. از او حدیثی از رسول خدا نشنیدم، مگر یک حدیث.[452] همچنین عمر ،کعب الاحبار را که جعل حدیث میکرد نیز تهدید کرد. ابن اثیر مینویسد: عمر به کعب الحبار گفت باید ترک کنی حدیث گفتن را بهطور کلی یا آن که تو را ملحق میکنم به زمین بوزینگان.[453]
در دوران بنیامیه و سپس بنیعباس مخصوصاً دوران امام هادی(ع) و امام حسن عسکری(ع) دیگر خلیفهی مقتدری نبود که جلوی جعل حدیث را بگیرد، بلکه خود در جعل حدیث دست داشته و برای تثبیت قدرت خود آن را آزاد میگذاشتند. صاحبان قدرت و نحلههای دینی نیز اقدام به جعل حدیث برای اثبات نظرات خود مینمودند. به ابو عصمت مروزی گفتند: این همه احادیث را پیرامون فضایل سورههای قرآن، چگونه از عکرمة ابن عباس نقل میکنی؟ وی در پاسخ گفت: دیدم مردم از قرآن روی برگردانیدهاند و به فقه ابوحنیفه و مغازی ابن اسحاق رویآوردهاند. از باب وظیفه به وضع و جعل حدیث پیرامون این سورهها دست زدم.[454]
محمد ابن اسماعیل بخاری صاحب کتاب صحیح بخاری، اولین کتاب روایی اهل سنت میگوید: احادیث صحیح این کتاب را از میان ششصد هزار حدیث انتخاب کرده ام که بهشمارش ابن خلدون تعداد احادیث صحیح بخاری 7200 حدیث است که بدون احتساب احادیث مکرر فقط 2602 حدیث را صحیح دانسته است.[455]
ابوحنیفه که پیرو اصحاب رأی بوده است، فقط 17حدیث را مستند دانسته است. مالک بن انس 300 حدیث، احمد ابن حنبل در کتاب مسند خود 50٬000 حدیث را درست میداند.[456]
جرجی زیدان مینویسد: جاعلان حدیث زیاد بودهاند، اما مشهورترین آنها عبارتند از: ابن ابی یحیی در مدینه، واقدی در بغداد، مقاتل بن سلیمان در خراسان، محمد بن سعید در شام، وی در ادامه میافزاید احمد جویباری، ابن عکاشه کرمانی، ابن تمیم فریابی روی هم ده هزارحدیث جعل کردهاند. وی میافزاید: هر دسته از فرق دینی وقتی که در حجت استدلالی بیپاسخ میماندند، بلافاصله حدیثی جعل میکردند و از آن استفاده میکردند. مثلاً مهلب ابن ابی صفره که از پرهیزکاران زمان خود بود، برای تقویت مسلمانان و ضعیف ساختن خوارج، حدیث جعل میکرد و بسیاری هم میدانستند که احادیث مهلب جعل است، ولی معتقد بودند که جنگ نیرنگ است و باید از هر نیرنگی در پیشرفت جنگ استفاده شود. مقدار حدیثها گاه به یک میلیون حدیث میرسیده است. بعضیها تا یک میلیون و دویست حدیث را نقل کرده و آن را پذیرفته بودند.[457] ابن ابی العوجا میگوید که چهار هزار حدیث را در دین اسلام وارد کرده است که حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال کرده است و شما با آن احادیث روزه خود را گشودید و بیجهت روزه گرفتید. همهی این آمار نشان میدهد که جعل حدیث در این ایام، رو به گسترش نهاده و همه چیز به نفع ترکها و فراغه و... تمام شده است.[458]
همانطور که قبلاً هم اشاره شد از زمان امام رضا(ع) ساختن پایگاهی بهویژه در ایران برای آن که در آنجا عالمان دینی و محدثین معتبر را بپرورد، مد نظر آن بزرگواران بوده است و روی ایران بهویژه شهر قم تکیه کردهاند. امام حسن عسکری(ع) یکی از بزرگان شهر قم را که از مریدان او بود تشویق به کسب فضایل مینمودند و او را که در قم میزیست بسیار تأیید کردهاند. او علی ابن حسین ابن بابویه قمی است.[459] او و فرزندش و بسیاری از عالمان دیگر در قم دست به اقدام زدند و در 50 سال بعد، تعداد فقها و علمای شیعه در قم زیاد شد که بعضیها تعداد آنها را تا دویست هزار نفر ذکر کردهاند.[460]
اگر این تعداد از محدثین را در قم دور از ذهن بیابیم، قدر مسلم این است که هزاران نفر برای سازماندهی به معارف شیعه در ایران دستبهکار شده بودند. عمدهی کار این بزرگان در جهاد علمی که به آن وارد شده بودند، دور کردن اندیشههای خطوط منحرف از زلال پاک شیعه، مبارزه با احادیث جعلی و ساختگی وارد شده در شیعه، سازماندهی و تبیین شرایط برای بازشناسی احادیث و جلوگیری بهوسیلهی آن از ورود احادیث جعلی در آینده، پرورش استادان و شاگردان خاص برای استمرار این خط مجاهدت علمی و... بوده است. بهعنوان مثال علم رجال و علم درایه را در حدیث ابداع کردند که بهوسیله این دو علم احادیث باز شناسی میشوند. یعنی حدیثی را که دارای سند است یا سند آن مطمئن است و سلسلهی راویان همه مؤید هستند که به آن حدیث "مسند" اطلاق کردند و احادیثی که در سند آن اشکالی وجود داشت را "مرسل" دانستند و مرسل را چند بخش کردند.مرسلی که راویان اول یا وسط یا آخر آن مشخص نباشد را از هم جدا کردند. (اگر حدیث روات آن از آخر معلوم نباشد "مرفوع" و اگر از وسط روایت نامشخص باشد"معضل" و اگر در ابتدا چنین باشد"مغلق" میگویند) و حدیثی که با ذکر مجهول آمده است را "مبهم" دانستند و اگر حدیث در انتهای راویان متصل به معصومین میشد آن را "مُصرح" و کاملاً روشن اعلام میکردند و اگر با ضمیر به امام میرسید، آن را "مضمر" و اگر از قول تابعین امام نقل شده آن را "موقوف" میدانستند و... با این تقسیمبندیها دست حدیثسازان را کاملاً در اعلام حدیث بیسند بستند و در علم درایه متن حدیث را مطابق با قران، سنت، عقل و اجماع علما بودن، شرط صحت آن دانستند و حدیثی را که از این چهار جهت مورد قبول واقع نشود، مطرود اعلام کردند و این اقدام بزرگ و ارزشمند توسط همان شاگردان و نمایندگانی بود که امام حسن عسکری(ع) به تبع پدر و جدش آنها را به نقاط مختلف گسیل میداشت و به آنها آموزش این برنامهریزیها را داد.
امام حسن عسکری(ع) در نامهاش به علیبنحسین بن بابویه قمی او را شیخی معتمد و فقیه لقب میدهد و میفرماید: ابوالحسن علیبنحسین! خدا تو را بر آنچه مورد خشنودی اوست، موفق بدارد و در پرتو رحمتش فرزندان شایستهای در نسل تو قرار دهد و...[461]. امام پیش بینی فرزندان شایسته از نسل ابن بابویه مینماید که فرزند وی شیخ صدوق است که از بزرگان شیعه در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم است. او سیصد جلد کتاب نوشت.[462] کتاب من لا یحضره الفقیه ایشان یکی از چهار کتاب اربعهی فقهی شیعه است. صدوق شاگردان زیادی را پرورش داده است از جمله شیخ مفید، علی بن شاذان قمی، حسکهی قمی و... که همگی در تدوین علوم شیعه نقش فعالی داشتهاند. در کنار شیخ صدوق، عالم برجستهی دیگر شیخ کلینی است که پیشوای مردم شیعه در شهر ری بوده است.[463] او صاحب کتاب" کافی" یکی دیگر از کتب اربعهی حدیثی شیعه است که به تدوین احادیث صحیح و غیر صحیح پرداخته است. این میل به تربیت شاگردانی که بتوانند احادیث جعلی و افکار غلط نحلههای دینی را از شیعه دور سازند مرهون امام حسن عسکری(ع) است که با درایت خاص، آن را به انجام رسانید. باید اضافه نماییم که اهل تسنن نیز در آن زمان ازجعل حدیث ترسیده بودند و بسیاری از علمای آنها اقدام به پاکسازی احادیث نمودند که قبلاً اشاره شد. که شش محدث بزرگ آنها در قرن سوم، دریایی از احادیث جعلی را از احادیث اهل سنت پاکسازی کردند که با این همه هنوز بسیاری دیگر از روایات غیر قابل قبول در کتب آنها باقی مانده است. اهل سنت از شخصیت این محدثین بزرگ خود بسیار نوشتهاند که آنها را افرادی متدین و خودساخته و پارسا و با تقوی معرفی مینماید که عبارت بودند از:
1ـ محمد بن اسماعیل بخاری متوفی سال 256 صاحب کتاب صحیح بخاری .
2ـ مسلم بن حجاج نیشابوری شاگرد بخاری متوفی سال 261 صاحب کتاب جامع الصحیح یا صحیح مسلم .
3ـ ابن ماجه قزوینی صاحب کتاب صحیح ابن ماجه متوفی 273 .
4ـ ابن داود سجستانی متوفی 275 صاحب کتاب صحیح یا سنن ابن داوود.
5ـ محمد بن عیسی ترمذی متوفی 279 صاحب کتاب جامع ترمذی یا صحیح ترمذی.
6ـ احمد بن شعیب نسایی متوفی 303 و صاحب کتاب سنن نسایی یا صحیح نسایی.
این شش نفر حتی احادیث زیادی را که در کتب چهار رهبر اهل تسنن یعنی موطاء مالک بن انس، مسند احمد بن حنبل، مسند ادریس شافعی و مسند ابن حنیفه آمده است، نیز نقل نکردهاند با این همه همانطور که گفته شد، بسیاری از احادیث غیرصحیح در کتب صحیح آنها درج شده است. محققین بعدی اهل سنت بر ورود این احادیث غلط در کتب این شش محدث صحه گذاشتهاند. فاضل نووی که شرحی بر صحیح بخاری و صحیح مسلم نوشته است میگوید: در این دو کتاب احادیث زیادی نقل شده است که صحت آنها جای تردید دارد؛ زیرا از اشخاصی نقل شده است که راستگویی و صحت حدیث آنها مورد اختلاف است.[464] ابن حجر عسقلانی از بزرگان اهل سنت میگوید 110 حدیث بخاری و 32 حدیث مسلم غلط است.[465] ابن حجر همچنین 300 نفر از رجال بخاری را که او از قول آنها حدیث نقل کرده است غیر قابل اعتماد دانسته است. شیخ ابوجعفر اسکافی عالم دیگر اهل تسنن بر جعلی بودن بسیاری از احادیث نقل شده از ابوهریره، عمر بن العاص، مغيرة بن شعبه. عبد ا... زبیر، عروة ابن زبیر تأکید کرده است و میگوید بسیاری از روایات آنها با گرفتن پول از معاویه ساخته شده است.[466] از ابوهریره 5374 حدیث نقل شده است. بد نیست بدانیم که از چهار خلیفهی اول بعد از حضرت رسول(ص) که از همان بدو اسلام سالها در کنار حضرت رسول(ص) بودهاند در کتب اهل سنت 1411 حدیث نقل شده است که به روی هم 27% احادیث ابوهریره که فقط سه سال آخر عمر خود را با حضرت رسول(ص) گذرانده است، میباشد درحالیکه او اهل یمن بوده است.
غیر از راویان حدیث که صحت گفتارشان مورد تردید است، متنهای متعارفی از احادیث موجود در این کتب، با روح قرآن و نظرات صحیح آن در موارد بسیاری ناسازگاری دارد که این اشکالات نیز در کتب نویسندگان اهل سنت ذکرشده که ذکر آنها از حوصلهی این نوشتار بیرون است. خوانندگان میتوانند به کتب ابن حجر عسقلانی، ابوذرعه، فاضل نووی، خطیب بغدادی، ابوبکر باقلانی، امام محمد غزالی، امام الحرمین و... رجوع کنند که هر کدام از آنها احادیثی را از این کتب غیرصحیح دانستهاند.
علامه عسگری محقق اخیر شیعه، در کتاب 150 صحابی ساختگی ثابت مینماید که 150 نفر از اشخاصی که به عنوان صحابی حضرت رسول(ص)، اهل سنت در کتب خود از آنها نقل حدیث کردهاند اصلاً وجود خارجی نداشتهاند و این شخصیتها همه ساخته شدهی دربار بنیامیه و بنیعباسی هستند تا مقاصد سیاسی خود را بهوسیلهی آنها به اجرا بگذارند.[467]
با همهی این ضعفها از نظر ما محدثین اهل سنت مذکور در آن قرن کار بزرگی را انجام دادهاند و توانستهاند همین احادیث را از میان میلیونها حدیث وحشتناک غلط دیگر بیرون بکشند و آنها را رد نمایند تا زمان اسماعیل بخاری 40 کتاب مسند حدیثی در اهل سنت نوشته شده بود که به قول بخاری احادیث غلط زیادی در آنها وجود داشت. همانطورکه قبلاً گفته شد، بخاری میگوید که من از ششصد هزار حدیث، صحیح خود را بیرون کشیده ام. مسلم میگوید سی صد هزار حدیث را بررسی کرده است و...[468]. و این پاکسازی حدیث در قرن سوم توسط محدثین اهل سنت نشانهی دریای احادیث جعلی موجود در جامعه است که وخامت اعتقادی و فرهنگی زمان امام حسن عسکری(ع) و پدر و جدش را نشان میدهد.
5 ـ ارائهی ثمرهی امامت و نبوت یعنی امام زمان(عج) به جامعهی مؤمنان برای همیشهی تاریخ.
این مسئولیت یکی از خاصترین مسولیتهای امام حسن عسکری(ع) و بزرگ ترین اقدام زندگی او است. پرورش و حفاظت از فرزندی که صاحب عصر و زمان و زمین است. کاملاً مشخص است که در دوران امامت امام حسن عسکری(ع) دو التهاب بزرگ وجود دارد. التهاب اول مربوط به شیعیان است؛ چرا که آنها به خوبی میدانستند که از نسل این امام آخرین منجی ظاهر خواهد شد و 260 سال انتظار آنها به نتیجه میرسید. لذا از همه سوی سعی میکردند که به امام حسن عسکری(ع) خدمت کنند و از این رو مال و زکات و خمس زیادی برای او میفرستادند. در کتاب غیبت شیخ طوسی آمده است که امام حسن عسکری(ع) یک بار صد هزار دینار (یعنی صد هزار مثقال طلا) به یکی از نمایندگان مورد اطمینان خود داد تا در مراسم حج آن را بین شیعیان خود تقسیم کند. و یک بار دیگر همین کار را با صد هزار دینار دیگر تکرار کرد و بار سوم سی هزار دینار فرستاد.[469] این توانایی مالی حضرت بیانگر این نکته نیز هست که تعداد شیعیان نیز رو به افزایش بوده است. امکان ظهور حضرت مهدی(عج) مردم را به شیعه جذب کرده است. جذب ثروت بهسوی امام حسن عسکری(ع) باعث شد که برادرش جعفر کذاب بعد از شهادت او اعلام کند که امام بعدی است تا این درآمدها را به نفع خود ضبط کند. جعفر کذاب نزد یکی از مقامات سامرا رفت و به او گفت که اگر از من پشتیبانی کنید، سالیانه بیست هزار دینار برای تو میفرستم.[470] و این بیانگر آن است که او از سرازیر شدن وجوهات به دربار امام حسن عسکری(ع) و افزایش شیعیان در آن دوران آگاهی داشته است.
التهاب دوم مربوط به حکومت عباسیان و دربار ترک و فارس آنها است. عباسیان بر این گونه روایات دربارهی امام زمان(عج) که در آیندهای نزدیک به دنیا میآید، کاملاً واقف بودند و اصولاً خودشان با جعل این روایات به نفع خود، خود را امام و منجی دین میدانستند. روایات مربوط به امامت در میان علمای شیعه و سنی و فرقههای دیگر کاملاً مطرح و آشکار بوده است. فرقههای دیگر نظیر اسماعیلیه، قطعیه، فطحیه و… همه بر اساس وجود همین روایات، انشعاب در شیعه ایجاد کردند تا همانند جعفر کذاب خود از این امکانات بهرهمند گردند.
یکی از روایات معتبر که دربارهی 12 امام علیهم السلام است، حدیث لوح جابر بن عبدا... انصاری است. جابر بن عبدا... جهت عرض تبریک تولد حضرت امام حسین(ع) به نزد حضرت فاطمه زهرا(س) رفته بود. ایشان این لوح را نزد حضرت زهرا(س) دریافت کرده و برای خودش نسخهبرداری نمود و بنا به درخواست امام باقر(ع) این لوح را نزد حضرت آورد که طبق املاء حضرت برابر با اصل آن بود. در این لوح که از جانب خدا بر پیامبر داده شده، اسامی دقیق و مشخصات کامل ائمه علیهالسلام درج شده است. علمای شیعه این روایت را از معتبرترین روایات دانستهاند. این روایت شش سند معتبر دارد که در کتب کمالالدین و عیون اخبارالرضا و … آورده شده است و تمام راویان این حدیث بر اساس اصول علم رجال همه موثق بودهاند و روایت هم مسند است و هم مصرح.
دستهای دیگر از روایات وجود دارد که از زبان تکتک معصومین دربارهی 12 امام و امام زمان آمده است. روایت ابوسعید خدری که از امام علی(ع) نقل شده هم مسند است و مصرح.[471] و دهها روایت دیگر در مورد امامت و از ذریه بودن امام حسین(ع) تا امام زمان(عج)، از معصومین نقل شده است و دهها کتاب رجالی این اسناد را بررسی کرده و صحت آنها را اعلام نمودهاند.
منابع اهل سنت دربارهی امامت و دوازده جانشین حضرت رسول(ص)
در منابع اهل سنت و حدیث 12 نقیب وجود دارد که در آن آمده تعداد جانشینان رسول خدا(ص) به تعداد نقیبان حضرت موسی(ع) با 12 نفر برابر است.[472] همچنین حدیث 12 خلیفه توسط علمای طراز اول اهل سنت گزارش شده است. متن حدیث این است که حضرت رسول(ص) فرمودند: دین همیشه بر پا است تا این که قیامت فرا میرسد و بر شما 12 خلیفه باشد که همگی از قریشاند.[473] و دیگر حدیث 12 قیم است، این روایت با سند صحیح در منابع اهل سنت است که جابر ابن سَمُره گفت: ما در کنار پیامبر(ص) نشسته بودیم که فرمود: "این امت دوازده قیم خواهد داشت"[474] و همین طور حدیث دوازده امیر که این حدیث نیز از جابر ابن سَمُره نقل شده است که پیامبر(ص) فرمودند: "دوازده امیر بر شما خواهد بود"[475] و این گونه روایات با سندهای معتبر در منابع اهل سنت فراوان است و در آن ایام که خلفای عباسی تعدادشان از 15 خلیفه گذشته بود و دیگر نمیتوانستند مدعی این اسناد باشند و اهل تسنن نیز میدانی برای ابراز عقیدهی امامت نداشتند؛ لذا افکار عموم مردم متوجه امام حسن عسکری(ع) تنها مدعی این روایات بودکه فرزند ایشان امام زمان(عج)خواهد شد و حکومت عباسی از ظهور امام به شدت به هراس افتاده بود و همچون فرعون که میخواست حضرت موسی(ع) را قبل از نبوت به شهادت برساند؛ اقدام به کنترل برای پیدا کردن و از بین بردن امام زمان(عج) مینمود و بر همین اساس است که امام حسن عسکری(ع) بیش از همهی امامان دیگر در بند و کنترل شدید بود. حتی در زندان نیز او را زیر نظر داشتند و برایش جاسوس گذاشته بودند تا او را کنترل نمایند. در منابع تاریخی آمده است، شخصی به نام جمحی که به عنوان جاسوس دربار بوده است، همراه امام در زندان بود تا کارهای او را کنترل نماید.[476]
بنابراین همه بسیج بودند تا امام زمان(عج) را بیابند، عدهای کمر به قتل او داشتند، و عدهای برای رفع ابهام افکارشان، و عدهی بسیار قلیلی برای تمکین و اطاعت از دستورات ایشان. در یک چنین شرایطی امام حسن عسکری(ع) چه تاکتیکی را باید پیش میگرفتند و اگر هر کس دیگر نیز جای ایشان بود چه کار میکرد؟ مسلماً امام زمان(عج) را از خطر کشتن و به دام اغیار افتادن در امان نگه میداشت. لازمهی این کار این بود که تولد و به دنیا آمدن او را مخفی نگه دارد و وجود شریف ایشان را از دید چشمها دور گرداند. این تاکتیک افتخار شیعه در حراست از امام بوده است. اما متأسفانه بعضی از محققین اخیر این تاکتیک را نپذیرفته و وجود امام زمان(عج) را انکار میکنند. ما در همان دوران با یک چنین شرایطی رو به رو بوده ایم. دستگاه خلافت که به تحریک علمای اهل تسنن تفتیش این کار را برعهده گرفته بود. بعد از شهادت امام حسن عسکری(ع)، جعفر کذاب بهدستگاه خلیفه گزارش داد که کنیزی در میان کنیزان وجود دارد که اگر دارای فرزند شود، نابودی دستگاه شما بهدست اوست. معتمد عباسی برای عثمان بن سعید پیام فرستاد، که کنیزان را به خانهی قاضی یا به خانهی بعضی از شهود بفرستد تا آنها را وارسی نمایند و نگهدارند و معلوم شود که آیا حامله هستند یا نه؟ عثمان بن سعید، ناگزیر آن کنیزان را به آن قاضیتسلیم نمود. آنها تحت نظر او یک سال ماندند، سپس او آنها را به عثمان بن سعید بازگردانید.[477] جعفر کذاب حتی یک بار نزد معتمد عباسی رفت و گفت در خانهی برادرم امام حسن عسکری(ع) کودکی است که شیعیان به امامت آن معتقدند. معتمد سربازان خود را برای دستگیری آن کودک فرستاد آنها آمدند و پس از جستوجو کنیز امام حسن به نام صیقل را دستگیر کرده و کودک را از او مطالبه کردند. او انکار و اظهار بیاطلاعی کرد و برای منصرف کردن آنها از جستوجوی آن کودک گفت: من حامله هستم. مأموران آن کنیز را به ابن ابی الشوارب قاضی سپردند تا وقتی بچه متولد شد، او را بکشند. در این میان عبیدا... بن یحیی بن خاقان وزیر از دنیا رفت و صاحب زنج دربصره خروج کرد و دستگاه خلافت سرگرم این امور شد و از جستوجوی کودک منصرف گردید و صیقل به خانه آمد.[478] امامی که نه در خانه در امنیت بود، نه از سوی حکومت، نه از سوی اقوام و نه حتی در زندان. چگونه میتوانست وجود فرزند خود را که همه به دنبال قتل او بودند، آشکار کند؟ و این وظیفه باری سخت بر دوش امام بود. اما از سوی دیگر امام میبایستی جانشین خود و امام زمان(عج) را به مردم معرفی کند و وجود ایشان را اثبات نماید، که با موانعی که ذکرشد این کار بسیار دشوار بود. لذا امام در لحظاتی خاص سخنانی را به دوستان و یاران میگفتند که حاکی از وجود و تولد امامزمان(عج) بوده است و در بعضی از شرایط نیز او را به دیگران حضوراً معرفی میکردهاند.
ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی در روایتی اعلام کرده است که در لحظهی شهادت امام حسن عسکری(ع) با امام زمان(عج) که پنج سال داشته ملاقات کرده است.[479] در کتاب عیون اخبار الرضا نیز از این ملاقات سخن به میان آمده است.[480] شیخ کلینی نیز از ملاقات شخص دیگری که موفق به دیدار امام زمان در کودکیاش شده، نام برده است.[481] روایات دیگری نیز در این زمینه وجود دارد. امام زمان بعد از شهادت پدرش در غیبت صغری قرار گرفتند و بارها با وکلای چهارگانهی خود دیدار و ملاقات داشتند و توقیعات متنوعی را نیز مرقوم نمودهاند، و چون ما در این مقاله به دنبال اثبات امام زمان(عج) نیستیم، به همین کم بسنده میکنیم. و فقط دشواری کار برای امام حسن عسکری(ع) را ترسیم نمودیم. بنابراین صورت التهاب دوم بدینگونه بود که وصف گردید.
6ـ تاکتیک حمایت از علمای صالح و جدا کردن عالمان خود فروخته از عالمان راستین برای رجوع مردم به آنها در دوران غیبت. امام میدانستند که در دوران غیبت، شیعیان به عالمان دینی رجوع خواهند کرد. اگر صالحین و ناصالحین علما از یکدیگر تفکیک نشوند، خطر بالقوهای جامعه، شیعیان را تهدید میکند. لذا شرط رجوع به علما را آگاهی و شناخت عمیق علمی و همچنین عملکرد صالح و رفتار مؤمنانه و عابدانهی آنها معرفی نمود و از مردم میخواست، صرفاً به دانش علما توجهی نداشته باشند؛ بلکه به زهد و پارسایی، دست شستن آنها از دنیا و نان نخوردنشان از دین نیز توجه کنند. امام حسن عسکری(ع) هشدار دادند که حضرت علی(ع) فرموده است: در زمان غیبت علمای زمان که صالح باشند، هدایتگرند. وی از قول حضرت علی(ع) فرمودند: بدترین خلق بعد از ابلیس و فرعون و نمرود، علمایی که فاسد گردند، میباشند. و علمای فاسد کسانی هستند که آشکار کننده باطلها و کتمان کنندهی حقایق هستند و خدا آنها را لعنت میکند و همهی لعنت کنندگان آنها را لعن میکنند، مگر آنهایی که توبه کردند.[482] امام حسن عسکری(ع) تأکید نمودند که مردم عوام اگر از علمای ناصالح تقلید کنند، همانند قوم یهود هستند که خداوند آنها را به خاطر تقلید از علمای ناصالحشان سرزنش نموده است[483] و سپس امام به تشریح صفات علمای صالح میپردازند و میفرمایند: عالم صالح کسی است که خود را از گناه مصون بدارد. نگهبانان دین و مخالف هوسهای خودشان باشند و مطیع حدود ائمه باشند و دستورات آنها را اجرا کنند. چنین عالمانی را مردم میتوانند پیروی کنند.[484] و بدین ترتیب امام تقلید از رئیس یا عالم را بهطور کلی مردود و حرام میدانند و تنها شرط تقلید و پیروی را ضمانت عمل صالح و زهد و تقوی در کنار علم و آگاهی عنوان مینمایند.
تأکید بر عبادت و اخلاق، دوری از گناه، پاکسازی شبهات دینی، گرایش به قرآن و فهم درست آیات آن از دیگر توصیهها و نظرات پیگیرانهی امام حسن عسکری(ع)بوده است.
دوران سیاسی امامت امام حسن عسکری(ع)
مادر معتز که از دادن کمک مالی به او خودداری کرده بود، با صالح بن وصیف ارتباط برقرار کرد و ثروت خود را به او داد، تا او را از کشتن خود منصرف کند. ثروتی که از او بهدست آمد، یک میلیون و سیصد هزار دینار، یک سبد بزرگ زمرد، یک سبد دیگر مروارید بسیار درشت و یک یاقوت سرخ بزرگ بیهمتا بود، که به صالح بن وصیف داد. صالح به او دشنام داد و گفت: با این همه پول که در دامن داشتی، فرزندت معتز را برای پنجاه هزار دینار به کشتن دادی.[485] همانطور که قبلاً گفته شد مهتدی نیز مانند خلفای قبل در نهایت بیرحمی کشته شد و در درباری که در آن مادر به فرزند رحم نمیکرد، ترک، ترک را میکشت و برادر، برادر را نابود میکرد، جایی برای مهتدی که ادعای عدالت و پاکسازی فساد را داشت باقی نمیماند. هم زمان با کشته شدن مهتدی، فتنهی سیاهان و بردگان جنوب عراق در بصره و اهواز و آبادان بالا گرفت که به قیام صاحب الزنج مشهور شده بودند. زنگیان، بردهها و سیاه پوستان آفریقایی بودند که به دلیل گرمای جنوب عراق در مزارع و کشتزارهای آنجا به کار گرفته میشدند. با ضعیف شدن دربار، شخصی به نام علی بن محمد بن احمد بن عیسی بن زید آنها را به گرد خود جمع کرد و سرداران و مشاوران ایرانی زیادی نیز به او پیوستند و شعار برابری نژاد و آزادی بردگان را به راه انداختند، و عدهی زیادی را به گرد خود جمع کردند. البته ابناثیر از قول طبری میگوید: که او علوی نبوده است و برای جذب مردم خود را علوی معرفی کرده است.[486] صاحب الزنج به جنگهای چریکی روی آورد و خیلی زود جنوب عراق را بهطور کلی از دست عباسیان خارج کرد و ترس و وحشت زیادی در میان عباسیان ایجاد شد و پایههای حکومت آنها لرزان گردید و حدود 20 سال بلای بزرگ جامعهی عباسی بود. بدین ترتیب غیر از آشوب بیپایان در دربار، آشوب در میان عراق نیز به آن افزوده گشت.
در مصر، علوی دیگری به نام ابن صوفی قیام کرد که شهرهای زیادی را غارت کرد.[487] همزمان علوی دیگری به نام علی بن زید در کوفه قیام کرد و آنجا را تصرف نمود. بلا پشت سر بلا بر جامعه عباسیان میبارید. جنگ و کشتار هیچ گاه قطع نمیشد. بلای بزرگتر از همه لشگرکشی یعقوب لیث صفاری برای برچیدن طاهریان در ایران بود. او لشگر کشید و مدافع قدرتمند عباسیان در آستانهی نابودی قرار گرفت و در چند سال بعد، طاهریان بهدست صفاریان نابود شدند. دربار عباسی نمیدانست چه کار باید کرد. معتمد خلیفه عباسی که به جای مهتدی نشسته بود، عبیدا... بن یحیی بن خاقان را به وزارت برگزید و چون همه جا را آشوب گرفته بود، بیم نابودی حکومت را داشت. لذا بر اساس روایات به او رسیده، فکر میکرد نابودکنندهی عباسیان، فرزند امام حسن عسکری(ع) باشد، لذا امام را در بازداشت نگه داشت و خانهی او را برای بهدست آوردن فرزند او جستوجو کرد. در حالی که آنچه عباسیان را در خطر قرار داده بود، روش ددمنشانهی آنان بود که باعث شورش در سراسر کشور شده بود و در همین زمان زنگیان با قدرت بسیار آبادان، اهواز و بصره را گرفته و سرداران عرب آنجا را کشته و یاران آنها را قتل عام کردند. از جملهی این سرداران عباسی، منصور بن جعفر خیاط بود که در نبرد با زنگیان شکست خورد و کشته شد. معتمد برادرش ابواحمد را به همراه سردار قدرتمند دیگری به نام مفلح که در نبرد با علویان طبرستان پیروزیهای زیادی بهدست آورده بود، به جنگ با زنگیان فرستاد. سقوط بصره و اهواز باعث شده بود که معتمد، مفلح را از جبههی جنگ با علویان به عراق بیاورد و همین امر باعث شد که دولت علوی طبرستان قدرتمند شده و زیدیان در این ناحیه حکومت مقتدری را به پا کردند و کشور خود را که بخش وسیعی از ایران بود، از عباسیان جداکردند و مفلح که به جنگ زنگیان رفت، در نبرد با آنها کشته شد و یارانش بهدست زنگیان سر بریده شدند.[488] هم زمان با این شکست، بیماری وبا بهصورت بسیار گسترده در میان لشگر خلیفه افتاد و عدهی زیادی از آنها کشته شدند، بهطوری که ابواحمد برادر معتمد مجبور شد که سپاه را از منطقهی جنگی خارج کند تا بیماری را کنترل نماید. در همین زمان یعقوب لیث بهطور کلی بر ایران مسلط شد (سال 259) و کل خراسان، ماوراءالنهر، سیستان، فارس و کرمان را به تصرف خود درآورد و طاهریان را برانداخت.[489] در شمال عراق نیز شورشهای زیادی انجام گرفت که در سرکوب آنها عدهی زیادی کشته و مجروح شدند. تباهی همه جا را فراگرفته بود. میل مردم در این شرایط سخت بهسوی امام حسن عسکری(ع) گشته بود و خلیفه این گرایش را درک میکرد. به غیر از مواقعی که امام را در زندان میانداخت، هر زمان که او از زندان آزاد میشد، او را موظف میکرد که هفتهای دو روز به دربار برود و حضور خود را اعلام کند. امام حسن عسکری(ع) در همین مدت محدودی که داشت، به تربیت شاگردان و صحابهی خود میپرداخت. شیخ طوسی تعداد شاگردان او را متجاوز از 100 نفر ذکر کرده است. ارتباط با یاران خود که برای سرپرستی شیعیان میفرستاد، کاملاً محرمانه بود و بهوسیلهی نامه صورت میگرفت. عثمان بن سعید عمری که از نزدیکترین و صمیمیترین یاران امام بود در پوشش روغن فروشی، فعالیت میکرد. اموال و وجوهی را که شیعیان و پیروان امام میخواستند به امام تحویل دهند، را در ظرفها و مشکهای روغن قرارداده و به حضور امام میرساند. خدمتگزار امام گفته است که امام نامهها را در چوبها جاسازی میکرد و به اطراف میفرستاد.[490] امام رابطهی مالی با شیعیان برقرار میکرد تا در زمان غیبت این رابطه بین علمای صالح و مردم برقرار شود و شیعه بتواند با تمکن مالی برای دفاع از حق در جامعه حضور داشته باشد.
امام در آن شرایط سخت و پر هرج و مرج، همچون پدران بزرگوارش به شیعیان نوید ظهور غیب در زندگی شان را میداد و از آنها میخواست که ایمان بیاورند به این که خداوند عالم تمام هستی را زیر نظر دارد و زندگی تک تک انسانها را تحت مشاهده و نظارت قرار میدهد و برای پرهیزکاران دستگیری مضاعف از خزانهی غیب صورت میپذیرد. او میفرمود:
پاک ومنزه است آن خداوندی که در عین علو ، مقامش نزدیک است و درعین نزدیک بودن در مقام اعلی است. تابشش فروزان است و در قدرتش نیرومند. پاک منزهی که حمد و سپاس مخصوص اوست.[491]
او کرامات زیادی را در بهرهوری از توان غیبیاش انجام داده است. رام شدن حیوانات سرکش در کنار ایشان، دعا کردن و مستجاب شدن، سخن گفتن با زبانهای گوناگون، پیشبینی آینده و سرنوشت بعضی از افراد، طی الارض کردن و … از جمله کرامات ایشان است.[492]
امام در کنار دعوت به بهرهوری از غیب به بازسازی اخلاق فردی و اجتماعی مردم همت میگماشتند و ریشهی بسیاری از مصائب و گرفتاریهای بهوجودآمده را در بداخلاقیهایی نظیر خشم و غضب، جدال ، کشمکش و جهالت میدانستند. لذا میفرمودند: خشم و غضب کلید هر بدی است.[493] از جدال و کشمکش لفظی دوری کنید تا آبرو و احترام نرود و شوخی نکنید تا بر شما جرأت پیدا کنند.[494] و میفرمودند روح تیره و دل بینشاط، توانایی آموزش علم را ندارد.[495] او ترک گناه و دوری از شبهات و انجام واجبات را به همه توصیه میکرد.[496] و رفتار محبتآمیز با گفتن سلام به یکدیگر را تأکید میفرمودند." سلام کردن بر هرکسی که از نزد او میگذری، نشانهی تواضع است و نشستن در جایی که از مکان شریف مجلس پستتر است، از تواضع میباشد.[497] و او به مؤمنان گوشزد میکرد که وجودشان برای یکدیگر برکت است و بر ضد کافران حجت.[498] و گفت اگر میخواهید که دست شما به ما برسد، بدانید جز با پرهیزکاری و عمل صحیح به ولایت ما دست نمییابید.[499]
امام حسن عسکری(ع) ویژگیهای خاصی برای مؤمنان در نظر داشته که بر روی آنها تأکید فراوان نمودهاند. از جملهی آن ویژگیها عبادت است. او مؤمنان را به سجدههای طولانی، یاد و ذکر خدا کردن، بسیار قرآن تلاوت کردن، صلوات زیاد فرستادن و نماز شب خواندن فراخوانده است. دربارهی رفتار اجتماعی مؤمن، نیکی رفتار با همسایه، بیجا نخندیدن، ازشبهه فرار کردن، ترک گناه کردن، برگرداندن امانت به صاحبش، ادب داشتن و … را سفارش کردهاند.[500] امام بر نیتها که خالصانه برای خدا باشد و یاد مرگ را که قسمتی از دیدهی مؤمن باید همیشه به آن باشد، را از مؤمنان خواستار بودند.[501] امام میدانستند که این همه کشتار و مرگ و میر و بیماریهایی مهلک و مرگآور که عمرشان را کوتاه میکند، به دلیل وجود گناه و خطا در بین خود مردم است. جامعهای که در عیش و عشرت و فساد و لواط و دزدی و شرابخواری و قمار و زن بارگی به سر میبرد و اشرافیت و تجمل پرستی و نژاددوستی و خودخواهی، کینه و حسادت بر آن حکم میراند، یقیناً عمر مردم در آن کوتاه میشود. این سنت آسمانی خداوند است. امام در پاسخ یکی از شیعیان که بیمار شده بود و خود میدانست علت بیماریاش از گناهی است که انجام داده است، فرمودند: اگر گناه کردی مطمئن باش که عمرت کوتاه میگردد، زیرا خداوند آنچه را بخواهد انجام میدهد.[502] اگر به حوادثی که در 60 سال امامت سه امام جواد، امام هادی و امام حسن عسکری علیهم السلام بود دقت کنیم گناه و فساد دربار بیش از هر زمانی بود و به همین دلیل عمر خلفا هم کوتاه بود. مأمون 47 سال، معتصم 48 سال، واثق 32 سال، متوکل 40 سال، منتصر 25 سال، مستعین 35 سال، معتز 24 سال و مهتدی 38 بیشتر عمر نکردند. که متوسط عمر آنها 36 سال بوده است. و به غیر معتصم و مأمون و واثق که مرگ آنها مشکوک است، بقیه همه به قتل رسیدهاند و جوان مرگ شدهاند به غیر از این خلفا، سرداران و وزیران آنها اکثراً کشتهشدهاند، از جمله عبدالملک زیّات، بغای کبیر، وصیف، مفلح، افشین، مازیار، فضل بن سهل، هرثمه، عباس بن مأمون، مؤید، باغر ترک، جعفر خیاط، ایتاخ ترک و صالح بن وصیف و… را میتوان نام برد که اکثراً هنگام مرگ سلاخی شدهاند و غالبا سن آنها زیر 40 سال بوده است. امام حسن عسکری(ع)خبر از غیب برای کسانی که گناه میکنند آورده است و تاریخ گناهکاران، آن را به اثبات رسانیده است.[503]
امام اصحاب خاصی نیز داشتند که نام بعضی از آنها عبارت است از: عبدا... بن سعد مالکاشعری اهل قم که از محدثین بزرگ است. وی رابط بین امام و مردم قم بوده است. دیگری احمد بن محمد بن مطهر است، که کارهای خاص امام را انجام میدادند. سوم ابوسهل بن نوبخت متکلم و بزرگ طایفه نوبختیهی بغداد بود. او از دانشمندان و بزرگان علمی آن زمان بوده و 50 حج را پیاده انجام داده است و دهها تألیف داشته است. دیگری محمد بن صالح بن محمد همدانی که از وکلای اماکن مقدس بود. عاقبت در سال 260 هجری تاریخ زندگی علنی امامت به پایان رسید و رنج دو و نیم قرنی آنها سرانجام یافت.
آنچه که امامان شیعه به پیروانشان آموزش دادند، چنان عظیم است که جمعآوری کلیت آن کاری بسیار سخت و شاید نشدنی باشد. آنها نمود ربانیت، مهربانی، عفو و بخشش، هدایت و دستگیری خداوند در میان مردم بودند. با وجود آنها مردم احساس نزدیکی به خدا میکردند و هستی آن معبود یگانه و بیهمتا را در زندگی پر فراز و نشیب دنیا در کنار خود حس میکردند. ائمه علیهم السلام همگی از بندگان متعبد درگاه حق بودند و در بندگی و خاکساری نسبت به خداوند گوی سبقت از هر بندهی عابد دیگری ربوده بودند و با بودن آنها مردم صفات نیکوی خداوند را لمس میکردند. اسماءالحسنی او را در حد توان خود مزمزه مینمودند. در کنار آنها امکان ذاکر شدن و بندگی کردن برای خدا میسر میگردید. با آنها چرایی خلقت بشر معنی پیدا میکرد و هدف خلقت انسان که همانا بندگی و عبادت است حس میشد. اما موانع سر راه بندگی و هدایت یعنی میل به دنیا و دوست داشتن آن که ریشه در غرایز انسانی دارد و وسوسهی خناس درون که خانهاش در نفس اماره است از یک سو و از سوی دیگر شیطان دشمن قسم خورده انسان به همراه سربازان بیشمارش بر سر راه بندگی قد علم میکند و عده زیادی را که تاب مقاومت در برابر این موانع را نداشتهاند، تسلیم و آنها را نیز بر سر راه عبادت بندگی عابدان مخلص به مزاحمت و ممانعت وادار مینماید که راه سخت و سختتر میگردد و عبور از میان این همه موانع که از درون بهوسیلهی نفس دنیا دوست و از بیرون توسط شیطان و آدمیان شیطان زده ایجاد میشود، بدون داشتن راهنما و پیری و مرشدی که بهطور عملی خود با این موانع به ستیز برخاسته و موفق بیرون آمده باشد کاری بسیار دشوار و شاید غیر ممکن باشد و امامان معصوم علیهم السلام شیران این میدان بودند. این بزرگان تأکید داشتند که فهم حقیقت بهوسیلهی وحی، عقل و امامی معصوم میسر است و لا غیر و همگی بر این باور جان باختهاند. شاه مردان علی(ع)که زندگی و بندگیاش مانیفست انسانیت است، در برابر تمامی مشکلات لحظهای سر خم نکرده و عاقبت در برابرِ جهالتِ دینداریِ منحرف که از خطرناکترین چهرههای شیطان است به ضربت شمشیر ابن ملجم، مسلمان افراطی دینی، ریش در خون سر رنگین کرد. حسن بن علی(ع) در برابر خیانت سرداران و مردم خسته از جنگ و دنیا دوست، در کنج خانه بهدست توطئهی دنیا دوستان که تا درون خانهی او نفوذ داشتند به زهر جگر سوز، سر دربستر شهادت نهاد[504] و حسین بن علی(ع) سالار شجاعان و عاشقان و سر مستان عشق خدایی با دینداران دنیا دوست که به قدرت خلافت و امیری دست یافته بودند، رو در رو بود.چهرهای همه پسند از دین و دنیا و شیطان و راه رهایی از چنگال این عفریت هزار تو به نینوا رفتن بود و در کنار فرات شیرین، آب شور تشنگی خوردن و خود و یاران را در معرض هزاران شمشیر فرود آمده قرار دادن، تا شدت بیرحمی بر خاندان رسول(ص) جرقهی بیداری امت شود[505] و علی بن حسین(ع) که غوغای دنیا دوستی و دین فریبی را در غلط شناختن راه بندگی میدید و عبادت انحرافی را عامل اساسی سقوط انسانیت میدانست، چگونه بندگی و عبادت کردن را برگزید تا زینت عابدان باشد و به عبادت و اخلاق معنی دوباره بخشد. اما همین که شیطان این چهرهی مشعشع بندگی را کشف نمود، زهر فرزندان مروان را در کام او ریخت و او را به پدر بزرگوارش ملحق ساخت و در غوغای جا به جایی قدرت در دست دنیا داران بنیامیه و بنیعباس که جهالت تعبیر دین در اوج خود بود، محمد بن علی(ع) امام پنجم شکافندهی علم و معرفت صحیح در کلام و بیان گردید و سازمان منطقی، عقلایی و کارکردی دین و بندگی را بنیان گذاشت و شکافندهی مغز و هستهی تمامی باورهای دینی شد و چرایی آنها را به اثبات رسانید و باقر علم نبی گردید و به تمام کسانی که بر علیه بیداد ظالمان دست به شمشیر برده بودند، پیام داد که اگر راه صحیح و علمی و اخلاقی و منطقی دین را نشناسند و فقط شمشیر منطق آنها باشد و امام قائم به شمشیر را بپذیرند، در مرحلهای دیگر، خود ظالمانی چون فرزندان بنیمروان و بنیامیه و بنی حجاج خواهند شد و او نیز در واپسین لحظات زندگی ظالمانهی بنیمروان به شرنگ کینهی آنها مسموم شد و به دیار باقی شتافت و نوبت اثبات و صدق همهی باورهای شیعه رسید و امام صادق و راستگو به صحنهی زندگی مؤمنان راه یافت. مردمی که به ضرب شمشیرهای خود، بنیامیه را به زباله دان تاریخ سپردند، اکنون خود در برابر زباله دانی دیگر قرار داشتند. ظهور بنیعباس که دیگر چهرهی تعصب عربیت را نداشت، راه را بر ورود نژادهای دیگر باز کرد و علوم آنها به درون جامعهی بستهی آن زمان باز شد و آگاهیهای جدید و اندیشههای دینی دیگر که همیشه در زمان بنیامیه سرکوب میشد، میدان عرض اندام یافتند. صدها فکر و اندیشه و باور در جامعه نطفه کرد که در آیندهای نه چندان دور هر کدام مریدان و مخلصان خاصی را به خود جذب کردند. بنابراین بازسازی معرفت دینی و به روز آوردن آنها و علوم دیگر را به خدمت دین درآوردن از مسئولیتهای مهم امام صادق(ع) بود تا در پیمانه و سازمان پدرش محتوای اندیشه و کلام و اخلاق و احکام و عرفان بریزد و شیعهی جعفری را تدوین نماید و آنچه را که از پدرانش دریافته بود، بیپیرایه به مؤمنان هدیه نماید و اضافات و خرافات دینی را بشوید و محدودهی دین را معین کرده و اضافهگویی و زیادهپردازی را ممانعت کند و از افزوده شدن به دین سخت جلوگیری نموده و دین کامل رسول(ص) را با شستشوی ملحقات غلط آن جلوهی مجدد داد و این معجزهی کلامی آن راستگوی پاکدامن بود که با هزاران روایت از خود و پدرانش به آن همت گماشت و این همت بیهمتا دوباره شیطان را برآشفت و آنها را که قرار بود منصور دین باشند، به خون ریزِ دینداران تبدیل کرد تا به طعام قلیل صادق آل محمد(ص) زهر آغشته نمایند و او را در جملهی شاهدان و شهیدان قرار دهند. به دنبال آن خون ریزان، خون ریز دیگری که خلط در صورت انسانیت بود ظاهر شد. هارونالرشید گماشتهی ویژهی شیطان برای نابودی کامل شیعهی جعفری و جعفریان گردید و امام کاظم(ع) را که وارث حفظ همهی این دستاوردها بود به بند کرد و بارها و بارها او را در زندانهای مختلف به اسارت گرفت. روزی از پشت بام کاخ خلافت خود به درون اتاق یکی از زندانهایش نظاره کرد و از فضل بن ربیع وزیر پرسید: این پارچهای که در وسط آن اتاق افتاده و هر روز آن را میبینم چیست؟ وزیر گفت: ایشان امام کاظم(ع) هستند که در زیر ردای خود مشغول سجده به درگاه خداوند از صبح تا شام هستند، طوری که باید پینه پیشانی و بینی او را که بر اثر تماس با خاک ایجاد شده برداشت. نهضت آن امام معصوم در یک چنین زندانهایی به سربرد و خشم خود را فرو خورد و همراه هیچ نهضتِ خشمگینانهای که در آن زمانها از میان خاندان فرزندان ابوطالب بر علیه بنیعباس به مبارزه برمیخاستند، شرکت نکرد و فرو بردن خشم توسط او و تحمل رنج فراوان آن، شیعهی امامیه را حفظ کرد و سندی ابن شاهک زندانبان و ندیم هارون با دستور او زهر در جان امام کرد تا با حذف او شاید حق حذف شود و او نیز از رنج تن و دنیا با شهادت رها شد. سپس امامی غریب از فرزندان او در غوغایِ طالبیانِ دنبالِ رضای آل محمد به ولیعهدی مأمون تبعید شد و در مرو پنجه به پنجهی همهی مدعیان دین انداخت و مأمون علمزده و اعتزالزده را از تسلط بر شیعه محروم کرد و در نهایت برای آرامش مردم و نجات جامعه از هرج و مرج و آدمکشی و … جان خویش را فدا کرد و به زهر انگور و انار مأمون جام شهادت سرکشید و راضی به رضای خداوند شد و نهایتاً سه امام آخر قبل از امام زمان(عج) که اندکی از زندگی ایشان در این نوشتار آمد. در آن دوران ما شاهد ظهور دهها اندیشهی انحرافی هستیم که مستانه مدعی هدایتند و در کنار آنها حاکمانی ستمگر و عالمانی دنیا دوست و زاهدانی خود فروخته و آزاد اندیشانی دین گریز و دین گریزان دنیا دوست و ناجیانِ بیرحمِ شیعه کش و خانمان سوز با فقر و بیماری، با بلاهای زمینی و آسمانی، با جهل و فحشا و قمار، لواط و شراب و فساد با قومیتگرایی متعصبانه، با نابسامانی شدید دربار، با رشوهی قاضیان باطل گرا و حق کش، با مردمی ترسیده و گریزان و گوشهنشین قرار دارند. آن امامانِ پاک، راه درست عبادت و بندگی را در همهی این شرایط سخت آموزش دادند و چگونه زندگی کردن در بدترین و غیر قابل تحمل ترین حالات و شرایط را بهطور عملی، خود انجام دادند و یاران و اصحاب آنها نیز آن را پذیرفتند و به آن تن دادند و اثبات کردند که میتوان دیندار، خدا دوست، باتقوا، با علم و معرفت، با پاکی و صفا، با اخلاق نیکو، با ذکرو ذاکری زیست و زندگی کرد. آنها استفادهی صحیح از قرآن و آیات زندگی بخش و به روز آوردن آنها را آموختند و از آسیب بحثهای انحرافی نظیر خلق قران، یاران خود را در امان نگه داشتند و در نهایت باید گفت با وجود همهی امامان و کشف زندگی 260 ساله شان و کاربرد آموزههای آنها دیگر دست هیچ شیطانی به دامن مؤمن واقعی نخواهد رسید؛ چرا که هرگونه ترفندی که شیطان میتوانست بر علیه انسان به کار برد، در آن دوران به کار برد. با درایت آن امامان معصوم علیهم السلام و آگاه به علوم غیبی که از سوی خدا به آنها داده میشد همهی آن ترفندها خنثی گردید. آن دوران پرفراز و نشیب سراسر پیام خداوند بود برای بندگان، که به دیدار او خواهند آمد و امامان معصوم پیامآوران این ملاقات بزرگ بین خدا و بندگان بودند و راه درست و کاملِ به دیدار خدا رفتن را خود آموزش دادند و خود این گونه زیستن و چگونه زیستن در جهان و چگونه مردن در آن را با شهادتشان به جهانیان آموختند و اکنون امام حسن عسکری(ع) در بستر شهادت به زهر معتمد افتاده است. تمام شیعیان در بهت قرار گرفتهاند. جعفرکذاب برادر امام بر سر جنازه ایستاده و مدعی امامت است. جمعی از شیعیان اطراف او را گرفتهاند و به او تسلیت میگویند. او متوقع است که به او به دلیل امامت، مبارک باد بگویند. جعفر شراب مینوشید و قمار بازی میکرد و غنا انجام میداد. مردم در بلاتکلیفی کامل و در مرز شک قرار گرفتهاند. جنازهی امام کفن شد و به بیرون آورده شد. جعفر پیش آمد تا بر جنازه نماز بخواند.[506] ناگاه بارقهی الهی وزیدن گرفت و چشمان ناامید مخلصان و منتظران به کودکی که صورتی گندمگون داشت و موی سرش به هم پیچیده و بین دندانهایش گشاده بود، افتاد. پیش آمد و ردای جعفر را کشید و فرمود: "ای عمو به عقب برگرد، من سزاوارتر به نماز خواندن بر جنازة پدرم هستم." و امام زمان پای به صحنهی امامت جهانی و تاریخی خود گذاشت و جهانِ مؤمنان، منتظر ظهور علنی او گردید و شیعیان غمگین از آن که او رفت و خوشحال از آن که این آمد.
ـ ((يادداشت)) ـ
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
..........................................................................................
فهرست کتب استفاده شده در این نوشتار
- تاریخ طبری/ تاریخ الرسل و الملوک تالیف محمد بن جریر طبری ترجمه ابولقاسم باتید انتشارات اساطیر چاپ هشتم 1388.
- تاریخ کامل، نوشته عزالدین ابن اثیر برگردان، دکتر محمد حسین روحانی، چاپ سوم 1383.
- تاریخ الفی، نویسندگان قاضی احمد تقوی/ آصف قزوینی، به تصحیح غلام رضا طباطبایی، مجد چاپ اول 1382، انتشارات علمی فرهنگی.
- تاریخ یعقوبی، احمد ابن ابی یعقوب (ابن واضح یعقوبی) ترجمه محمد ابراهیم آیتی، چاپ دهم 1387، انتشارات علمی فرهنگی.
- تاریخ ابن خلدون، تالیف ابوزید عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، چاپ دوم 1371، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
- مروج الذهب و معادن الجوهر، علی ابن حسین مسعودی، مترجم ابوالقاسم پاینده، چاپ هشتم 1387، انتشارات علمی فرهنگی.
- تاریخ اجتماعی ایران، تالیف مرتضی راوندی، چاپ اول 1382، انتشارات نگاه.
- تاریخ تمدن اسلام، تالیف جرجی زیدان، ترجمه علی جواهر کلام، چاپ سیزدهم 1389، انتشارات امیر کبیر.
- تاریخ ایران، احسان یار شاطر، ترجمه حسن انوشه، چاپ سپهر، چاپ سوم 1381.
- آفرینش و تاریخ، مطهر ابن طاهر مقدسی، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، چاپ دوم 1381، انتشارات اساطیر.
- فهرست ابن ندیم، تالیف محمد اسحاق بن ندیم، ترجمه رضا تجدد، چاپ اول 1381 انتشارات اساطیر.
- توضیح ملل و نحل، ابوالفتح محمد عبدالکریم شهرستانی، ترجمه رضا جلالی نائینی، چاپ اول1387، انتشارات اقبال.
- فرق الشیعه حسن ابن موسی نوبختی، ترجمه جواد مشکور، چاپ اول1361، انتشارات علمی فرهنگی.
- فرقههای اسلامی، پروفسور مادلونگ، ترجمه ابوالقاسم سرّی چاپ اول 1377، انتشارات اساطیر.
- المقالات و الفرق، سعد ابن عبدا... ابن خلف اشعری قمی، ترجمه یوسف فضایی، چاپ دوم 1387 منتشر آشیانه کتاب.
- تاریخ شیعه و فرقههای اسلامی تا قرن چهارم، تالیف جواد مشکور، چاپ هشتم 1386، انتشارات اشرافی.
- منتهی الامال حاج شیخ عباس قمی، چاپ دوم، انتشارات نخل دانش 1378.
- عیون اخبار الرضا شیخ صدوق ابن بابویه، ترجمه علی اکبر غفاری، رضا مستفید، چاپ اول 1389، ناشر دارالکتب اسلامیه.
- ارشاد شیخ مفید، ترجمه رسول محلاتی، چاپ نهم 1386، نشر فرهنگ اسلامی.
- اصول کافی، کلینی، ترجمه سید جواد مصطفوی، نشر اهل البیت.
- التوحید شیخ صدوق، ترجمه محمد علی سلطانی، انتشارات ارمغان طوبی.
- امالی شیخ صدوق،ترجمه کریم فیضی، چاپ دوم، انتشارات چهارده معصوم.
- تحف العقول ابن شعبه حرانی، ترجمه جنتی 1387 نشر بین الملل.
- معانی الاخبار شیخ صدوق، ترجمه حمید رضا شیخی، چاپ اول 1389، نشر طه.
- خصال ابن صدوق، ترجمه صادق حسن زاده، چاپ پنجم 1389، انتشارات ارمغان طوبی.
- امالی شیخ صدوق، چاپ اول 1388 صادق حسن زاده، انتشارات اندیشه هادی.
- کامل الزیارات، جعفر بن موسی بن قولویه ترجمه جواد ذهنی چاپ هفتم 1389، انتشارات پیام حق.
- احتجاج، احمد ابن علی بن ابی طالب طبرسی، ترجمه بهراد جعفری چاپ دوم 1385، انتشارات گوهر اندیشه.
- علل الشرایع شیخ صدوق، ترجمه محمد جواد ذهنی چاپ نهم 1387 انتشارات مومنین.
- الغدیر عبدالحسین امینی نجفی، ترجمه محمد تقی واحدی، 1381 بنیاد بعثت.
- کمال الدین و اتمام النعمه شیخ صدوق، ترجمه منصور پهلوان و تصحیح علی اکبر غفاری 1386 نشر جمکران.
- من لایحضر الفقیه ابی جعفر الصدوق ابن بابویه، ترجمه علی اکبر غفاری 1387 چاپ دوم، انتشارات دارالکتب الاسلامیه.
- دايرة المعارف بزرگ اسلامی.
- اثبات الوصیه، علی ابن الحسین مسعودی، انتشارات بصیرتی.
- اختیار معرفة الرجال (المعروف برجال الکشی) شیخ طوسی، موسسه آل البیت دانشگاه مشهد 1348 هجری.
- اعلام الدین، ابو محمد حسن بن ابی الحسن الدیلمی، (ق 8 ه) موسسه آل البیت(ع) قم 1408 هجری.
- اعلام الوری، ابوعلی طبرسی، (ت 506 هجری) موسسه آل البیت قم 1417.
- الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، موسسه امام مهدی، قم 1409 هجری.
- دلائل الامامة، ابوجعفر محمد بن جریر الطبری، موسسه البعثه قم، 1413 هجری.
- رجال نجاشی، ابوالعباس احمد بن علی نجاشی، چاپ چهارم، انتشارات جامعه مدرسین قم 1413 هجری.
- الغيبة، شیخ طوسی، چاپ دوم، بنیاد معارف اسلامی قم، 1411 هجری.
- الفصول المهمه فی معرفة احوال الائمة، ابن الصباغ دارالاضواء بیروت 1401.
- الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، دار صعب– دارالتعارف، بیروت، چاپ سوم 1401 هجری.
- کشف الغمه فی معرفة الائمة، ابوالحسن علی اربلی، انتشارات بنی هاشمی، تبریز 1381.
- بحار الانوار، علامه محمد باقر مجلسی، مکتب الاسلامیه تهران 1368.
- بصائر الدرجات، محمد بن حسن بن فروخ الصفار، مکتبیه آیت ا... النجفی المرعشی قم، 1404.
- تاریخ بغداد، ابوبکر احمد بن علی الخطیب البغدادی.
- فلاح السائل السید علی بن موسی بن طاوسی، مکتب الاعلام الاسلامی قم.
- مناقب آل ابی طالب، ابو جعفر رشید الدین محمد بن شهر آشوب السرور المازندرانی، منشورات العلامه قم 1379.
- مهج الدعوات، السید علی بن موسی بن طاووس، دارالذخائر قم 1411.
- وسائل الشیعه، محمد بن الحسن الحرالعاملی، موسسه آل البیت قم، تهران 1403 هجری.
- قرب الاسناد، عبدا... بن جعفر الحمیری القمی، مکتب نینوا – تهران.
- قاموس الرجال، محمد تقی التسری جماعه المدرسین قم 1417 هجری
- مجموعه مقالات کنگره بزرگداشت حضرت معصومه
- صحیح بخاری.محمد بن اسماعیل بخاری مترجم دکتر طاهر لاوژه موسسهی انتشاراتی حسینی اصل.
- صحیح مسلم.مسلم بن حجاج نیشابوری.
- تفسیر المنار، شیخ محمد عبده مصری.
- تزئین الممالت فی مناقب تالیف سیوطی.
- طبقات الشافیه، عبدالفتی الدقر.
- الفرق بین الفرق.
- شرح صحیح، مسلم فاضل نووی.
- المیزان.
- خلیفه و سلطان بار تولد.
- راه محمد از عباس عقاد ترجمهی اسد ا... مبشری.
- پرتوی اسلام.
- تاریخ چهارده معصوم مولوی نیا.
- مشارق الانوار.
- تفسیر منسوب به امام حسن عسکری.
- تاریخ قم، حسن بن محمد بن حسن قمی، متوفی 379.
- تاریخ سیاسی، غیبت امام دوازدهم دکتر حسین جاسم.
- وفیات ابن خلکان، ابوالعباس احمد بن محمد بن ابراهیم برمکی اربلی، متوفی 681.
- التنبیه و الاشراف، علی بن حسین مسعودی.
- تاریخ آستانه ری، عبد ا... عقیلی.
- انوار البهیه، شیخ عباس قمی درالذخائر قم 1412 هجری.
- ریاحین الشریعه.
- الائمة الثني هاشم معروف.
- الامان من اقطار الاسفار و الزمان.
- الثاقب فی المناقب، عمادالدین ابوجعفر محمد بن علی الطوسی، (ابن حمزه)، (ق 6 هجری) انصابارن قم 1412.
- تاریخ زندگی امام(ع) الهادی.
- ثواب الاعمال، شیخ صدوق، ترجمه انصاری محلاتی، منشورات الشریف الرضی قم 1364ش.
- تتمة المنتهی.
- فرهنگ جامعه سخنان امام هادی ترجمه مؤیدی.
- مصباح الزائر.
- لب التواریخ.
- معادن الحکمة.
- جامع البیان العلم و فضله، حافظ ابن عبدالبرطبری، متوفی 694.
- سنن دارمی، عبدا... بن عبد الرحمن تمیمی دارمی، متوفی 251.
- فرهنگ و عقاید مذاهب اسلامی.
- فصل نامه تخصصی شیعه شناسی، سال پنجم، شماره 20.
- رجال، شیخ طوسی.
- فتح الباری شرح صحیح بخاری، قسطلانی، متوفی 855.
- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید عزالدین عبدالحمید، متوفی 586.
- یکصد و پنجاه صحابی ساختگی علامه عسگری.
- کشف الظنون.
- صحیح مسلم بن حجاج نیشابوری، تحقیق محمد فواد عبدالباقی، ناشر دارالاحیاء التراث العربی بیروت.
- مسند احمد ابن حنبل، موسسه قرطبه مصر.
- مسند ابن یعلی، ناشر المأمون للتراث دمشق ابویعلی الموصل احمد علی ابن المثنی.
- سفينة البحار.
- اعیان الشیعه، از سید محسن عبد الکریم امین عاملی، متوفی 1373 هجری.
- الهداية الکبری
پینوشت:
[1]. عيون اخبار الرضا از شيخ صدوق بن بابويه، ترجمه اکبر غفاري، ج 1، باب ولادت امام رضا، حديث 9، ص44.
[2]. (به دليل ابتلا به بيماري اسهال) تاريخ طبري، ج 11، تاليف محمد ابن جرير طبري، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ص 4983.
[3]. مروج الذهب، ج 2، ترجمه ابولقاسم پاينده، ص 332.
[4]. بحار الانوار، ج 48، ص 165.
[5]. تاريخ کامل عزالدين ابن اثير، ترجمه دکتر حسين روحاني، ج 8، ص 3626.
[6]. تاريخ الفي، ج 2، ص 1363.
[7]. طبري، ج 12، ص 5192.
[8]. تاريخ الفي، ج 2، ص 1363.
[9]. تاريخ کامل ابن خلدون، ج 2، ترجمهي عبدالمحمد آيتي، ص 395.
[10]. طبري، ج 12، ص 5193.
[11]. همان، ص 5138.
[12]. همان، ص 5140.
[13]. همان، ص 5213.
[14]. همان.
[15]. همان، ص 5173.
[16]. همان، ص 5153.
[17]. تاريخ الفي، ج 2، ص 1365.
[18]. طبري، ج 12، ص 5229.
[19]. تاريخ الفي، ج 2، ص 1397.
[20]. تجارب السلف، ص 20.
[21]. وفيات الاعيان، ج 2، ص 173.
[22]. عيون اخبارالرضا، ج 2، باب 49، ص 545، ترجمه علي اکبر غفاري.
[23]. مروج الذهب، ج 2، ص 243.
[24]. طبري، ج 12، ص 5398.
[25]. کافي، ج 1، ص 497، حديث11.
[26]. تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 400.
[27]. ابن خلدون، ج 2، ص 401 تا 407.
[28]. تاريخ کامل ابن اثير، ج 8، ص 3687.
[29]. مروج الذهب، ج 2، ص 368؛ همچنين نگاه کنيد به تاريخ طبري و تاريخ کامل ذيل حوادث مرگ هارون.
[30]. عيون الاخبارالرضا، ج 1، باب 9، ص 217.
[31]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 421.
[32]. مجموعه مقالات کنگره بزرگداشت حضرت معصومه(س)، ج 4، ص 95 / ج 1، ص 419.
[33]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 421.
[34]. عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 180.
[35]. همان، باب وصيت امام کاظم(ع)، ص 68.
[36]. مقاتل الطالبين، ابوالفرج اصفهاني، نشر صدوق تهران، ص 464 الي 468 ترجمه اقاي رسول محلاتي.
[37]. عيون اخبار الرضا، ص 228، باب 10.
[38]. غيبت شيخ طوسي، ص 43.
[39]. عيون اخبار الرضا، ج 1، باب وصيت امام کاظم7، ص 68.
[40]. تاريخ طبري، ج 13، وقايع سال 200، ص 5649.
[41]. يعقوبي، ج 2، ص 460.
[42]. تاريخ طبري، ج 12، ص 5432 الي 5436.
[43]. تاريخ کامل ابن اثير، ج 9، ص 3815.
[44]. در سال 137.
[45]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 357.
[46]. تاريخ طبري، ج 13، ص 5627.
[47]. همان، ص 5629.
[48]. همان، ص 5637.
[49]. در اين زمينه ميتوان به کتاب روضة الصفا، ج 3، ص 456 و تاريخ ابناثير مراجعه شود.
[50]. طبري، ج 13، ص 5638 قصاب (جزار).
[51]. کامل ابن اثير، ج 13، ص 5644 در اين زمينه ميتوانيد به کتب جهاد الشيعه، ص 373 و تاريخ طبري ذيل حوادث سال 200 و تاريخ يعقوبي نيز مراجعه کنيد.
[52]. تتمة المنتهي، ج 3، ص 197؛ جهاد الشيعه، ص 336؛ تاريخ کامل ابن اثير ذيل حوادث سال 200.
[53]. طبري، ج 13، ص 66 56– 5664.
[54]. عيون اخبارالرضا، ج 2، باب 58، ص 564 الي 574.
[55]. امالي شيخ صدوق، مجلس 17، باب 3، حديث ريان ابن صلت.
[56]. مقاتل طالبين، ص563.
[57]. امالي شيخ صدوق، مجلس 5، حديث 5.
[58]. عيون اخبارالرضا، باب 12، حديث 1.
[59]. نگاه کنيد به کتاب صحيح بخاري، ج 1، باب فضل صلاة الفجر، ج 6، تفسير سوره ق، ج 9 کتاب توحيد.
[60]. صحيح مسلم، ج 2، باب فضل صلاتي الصبح و العصر و المحافظة عليهما، ج 1، باب اثبات رويه المومنين ربهم في الاخرة.
[61]. همان، حديث 12.
[62]. همان، حديث 13.
[63]. آيه 42، سوره قلم.
[64]. صحيح مسلم، ، حديث 13.
[65]. ملل و نحل، عبد الکريم بن احمد شهرستاني، ترجمه جلالي ناييني، ج 1، ص 11.
[66]. کتاب تفسير المنار، ج 9، ص 145، شيخ محمد عبده مصري.
[67]. آيه 22 و 23 سورهي قيامة.
[68]. کتاب تزئين الممالک في مناقب مالک، تأليف سيوطي به نقل از محمد ابوزهره در کتاب خود مالک، ص 88.
[69]. طبقات الشافعيه ج دوم ص 81 به نقل عبدالغني الدقر در کتاب خود الامام الشافي ص 249
[70]. کتاب الفرق بين الفرق، طبع قاهره، ص 313 و 335.
[71]. شرح صحيح مسلم، ج 3، ص 5.
[72]. المنار، ج 9، ص 144.
[73]. همان، ص 12.
[74]. ملل و نحل، ج 1، ص 133.
[75]. همان، ص 134 و 135.
[76]. اصول کافي، ج 1، از يعقوب کليني، باب توحيد، مبحث ابطال ديدن خدا، حديث 1 و2 و 3.
[77]. همان، ج 4، ص 79.
[78]. ملل و نحل، ج 1، ص 220.
[79]. تفسير عياشي، ج دو، ص 115.
[80]. عيون اخبارالرضا، باب 4، حديث 29.
[81]. قرب اسناد، ص 351.
[82]. غيبت شيخ طوسي، ص 44.
[83]. همان، ص 45.
[84]. تاريخ طبري، ج 13، از ص 5691 الي 5705.
[85]. تاريخ ابن خلدون ج 2، ص 446.
[86]. همان، ، ص 405.
[87]. تاريخ کامل ابن اثير، ج 8، حوادث سال 193.
[88]. همان، ص 3752.
[89]. همان، ج 9، ص 3856.
[90]. تاريخ طبري، ذيل حوادث سال 201.
[91]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 461 تا 463.
[92]. برگرفته از تاريخ طبري، ج 13، از صفحات 5649 الي 5678، همين طور تاريخ ابن خلدون، ج 2، صفحات 447 الي 453 و مي توان نگاه کنيد به تاريخ ابن اثير و تاريخ الفي و تاريخ يعقوبي ذيل حوادث سالهاي 200 الي 202.
[93]. تاريخ کامل، ج 9، ص 3878.
[94]. تاريخ الفي، ج 2، ص 464.
[95]. امالي شيخ طوسي، ج 2، جلسه 18، حديث 109.
[96]. تاريخ کامل ابن اثير، ج 9، ص 3878.
[97]. همان، ص 3879.
[98]. طبري، ج 13، ص 5675.
[99]. تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 455.
[100]. امالي شيخ طوسي، ج 2، جلسهي 18، حديث 61
[101]. عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 208.
[102]. تاريخ طبري، ج 13، ص 5631 و تاريخ ابناثير، ج 9، ص 3833.
[103]. امالي شيخ طوسي، ج 2، ص 307، جلسه 18، حديث 56.
[104]. همان، حديث 60.
[105]. معاني الاخبار، شيخ صدوق، ترجمه رضا شيخي، ص 621، حديث 705.
[106]. امالي شيخ صدوق، مجلس 94، حديث 17، ص1035، ترجمه کريم فيضي.
[107]. سوره انبيا، آيه 87،
[108]. تفسير الميزان، ج 14، ص 445.
[109]. معاني الاخبار، جزء 1، حديث 9، ص 49.
[110]. عيون اخبارالرضا، ج 2، باب 32، 33.
[111]. عيون اخبارالرضا، باب 31، 34....
[112]. عيون اخبار الرضا، ج1 باب 11.
[113]. همان، باب 12و14.
[114]. وي رساله اي دارد بر رد اهل جبر و تفويض.
[115]. فهرست ابن نديم، ترجمه رضا تجدد، ص 443 و 444، ابن ابي اصيبه مؤلف کتاب طبقات الاطبا و ابوالفرج، مؤلف کتاب مختصر الدول نيز داستان مأمون و خوابش را نقل کردهاند.
[116]. تاريخ تمدن اسلام، تأليف جرجي زيدان، ترجمه علي جواهر، کلام ص 558.
[117]. فهرست ابن نديم، صفحات از 445 الي 458.
[118]. ملل و نحل، ج 1، ص 96.
[119]. همان، ص 9.
[120]. دائرةالمعارف اسلامي، ج 6، ص 277، همچنين نگاه کنيد به ملل ونحل، ص 76.
[121]. دائرةالمعارف بزرگ شيعه، ج 6، ص 709.
[122]. دائرةالمعارف اسلامي، ج 6، ص 698.
[123]. همان، ج 8، ص 713.
[124]. همان، ص 240.
[125]. همان، ج 6، ص 307، نگاه کنيد به ملل و نحل، ج 1، ص 93.
[126]. ملل و نحل، ج 1، ص 100 و نگاه کنيد به دائرةالمعارف، ج 6، ص 709.
[127]. همان، ص 88.
[128]. همان، ص 84.
[129]. فهرست ابن نديم، از فصل پنجم از ص 289 الي 335.
[130]. خليفه و سلطان از بار تولد، ص 16.
[131]. تاريخ طبري، ج 13، از ص 5722 الي 5726.
[132]. مروج الذهب، ج 2، ص 443.
[133]. روضةالصفا، ج3، ص 316،
[134]. راه محمد (ص)، اثر عباس عفاد، ترجمهي اسدا.. مبشري، ص 138.
[135]. آفرينش و تاريخ، مطهر بن طاهر مقدسي، ترجمه محمدرضا شفيعي کدکني، ج 4 تا 6، ص 973.
[136]. مروج الذهب، ج 2، ص 450 به بعد.
[137]. برگرفته از کتاب تاريخ اجتماعي ايران، ج 10، تأليف مرتضي راوندي.
[138]. پرتو اسلام، ج 2، ص 187.
[139]. فهرست ابن نديم، ص 601.
[140]. همان، ص 602.
[141].. تاريخ اجتماعي ايران، ج 10، ص 67.
[142]. همان.
[143]. دربارهي ابن راوندي و ابو عيسي وراق مي توانيد رجوع کنيد به دائرة المعارف تشيع، ج 3، ص 531.
[144]. تاريخ طبري، ج 12، از ص 5174 تا 5191.
[145]. تاريخ ابنخلدون، ج 2، ص 429.
[146]. تحفالعقول، تأليف ابن شعبه حراني، ترجمه احمد جنتي، ص 918
[147]. سوره فاطرآيه 32
[148]. تحفالعقول، ص 940.
[149]. اثبات الوصيه، ص 210؛ بحارالانوار، ج 50، ص 15.
[150]. اختيار معرفت الرجال، ص 553.
[151]. برگرفته از کتاب ارشاد شيخ مفيد، ترجمه رسولي محلاتي، ج 2، باب 24.
[152]. تاريخ الفي، ذيل حوادث سال 210.
[153]. تاريخ چهارده معصوم(ع)، مولوي نيا، ص 411.
[154]. مشارق الانوار، ص 178.
[155]. الخرائج والجرائح، ج 2، ص666.
[156]. اثبات الوصيه، ص 210.
[157]. المناقب، ج 4، ص 394.
[158]. همان، ص 388.
[159]. اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 850.
[160]. الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 372.
[161]. دلائل الامامه، ص 402.
[162]. المناقب، ج 4، ص 39.
[163]. الثاقب في المناقب، ص 517؛ از اين امام دهه روايت در اين زمينه بقل شده است.
[164]. کافي، ج 1، ص 495.
[165]. الهدايةالکبري، ص 300.
[166]. المناقب، ج 4، ص 391.
[167]. اثبات الوصيه، ص 218، الخرائج والجرائح، ج 2، ص 677 و … .
[168]. همان.
[169]. الخرائج والجرائح، ج1، صفحات 376 و 386.
[170]. عيون المعجزات، ص124.
[171]. الناقب في المناقب، ص 522، دلايل الامامة، ص 400.
[172]. دلايل الامامة، ص 398.
[173]. امالي شيخمفيد، ص 191.
[174]. دلايل الامامة، ص 405.
[175]. همان، ص400.
[176]. کافي، ج 1، ص 497.
[177]. الخرائج و الجرائج، ج 1، ص 383.
[178]. منتهي آمال 446.
[179]. الهدايه الکبري، ص 306.
[180]. همان، ص 304.
[181]. کشف الغمه، ج 2، ص 363 و اعلام الوري، ج 2، ص 100.
[182]. تفسير منسوب به امام عسگري(ع)، ص 344.
[183]. کافي، ج 5، ص 111؛ الهداية الکبري، ص 302.
[184]. بصائر الدرجات، ص 262.
[185]. اختيار معرفت الرجال، ص 810.
[186]. معرفت الرجال، ص 811.
[187]. کافي، ج هشتم، ص 52.
[188]. کافي، ج 8، ص 56.
[189]. الغيبة شيخ طوسي، ص 303 و 304.
[190]. ارشاد شيخ مفيد، ج2، ص 372.
[191]. تاريخ قم از حسن بن محمد بن حسن قمي، ص 32.
[192]. همان، ص 30 و 31.
[193]. همان، فصل هشتم، ص 90.
[194]. همان، ص 93.
[195]. همان، ص 94.
[196]. همان، ص 98.
[197]. همان، ص 212.
[198]. همان، ، ص 214.
[199]. اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 839ـ 795ـ 563ـ 792.
[200]. الغيبة، ص304- 349ـ 348ـ، 782 -793
[201]. "اي کساني که ايمان آورده ايد، ما شما را از زن و مرد خلق کرده ايم و شما را شعبه شعبه کرديم تا يکديگر را بشناسيد به درستي که گرامي ترين شما نزد خداوند پرهيزکارترين شماست. "
[202]. تاريخ تمدن اسلام، تأليف جرجي زيدان، ترجمه علي جواهري، کلام ص 782.
[203]. همان، ص 782 و783.
[204]. همان، ص 781.
[205]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 485.
[206]. تاريخ طبري، ج 13، ص 5706.
[207]. همان، ص 5733.
[208]. تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم(عج)، دکتر حسين جاسم، ص 79؛ همين طور نگاه کنيد به کافي، ج 5، ص 111.
[209]. الغيبة 630 شيخ طوسي ص 349.
[210]. اثبات الوصية، ص 213.
[211]. احتجاج از احمد بن علي بن طالب طبري مترجم جعفري، ص 510 الي 511 در اين مورد احتجاج ميتوان به ارشاد شيخ مفيد، امالي شيخ طوسي و امالي شيخ صدوق … مراجعه کنيد.
[212]. همان، ص 512.
[213]. همان، ص 514 تا 516.
[214]. تاريخ الفي ج 2، ص 1494.
[215]. همان، ص 1492.
[216].مروج الذهب، ج 2، ص 435 و 431.
[217].سوره ق، آيه 16.
[218]. سوره حج، آيه 75.
[219]. سوره انفال، آيه 33.
[220]. به نقل از احتجاج طبرسي، ج 2، ص 519، حديث 323.
[221]. مروج الذهب، ج 2، ص 453؛ تاريخ طبري آن را در سال 211 دانسته است، ج 13، ص 5739.
[222]. احتجاج طبرسي، ج 2، ص 516.
[223]. اصول کافي ج 1، ص 494 و 495؛ بحارالانوار، ج 50، ص 61.
[224]. مختار الخرائج و الجرائح راوندي، ص 208؛ بحارالانوار، ج 50، ص 48.
[225]. ارشاد مفيد، ص 304؛ اعلام الوري، ص 338.
[226]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 476.
[227]. همان، از 480 الي 489.
[228]. همان، ص 491.
[229]. تاريخ طبري، ج 13، ص 5746.
[230]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص492.
[231]. مروج الذهب، ج 2، ص 421.
[232]. تاريخ يعقوبي، ، ج 2، ص 492 و 493، تاريخ الفي، ذيل حوادث سال 211 الي 213.
[233]. بحار الانوار، ج 50، ص 96؛ مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 382؛ ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 406.
[234]. فهرست ابن نديم، ص 204 به بعد.
[235]. ملل و نحل، ج 1، از ص 68 الي 108.
[236]. همان، ص 84 تا 87.
[237]. همان، ص 77.
[238]. براي آگاهي بيشتر در اين زمينه به کتاب دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 8، ص 428 رجوع کنيد.
[239]. وفيات ابن خلّکان، ج 1، ص 84؛ ابن نديم، ص 212.
[240]. تاريخ طبري ج 8، ص 64، متن عربي و ابن خلّکان، ص 84.
[241]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 489.
[242]. التنبيه مسعودي، ص 191.
[243]. ملل و نحل، ج 1، ص 80.
[244]. تاريخ اجتماعي ايران، ج 10، ص 130.
[245]. همان، ص 131.
[246]. تاريخ کامل ابن اثير، ج 9، ص 3959.
[247]. همان .
[248]. تفسير عياشي، ج 1، ص 6؛ بحارالانوار، ج 2، ص 19/ ج 19، ص 31.
[249]. بحار الانوار، ج 68، ص 159.
[250]. تاريخ آستانه ري، عبدا... عقيلي، ص 11.
[251]. الخرائج، تأليف راوندي، ص 199.
[252]. همان، ص 3966.
[253]. تاريخ کامل، ج 9، ص 3961 و ذيل حوادث سال 219.
[254]. کشف الغمه، ج 3، ص 215، بحار الانوار، ج 50، ص 64.
[255]. همان.
[256]. انوار البهيه، ص 422؛ بحارالانوار، ج 50، ص 17.
[257]. بحارالانوار، ج 50، ص 5 تا 7.
[258]. انوار البهيه، ص 415.
[259]. همان.
[260]. اعيان الشيعه، ج 2، ص 35
[261]. بحارالانوار، ج 78، ص 364 و اعيان الشيعه، ج 2، ص 35.
[262]. اعيان الشيعه، ج 2، ص 36.
[263]. منتهي الامال، ج 2، ص 437.
[264]. همان، ص 457.
[265]. همان.
[266]. همان، ص 458.
[267]. تاريخ طبري، ج 13، ص 5812.
[268]. تاريخ ابنخلدون، ج، 2، ص 467.
[269]. همان، ص 468.
[270]. همان، ص 468و 469.
[271]. تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 480.
[272]. رياحين الشريعة، ج 3، ص 23.
[273]. کمال الدين، شيخ صدوق، ج 2، ص 50.
[274]. بصائر الدرجات، ص 406.
[275]. عيون المعجزات، ص 131.
[276]. همان.
[277]. اثبات الوصية، ص 225.
[278]. خرائج و جرائح، ج 1، ص 392.
[279]. دلايل الامامة، ص 412.
[280]. همان، ص 413.
[281]. کشف الغُمّه، ج 2، ص 385.
[282]. کافي، ج 1، ص 498.
[283]. بصائر الدرجات، ص 333.
[284]. امالي، شيخ صدوق، ص 412.
[285]. خرائج و جرائح، ج 1، ص 414.
[286]. همان، ص 400.
[287]. قبلا ياد آور شديم که اهداف امامان معصوم هزاران شکل مختلف ظاهر و باطن داشته است که ما توان فهم همه آنها را نداريم و بسياري از آنها براي ما پنهان مانده است ولي همين کم باقي مانده خود دريايي است که ضبط آن نيز ميسر نيست وفهم و اندازه آن از توان ما خارج است و عذر تقصير به درگاه حق داريم.
[288]. ارشاد شيخ مفيد، ترجمه سيدهاشم محلاتي، ج 2، ص 420.
[289]. همان.
[290]. برگرفته از حوادث سال 220 کامل ابن اثير، ج 9، از ص 3981 الي 3989.
[291]. همان، ص 4048.
[292]. همان، ص 4058، طبري کشتهها را 5٬000 نفر ذکر کرده است، ج 14، ص 5952.
[293]. تاريخ طبري، ج 14، ص 5953.
[294]. تاريخ کامل، ج 9، ص 4060؛ تاريخ طبري، ج 14، ص 5958.
[295]. همان، ص 4059.
[296]. امالي شيخ صدوق، ص 412.
[297]. طبري، ج 14، ص 5955.
[298]. مروج الذهب، ج 2، ص 466.
[299]. تاريخ تمدن اسلام، جرجي زيدان، ص 73.
[300]. همان، ص 471.
[301]. همان، ص 96.
[302]. همان، ص 135 و 243
[303]. تاريخ الفي، ج 3، ذيل حوادث سال 227.
[304]. تاريخ تمدن اسلام، ص 998.
[305]. همان.
[306]. همان، ص 999.
[307]. کتاب الائمةالاثنيعشر از هاشم معروف، ج 2، ص 464 و 465.
[308]. همان، ص 464.
[309]. همان، ص 463.
[310]. بحار الانوار، ج 50، ص 205.
[311]. وسائلالشيعه، ج 18، ص 554.
[312]. رجال الکشي، ص 391.
[313]. توحيد، صدوق، ص 224.
[314]. دائرةالمعارف بزرگ اسلامي ج6، صفحات 425 الي 431.
[315]. همان، ج 9، ص 113 تا 132.
[316]. تاريخ اجتماعي ايران، ج 10، ص 202.
[317]. همان، ص 126.
[318]. همان، ص 201.
[319]. تاريخ الفي، ج 3، ص 1535.
[320]. تاريخ کامل ابن اثير، ج 9، ص 4069.
[321]. همان، ص 4068.
[322]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 510؛ تاريخ الفي، ج 3، ص 1538.
[323]. تاريخ تمدن اسلام، ص 341.
[324]. همان، ص 900.
[325]. همان، ص 997.
[326]. احتجاج طبرسي، ج 2، ص 542، حديث 332.
[327]. تاريخ تمدن اسلام، ص 363.
[328]. کافي، ج 5، ص 125.
[329]. الامان من اخطار الاسفار و الازمان، ص 58.
[330]. تحفالعقول، ص 362.
[331]. اعلام الدين، ص 311.
[332]. بحارالانوار ج 75، ص 109.
[333]. ثاقب في المناقب، ص 532.
[334]. خرائج و جرائح، ج 1، ص 400.
[335]. انوار البهية، ص 447.
[336]. تاريخ کامل، ج 9، ص 4092.
[337]. (اِني تارِکُ فيکُم الثَقَلَين کِتابَا... وَ عِترَتي اَهلَ بَيتي).
[6376 - 8904 -3877- 2136 -5110 -1470- 7864].
[338]. تفسير منسوب به امام حسن عسکري7، ص 500.
[339]. امالي شيخ صدوق، ص 224.
[340]. غيبت، شيخ طوسي، ص 351.
[341]. اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 807.
[342]. تحفالعقول، مبحث روايات امام علي ابن محمد7 همچنين به کتاب احتجاج طبرسي، ص 525 مراجعه کنيد.
[343]. احتجاج طبرسي، ص 526، حديث 326.
[344]. امالي شيخ صدوق، مجلس 47، حديث 1و 2.
[345]. احتجاج طبرسي، ص 544، حديث 332.
[346]. احتجاج، حديث 333.
[347]. مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 413.
[348]. تاريخ طبري، ج 14، ص 5998.
[349]. متن عربي تاريخ طبري، ج 9، ص 107؛ ابن کثير، ج 10، ص 292؛ متن فارسي تاريخ کامل، ج 9، ص 4097.
[350]. ابن خلّکان، ج 1، ص 88، براي آگاهي بيشتر از ابن زيات و ابن ابي دواد به دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 3، ص 635 الي 638 و ج 6، ص 698 مراجعه کنيد.
[351]. تاريخ کامل، ج 9، ص 4099.
[352]. ابن اثير، ج 9، ص 4117.
[353]. همان، ص 4125.
[354]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 521.
[355]. همان.
[356]. همان، ص 522.
[357]. تاريخ تمدن اسلام، ص 325.
[358]. همان، ص 587و 588.
[359]. مروج الذهب، ج 2، ذيل حوادث دوران متوکل.
[360]. تاريخ تمدن اسلام، ص 997.
[361]. تاريخ الفي، ج 3، ذيل حوادث سال 239.
[362]. زندگي امام هادي7، از ص 20 تا 257.
[363]. تاريخ بغداد، ج 14، ص 274.
[364]. ابن خلّکان، کتاب وفيات، ج 6 ص 400. همينطور ميتوانيد نگاه کنيد به بقيةالوعاة از سيوطي، ج 2، ص 349.
[365]. منتهي آمال، ص 521؛ بحارالانوار، ج 3، ص 268.
[366]. ثواب الاعمال، شيخ صدوق، ص 193، ترجمه انصاري محلاتي.
[367]. قاموس الرجال، ج 6، ص 245؛ بحارالانوار، ج 51، ص 344.
[368]. منتهي الامال، ص 519.
[369]. همان، ص 505.
[370]. همان.
[371]. اصول کافي، ج 1، ص 502.
[372]. انوارالبهية، ص 453.
[373]. مناقب آل ابي طالب ؛ ابن شهر آشوب، ج 4، ص 407
[374]. همان.
[375]. منتهي الامال، ص 507 ؛ منهاج البيان، ص 231.
[376]. تاريخ طبري، ج 14، ص 6085.
[377]. همان، ص 6073.
[378]. همان، ص 6074 تا 6077.
[379]. تاريخ الفي، ج 3، ص 1571 و 1572.
[380]. تتمة المنتهي، ص 238.
[381]. تاريخ الفي، ج 3، ص 1572،
[382]. تاريخ طبري، ج 14، ص 6077.
[383]. تاريخ کامل ابناثير، ج 9 ص 2159.
[384]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 522 و 523.
[385]. بحارالانوار، ج 50، ص 147 و 148، همين طور نگاه کنيد به منهاج الدعوات، ص 330 و منهاج البيان، ص 323.
[386]. تاريخ الفي، ج 3، ص 1573.
[387]. تاريخ کامل، ج 9، ص 4163.
[388]. تحفالعقول، ص 1061.
[389]. کافي، ج 6، ص 532؛ تحفالعقول، ص 1061.
[390]. همان.
[391]. خصال شيخ، صدوق، ص 394.
[392]. فرهنگ جامعه سخنان امام هادي7، ترجمه مؤيدي، ص 320.
[393]. بحارالانوار، ج 100، ص 359.
[394]. کامل الزيارات، ص 344.
[395]. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 291.
[396]. من لا يحضر الفقيه، ج 2، ص 609 و همچنين مي توانيد نگاه کنيد به کامل الزيارات ابن قولويه ترجمه جواد ذهني از ص 948 تا 956.
[397]. مصباح الزائر، ص 476.
[398]. تتمةالمنتهي، ص 244.
[399]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 524، ذيل حوادث ايام منتصر.
[400]. تاريخ طبري، ج 14، ص ذيل حوادث دوران منتصر.
[401]. تاريخ مسعودي ج 2، ذيل حوادث ايام منتصر.
[402]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ذيل حوادث ايام مستعين، ص.525
[403]. تاريخ الفي، ج 3، ص 1574.
[404]. لب التواريخ، ص 71.
[405]. تاريخ کامل، ج 9، ص 4176.
[406]. همان، ص 4178.
[407]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص.525
[408]. همان.
[409]. همان، ص 526 و 527.
[410]. همان.
[411]. ابن خلدون، ج 2، ص 513.
[412]. همان، ص 564.
[413]. همان.
[414]. ابن خلدون، ج 2، ص 515.
[415]. تاريخ طبري، ج 14، ص 6144.
[416]. همان، ص 6148.
[417]. المقالات و الفرق به تصحيح دکتر جواد مشکور از ص 71 الي 200، ترجمه يوسف قضايي از سعد بن عبدا... ابي خلف اشعري قمي.
[418]. همان، ص 55 تا ص 70.
[419]. توضيح الملل، ص 442 تا 448.
[420]. فرق الشيعه، حسن بن موسي نوبختي، ص 94.
[421]. فرقههاي اسلامي، تأليف پروفسور مادلونگ، ترجمه دکتر ابوالقاسم سري، ص 71 الي 93.
[422]. شيعه و فرقههاي اسلامي، جواد مشکور، ص 152 – 146.
[423]. همان، ص 168 الي 186.
[424]. همان، ص 85.
[425]. همان، ص 187 تا 234.
[426]. تحفالعقول، ص 1065.
[427]. اعلام الدين، ص 311.
[428]. همان.
[429]. همان، ، ص 312.
[430]. بحار الانوار، ج 72، ص 75.
[431]. همان، ج 72، ص 295.
[432]. تحفالعقول، ص 361.
[433]. معاني الاخبار، ص 174.
[434]. کافي، ج 5، ص 298.
[435]. تحفالعقول، ص 511.
[436]. فرهنگ جامعه سخنان امام هادي7، ص 22.
[437]. تاريخ تمدن اسلام، جرجي زيدان، ص 1019و1020.
[438]. تاريخ طبري، ج 14، ص 6155.
[439]. همان، ص 6157.
[440]. تاريخ طبري ج14، 6251.
[441]. همان، ص 5238.
[442]. همان، ص 6269.
[443]. همان، ص 6249.
[444]. همان، ص 6282.
[445]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 529.
[446]. همان، ص 530.
[447]. منتهي الامال، ص 525 و.526
[448]. همان.
[449]. مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 425.
[450]. معادن الحکمة، ج 2، ص 264؛ مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 425 و 426.
[451]. جامع بيان العلم، ج 2، ص 121.
[452]. سنن دارمي، ج 1، ص 84؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 15.
[453]. تاريخ کامل متن عربي، ج 8، ص106
[454]. فرهنگ و عقايد و مذاهب اسلامي، ج 1، ص 95.
[455]. صحيح بخاري، ج 1، ص 14، ترجمه دکتر طاهره لاوژه.
[456]. بايد توجه داشت که احمد بن حنبل سلطان حديث گوي بود. او با همه گرايش خود به حديث فقط پنجاه هزار آنها را درست شمرده.
[457]. تاريخ تمدن جرجي زيدان، ص 470 تا 472.
[458]. همان.
[459]. معادن الحکمة، ج 2، ص 264.
[460]. به نقل از علامه مجلسي از فصلنامه تخصصي شيعه شناسي، سال پنجم، شماره 20.
[461]. مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 425 و 426 و معادن الحکمة، ج 2، ص 264.
[462]. شيخ طوسي در کتاب رجال خود ص 439، شصت جلد از سيصد جلد را نام برده است.
[463]. متوفي به سال 328 هجري.
[464]. مقدمه شرح صحيح مسلم فاضل نووي، ص 16.
[465]. مقدمه کتاب فتحالباري، ج 2، ص 81.
[466]. شرح نهجالبلاغه ابنابيالحديد، ج 2، ص 43.
[467]. به کتاب150 صحابي ساختگي نوشته علامه عسگري رجوع شود.
[468]. مقدمه شرح نووي و کتاب کشف الظنون باب علم الحديث.
[469]. غيبت شيخ طوسي، ص 212.
[470]. اصول کافي، ج 1، ص 505 و 506.
[471]. اصول کافي، ج 1، ص 532، ناشر اسلاميه تهران، چاپ دوم.
[472]. احمد حنبل در کتاب مسند، ج 1، ص 398، ناشر موسسه قرطبه مصر.
[473]. مسلم بن حجاج در صحيح مسلم خود ج 3، ص 1452ـ 1453 روايات 1821 و 1822 و 1823 تحقيق محمد فؤاد عبدالباقي ناشر دار احياء القراث العربي بيروت.
[474]. مسند ابن يعلي، ج 1، ص 79 ناشر المأمون للتراث دمشق چاپ اول از ابويعلي االموصلي التميمي احمد علي ابن المثني.
[475]. صحيح بخاري، ج 6، ص 264.
[476]. اعلام الوري، ص 354.
[477]. انوار البهية، ص 514.
[478]. کمال الدين، ج 1، ص 150تا 152.
[479]. کمال الدين صدوق، ج 2، ص 149، باب 43 و بحارالانوار، ج 50 ص 331.
[480]. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 200 و 202.
[481]. اصول کافي، ج 1، ص 329.
[482]. احتجاج طبرسي، ج 2، ص 262ـ 265.
[483]. همان.
[484]. همان.
[485]. تاريخ کامل ابن اثير، ج 10، ص 4263.
[486]. همان، ص 4268.
[487]. همان، ص 4299.
[488]. همان، ص 4315.
[489]. ابن خلدون، ج 2، ص 558.
[490]. سفينة البحار، ج 2، ص 158.
[491]. منتهي الامال، ص 525.
[492]. ميتوانيد براي اين موارد و موارد ديگر به کتب فصول المهمة، ص 261؛ اصول کافي، ج 1، ص 509 و510؛ بحارالانوار، ج 50، ص 259 و 260 … مطالعه کنيد.
[493]. تحفالعقول ص 579.
[494]. اعيان الشيعه، ج 2، ص 41.
[495]. بحارالانوار، ج 78، ص 379.
[496]. تحفالعقول، ص 582.
[497]. اعيان الشيعه، ج 2، ص 41 و تحفالعقول، ص 578.
[498]. تحفالعقول، ص 582.
[499]. اصول کافي، ج 2، ص 74.
[500]. تحفالعقول، ص 580 و581.
2. همان .
[502]. الهدايت الکبري، ص341.
[503]. از سال 41 هجري که معاويه به حکومت رسيد تا سال 132 که بني اميه از بين رفت پانزده خليفه و از 132 تا سال 260 نيز پانزده خليفه عباسي حکومت کردند که در طول دويست و بيست سال 30 خليفه به حکومت رسيدند و از دنيا رفنه اند اما در همين زمان فقط 10 امام از دنيا رفته اند که 3 در برابر 1 است يعني مرگ و مير خلفا سه برابر شهادت امامان معصوم8 بوده است.
[504]. برگ گل سبـز است دارد او نشــانی از حسن چونکه در وقت شهادت سبزی رخسار داشت.
[505]. رنگ گل سرخ است دارد او نشـانی از حسین چونکه هنگـام شـهـادت عارضی گلنـار داشت.
[506]. کمال الدين صدوق، ج يک، ص 150 تا 152